#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_ونهم
همونطور که دیگ غذا رو هم میزد گفت: مرتضی تو چرا منبر نمیری مگه طلبه نیستی؟!
خیلی متواضعانه گفتم: فکر می کنم هنوز لیاقت این حرفها رو پیدا نکردم...
حقیقتا خودم رو در این حد نمی بینم...
بعد هم توی ذهنم یاد اهدافم افتادم ...
یاد مسائل اقتصادی یاد مسائل سیاسی یاد مسائل فلسفی و روانشناسی و هنر و... که جزئی از دین ما هستن و چقدر دلم میخواد راجع به اینها صحبت کنم که هیچ کدومشون از دین جدا نیستن اما یه عده دیدن منافعشون در جدایی اینها از دینه!!
ولی بدون اینکه جلوی منصور بهشون اشاره ای کنم ادامه دادم: هر چند که شیخ منصور حرف زیاد دارم اما گذاشتم با علمش و به موقعش بگم....
سوالی پرسید : راجع به چی حرف داری که اینهمه علم و صبر می طلبه اخوی؟!
انگار کار خدا بود که به زبونم داد: حالا بماند بذار به وقتش...
ریز نگاهم کرد و گفت: ببین مرتضی این سوسول بازیا رو برای ما در نیار! باش تو مخلص!
ولی وقتی فرصتی هست که میتونی کاری برای اسلام بکنی ولی انجامش ندی، اون دنیا یقه ات رو میگیرنا شیخ!!!
گفتم: اولا یه جوری میگی شیخ انگار خودت غیر از مایی! بعد هم حالا هیچ کس دعوت نامه برای من نفرستاده و نگفته بیا برو روی منبر اخوی که من نگران جواب دادن اون دنیام باشم!
لبخند خاصی زد و تا کمر خم شد به حالت تعظیم گفت: گیرت دعوت نامه است بیا من رسما ازت دعوت میکنم توی هیئت حرف بزنی!
برای من حرفهاش شبیه یه شوخی بود اما منصور داشت جدی جدی می گفت!
دیدم قضیه جدی و بیخیالم نمیشه گفتم: حاجی
دیگ به دیگ میگه روت سیاه!
خوب اخوی خودت چرا منبر نمیری! ماشاالله بیان هم عالی!
با گوشه ی چشمش نگاهم کرد و گفت: هر کسی را بهر کاری ساخته اند شیخ مرتضی، بعد هم ما فقط بیانش رو داریم شما علاوه بر بیان ، وجه و قیافتون هم نورانیه!
با این حرفش یه لحظه تنم لرزید...
یاد حرف سیدهادی افتادم که ازش پرسیدم چیهِ من برای اونها جذابه که گفت: قیافت!!!
احساس بدی بهم دست داد ولی چیزی به روی خودم نیاوردم...
همینجور در حال مرور خاطرات و حرفهای سید هادی بودم که یکدفعه مثل همیشه بی هوا محکم دست شیخ منصور خورد به شونم گفت شیخ مرتضی حله فردا شب هیئت با تو!
دستم رو روی کتفم گذاشتم و گفتم: والله دیگه برای من کتفی نمونده منصور!
آخه منبری ناقص العضو که به دردت نمیخوره برادرم!
خندید و گفت: نکنه زیر لفظی میخوای...
دیدم حریف سماجتش نمیشم!
توی دلم هم خدایش دوست داشتم روی منبر صحبت کنم و شاید این یه فرصت خوب بود که خودم رو محک بزنم!
گفتم: والا زیر لفظی رو جایی میدن که بله میخوان بگیرن! من که حرفی ندارم فقط میگم باید اطلاعاتم بیشتر باشه اما حالا که اینقدر اصرار می کنی توکل بر خدا...
و در حالی که از کنار سیب زمینی ها بلند میشدم و چاقو رو میدادم دستش ادامه دادم: پس من برم متن سخنرانی آماده کنم همینجوری که نمیشه بالا منبر حرف زد!
گفت: دمت گرم که قبول کردی، اجرت با آقا امام حسین(ع)، ولی حالا بشین سیب زمینی ها رو پوست بکن تموم کن، منم چند تا نکته بهت بگم که نیازی به متن و این حرفها نداشته باشی ...
یه خورده خیره خیره نگاهش کردم که با چشمش اشاره کرد بشین...
در حالی که سرم رو تکون میدادم و غر میزدم که منصور هیچیت مثل بچه ی آدم نیست!
با اولین جمله اش چنان شوکه شدم که انتظار نداشتم!!!
گفت: اخوی حواست باشه نباید بالای منبر طوری حرف بزنیم جوونهامون از هیئت دور بشن...
فقط از امام حسین (ع)بگو از لطفش... از عنایت هاش... از کرمش...
خیلی بهم بر خورد و گفتم: درسته تا حالا منبر نرفتم ولی خدا وکیلی، یعنی چی؟! بالای منبر حرفی نزنم که جوونها از هیئت دور بشن!
آخه کدو آدم عاقلی میاد چنین کاری کنه!
بعد هم با اطمینان نیمچه لبخندی زدم و گفتم: من یا کاری رو انجام نمیدم یا اگر قبول کردم درست انجامش میدم، اتفاقا اینقدر حرف دارم که ملت میخکوب بشینن توی هیئت...
گفت: مرتضی جان منظورم اینه ...
ادامه دارد...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_ام
گفت: مرتضی جان منظورم اینه حرف سیاسی نزنی! جلسه ی ارباب (ع) رو قاطی بحث های دنیوی نکنی! بذاریم امام حسین(ع) برای مردم بمونه! گرفتی اخوی؟
شیخ منصور با گفتن منظورش، انگار با یه پتک محکم کوبیده باشه توی سر من!!! بهت زده گفتم: یاللعجب شیخ! مگه میشه کسی عاشق امام حسین(ع) باشه و با سیاست کاری نداشته باشه!!!
اصلا امکان نداره برادر! آخه امام حسین(ع) مثل همه ی اهل بیت (ع) توی روز روشن کارسیاسی میکرد، حتی به صورت کاملا علنی برای اینکه حکومت فاسد و ظالم اون زمان رو نابود کنه تا پای جنگ هم رفت! تا پای اسارت خانوادش هم رفت! اینکه امام رو از سیاست جدا کنیم فکر نکنم کار درستی باشه آخه این از واضحات دیگه!!!
دندونهاش رو بهم سابید و با اخم گفت: ببین شیخنا دقیقا حرف ما همینه میگیم: امام باید بیاد حرف از سیاست و حکومت اسلامی بزنه و جلوی آدم های فاسد رو بگیره نه هر کسی از راه رسید با همچین شعارهایی مردم رو شیر کنه!!!
بدون اینکه متوجه باشم دارم باهاش بحث می کنم گفتم: اگه اینجوریه که میگی پس چرا امشب توی هیئت روضه ی حضرت مسلم رو خوندن! مگه حضرت مسلم امام بود که قرار بود باهاش بیعت کنن اما نکردند!
بعد بدون اینکه منتظر جوابش باشم خودم ادامه دادم: خوب معلومه کسی که توی مسیر و پیغام رسان امامش هست مگه میشه کارها و اهدافش، سیاست و رسالتش از امامش جدا باشه؟!
تازه اگر مردم با مسلم که نائب امام زمانشون بود بیعت میکردن و تنهاش نمی گذاشتن چنین بلای عظیمی سر امام حسین(ع) نمی اومد! غیر از اینه! حالا هم اوضاع فرق نکرده اگه ملت گوش به فرمان مسلم زمانشون نباشن امام زمانی نمیاد تا حکومت جهانی اسلامی شکل بگیره!!!
همونطور که حرف میزدم با شدت سیب زمینی ها رو پوست می گرفتم و ادامه دادم: این که نمیشه بشینیم برای امام حسین(ع) فقط گریه کنیم و بزنیم تو سر خودمون بعد بگیم چقدر اربابمون مظلوم بود!
اتفاقا اخوی ما باید روی منبر از علت مظلومیت آقا حرف بزنیم که چی شد مظلوم شد!
اگر فقط گریه کن باشیم و مثل مردم کوفه فقط تنها کارمون اشک ریختن باشه و کاری به ظالم نداشته باشیم نفرین بی بی حضرت زینب(ع) میشه بدرقه ی عزاداریهامون درست مثل مردم کوفه...
ایندفعه جدی تر نگاهم کرد و در حالی که تند تند دیگ رو هم میزد گفت: چیه!
نکنه مغز تو رو هم شستشو دادن بسیجیای حضرت آقا !!!!
اخم هام رو کشیدم توی هم و گفتم: منصور من دارم راجع به امام حسین(ع) حرف میزنم!
بدون اینکه نگاهم کنه با کنایه گفت: آخه حرفهات شبیه اونهاست...
چون داشت یکسری چیزها برام واضح میشد تصمیم گرفتم خودم رو هم تیمی و همراهشون نشون بدم، یه خورده قیافه ی حق به جانب گرفتم و طوری وانمود کردم که مثلا من با شما هستم و گفتم : حاجی جان بالاخره ممکنه ما با یه همچین آدم هایی برخورد کنیم خوب حرف منطقیه، باید یه جوابی داشته باشیم بهشون بدیم قانع بشن!
لبخندی زد و گفت: به قول حضرت آیتالله سید صادق شیرازی که توی یک جلسه ی خصوصی باهاشون دیدار داشتیم می فرمودن : مردم اینقدر کورکورانه تقلید می کنن که اصلا توی ذهنشون چنین سوالهایی ایجاد نمیشه! فقط کافیه یا احساساتشون رو تحریک کنی با عشق امام حسین یا پول داشته باشی یا تحویلشون بگیری، چنان مریدت میشن که استغفرالله....
نگاهم خیره موند...
تازه فهمیده بودم اون همه محبت برای چی بود!
و حالا خوب معنی حرفهای شیخ مهدی و بیت، بیتی رو که سید هادی برام خوند، می فهمیدم...
خیال خام دلشون فکر کردند من هم از همون هایی هستم که با درهم و دینار میشه خرید!!!
وسط همین بهت و تحیر بودم که چند تا از بچه های هیئت با سر و صورت خونی اومدن توی آشپزخونه!!!
اینقدر هول کردم، نگران شدم و دست و پام رو گم کردم که چی شده ! خواستم با عجله کاری کنم که منصور دستم رو گرفت و گفت: نگران نباش مرتضی! این خونها برای امام حسین(ع) ریخته شده...
بعد هم با نگاهی حسرت زده بهشون گفت: خوش به سعادتتون بچه ها!!!!
با نگاه سوال برانگیز گفتم: چی!؟ برای امام حسین(ع)! سر و صورت زخمی ! یعنی چی شده توی هیئت دعوا شده ! چکار کردین لااقل بیاین این خونها رو بشورم کمکتون ؟ !
ادامه دارد...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#بهشت_مادری
در کنار درس،بازی و #تفریح هم جزو برنامه های نوجوانان باشد.
برای #بچه ها تماشای تلویزیون و کارتون میتواند بعنوان تشویق درنظر گرفته شود.«اگر تا ساعت ۵ #تمرین هایت را حل کنی می توانی علاوه بر کارتون، سی دی مورد #علاقه ات را هم ببینی» برای بزرگ ترها که #نوجوان محسوب می شوند این تشویق می تواند در قالب یک ساعت پارک رفتن با #دوستانشان باشد. اگر بچه ها بدانند راس ساعت ۷ بعد از ظهر #برنامه خاصی دارند، حتما درس ها را با #لذت تا آن موقع تمام می کنند.
@kolbemehrr
#همسفرانه
❤️خواستگاری آسـان نشـانه برکت #زن
✍ پیامبــر اکــرم (صلی ا...علیه وآله وسلم):
🔸از نشـــانه هــای #برکت زن آن است که #خواستگاریش بی تکلف و #آسان انجام گیرد.
📚نهج الفصاحه ص۳۴۲، ح۹۲۹
@kolbemehrr
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_ویکم
منصور گفت: نه برادرم نمیخواد!
اینها از عشق حسین(ع) است و بس...
این خونها شستنی نیست، ریختنیه!
متحیر ایستادم!
یه نگاه به منصور یه نگاه به بچه های هیئت ...!
من خودم از اونهایی بودم که جونم رو برای امامحسین (ع) میدادم ولی آخه اینجوری با این شکل!
حقیقتا قوه ی درکم این قضیه رو هضم نمی کرد نه با منطق عقل! نه باسودای عشق !!!
با همون حالت نگرانی گفتم: والا امام حسین(ع) راضی نیست با این وضعیت عزاداری چراااا آخه!
با افتخار گفت: اینها از عشقه اخوی! مابخاطر عقیدمون این کارها رو میکنیم!
یه لحظه با خودم فکر کردم که اگر هر کسی بخاطر عقیده اش هر کاری خواست انجام بده چه شیر تو شیری میشه!
حرفهای منصور و پشت سرش دیدن این سبک از عقیده ، ذهنم رو درگیر که چه عرض کنم متحیر کرده بود!
ولی من یه طلبه ی شهرستانی بخاطر اهدافی اومدم توی این مسیر که تفاوتش با این جماعت خیلی زیاد بود تفکرشون و عقیده ای که فقط بهشون یاد میداد کاری به هیچ کس و هیچ چیز نداشته باش حتی زندگی خودت!
فقط فکر کن که تو خیلی عاشقی! خیلی مقیدی همین!
اما چیزی که من دنبالش بودم میگفت: تقیدی که دست و پای زندگی که خدا برات فراهم کرده تا به تکامل برسی رو ببنده، اسمش اسلام و زندگی اسلامی نیست!
تازه داشت کم کم قصه ی پر غصه ای برام روشن میشد! اما صبر کردم و دیگه چیزی نگفتم و مشغول سیب زمینی ها شدم...
چقدر یک لحظه حالم بد شد که غذایی رو دارم درست می کنم که به جای متبرک بودن و جلا دادن روح مردم، اونها رو اسیر تفکری میکنه که صرفا عزادار ظاهری بودنه و با هر نوع ابعاد دیگه حالا چه مسائل سیاسی و اقتصادی و روانشناسی و فلسفه و هنر و.... هر چی که به زندگی ربط داره و کرامت و استقلال رو حفظ میکنه کنار میذاره و کلا اسیر و بنده ی یکی دیگه کنه!!!
اینقدر با حرص سیب زمینی ها رو پوست می گرفتم که یکدفعه دستم با چاقو برید...
با صدای ناخواسته گفتم: آخ...
منصور اومد جلو و نگاهی به دستم کرد و محکم محل زخم رو گرفت و گفت: انشاالله مزد خونی که برای آقا ریخته بشه رو خودش میده!
حضرت سخنران! بلند شو...بلند شو... از کنار سیب زمینی ها، برو چهار تا عنایت از آقا بخون فردا روی منبر روضه کم نیاری! آشپز که نشدی! ببینم منبری خوبی میشی؟!
چون خیلی تابلو میشد اگه سخنرانی فردا شب رو توی کمتر از نیم ساعت کنسل میکردم به لطف خدا این کلمه ی مزد خون من رو یاد شهدای مدافع حرم انداخت! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: منصور واقعا هم همینطوره مزد خونی که برای آقا ریخته بشه حتما خودش اجرش رو میده...
بعد خواستم صمیمیتمون حفظ بشه و کمی حال و هوای خودم رو عوض کنم، بلکم از این فشار روحی بیام بیرون گفتم: راستی شیخ منصور یه موضوع خوب برای فردا شب روی منبر سخنرانی در رابطه با همین مزد خون هست که خیلیم جذابه خداایش مثل بچه های مدافع حرم، بعد با هیجان ادامه دادم: حتما از بچه های هیئت که اینقدر عاشق امام حسین اند این قدر راحت و با عشق خونشون رو میریزن کسی مدافع حرم هم داریم که متن سخنرانی رو بر اساس اثبات عشق و اردتش به اهل بیت(ع) خصوصا امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) بچینم؟
دستم رو رها کرد و گفت: مرتضی تو بی خیال مسائل سیاسی نمیشی!
برادرم روحانیت باید تبلیغ دین کنه!
چکار داره به اینکه توی جامعه چه اتفاقی می افته یا فلان سیاستمدار چی میگه!
یا فلان نیروی نظامی چکار میکنه!
شما فقط از امام حسین(ع) بگو...
از مصائب حضرت زینب(س)...
اینقدرررر کار سختیه حاجی!
مثل چهار راهی که با یه تصادف تمام مسیرهای حرکتش قفل شده باشن، قفل کرده بودم...
و داشتم فکر می کردم بله، از مصائب حضرت زینب(س) باید گفت! از اینکه یزید هم مجلس روضه برای حسین(ع) گرفت!!!
وسط همین هیاهوی ذهنی به این قطعیت رسیدم صرف گرفتن روضه کسی حسینی نمیشه آقا مرتضی! مهم اطاعته از ولیه...
وگرنه صرف عبادت کسی به جایی نرسیده!
و چقدر فرقه بین کسی که عبادت میکنه با کسی که داره اطاعت میکنه به قول اون عزیزی که گفت: فرقش به اینه ممکنه حسین (ع) در کربلا باشه اما شما برای رضای خدا توی حوزه ی علمیه داری درس میخونی!
درست مثل بچه های این هیئت که مرقد خانم حضرت زینب(س) به دست شقی ترین افراد در حال تخریب باشه و حتی واکنشی هم نشون ندادن به این قضیه!
و تنها فقط دم از عشق حسین(س) میزدند و روضه ی مصائب بی بی(س) رو می خوندند!!!
هر چند با حرفی که منصور زد خیلی چیزها دستم اومد! ولی نمی تونستم واکنش خاصی نشون بدم و به نظرم یکی از سخت ترین کارهای دنیا بعضی مواقع همین عادی نشون دادنه!
با این حال خیلی عادی گفتم: ...
ادامه دارد...
نويسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_دوم
گفتم: آخه مگه میشه یه طلبه کاری به اتفاقات اطرافش نداشته باشه! اصلا طلبه پیش کش!
یه فرد معمولی هم نباید اینطوری باشه چه برسه به ماها! اصلا یکی از دلایلی که من اومدم قم برای همین بود منصور!
برای اینکه طلبه ای باشم که کار به تمام ابعاد زندگی داشته باشم نه صرفا درس خوندن!
این همه خوندیم علم باید همراهش عمل باشه! وگرنه عالم بی عمل به چه درد میخوره!
گفت: اتفاقا ما به اتفاقاتی که اطرافمون می افته خیلیم حساسیم شیخ! ولی توی نظامی که اسلام واقعی بر قرار نیست، کاری به کار هیچ کدوم از اینها نداریم!
بعدهم مرتضی هیچ وقت یه دندون پزشک میاد بگه چه جوری نماز بخونین خوب نه! قبول کن هر کسی باید کار خودش رو بکنه و توی کار دیگری دخالت نکنه! حالا فرض کن من طلبه بیام از سیاست بگم! بیام از اقتصاد بگم! بیام از هر چیزی که بهم ربطی نداره بگم! چی می مونه از طلبه بودنمون!
البته ما که یه طلبه ایم هم بیکارم نیستیمااا طبق کار خودمون تلاشمون رو میکنیم شاید بتونیم چهارتا جووون رو هدایت کنیم...
یه خورده چپ چپ نگاهش کردم و با تعجب گفتم: شیخ منصور مگه ما درس دین نمی خونیم ! مگه نمیگیم دین ما کامل و جامع همه ی ابعاد زندگیمون هست که واقعا هم هست!
مگه غیر از اینه زندگی ما ابعاد مختلفی مثل سیاست و اقتصاد و هنر و.... در بر میگیره!
حالا اگر دین ما فقط به یه بعد مثل معنویات بپردازه که دیگه نمیشه دین کامل!
میشه دین یه بعدی!
من نمیگم ما بریم به جای یه دندون پزشک یا سیاستمدار حرف بزنیم، ولی حرفم اینه دین ما سیاست رو هم در برمیگیره یعنی براش خط و مرز بندی داره تا ما بهترین سیاست گذاری رو توی زندگیمون و جامعمون داشته باشیم.
برای اقتصاد ما برنامه داره تا ما از نظر اقتصادی از همه بهتر باشیم و رفاه خوبی هم برای خودمون، هم برای دیگران ایجاد کنیم،
برای هنر ما کلی حرف داره تا زیباترین زندگی ها رو هنرمندانه نشون بدیم و خلاصه بگم حاجی برای هر چیزی که به انسان و زندگیش مربوط میشه حرف و نقشه ی راه داره....!
خوب اینها همش تدبیر درست خداست، تا با دین کاملی فرستاده ما هم راحتر این دنیای سخت رو پشت سر بذاریم و هم لذت واقعی و بیشتری از اینجا ببریم، بعد خداوکیلی درسته من که طلبه ام اینها رو به مردم نگم!
خوب من که درس همین دین رو دارم میخونم از دین جامع و کاملمون نگم، کی بیاد بگه؟!
اون دندون پزشکه!!!
مثلا درسته به مردم بگیم اینکه عبادت ده جزء داره، ولی نگیم که نُه جزء اون، طلب روزى حلال و کار هست.(بحارالأنوار، ج 103، ص 9، ح 37.)
یا اینکه....
هنوز داشتم حرف میزدم که با بی رغبتی تمام از من نگاهش برگشت سمت دو، سه نفری که با اون وضعیت اومده بودن داخل آشپزخونه و داشتن با دقت به صحبت های ما گوش میدادن ، بهشون گفت: اخویا این وسایلی که میخواستید از انتهای آشپز خونه بردارید برسونید دست محمد رضا، خدا خیرتون بده و عملا خیلی محترمانه بیرونشون کرد!
نمیدونم شاید از شنیدن حرفهای حقی که میزدم و اونها هم می شنیدن، احساس نگرانی کرد که اینطوری واکنش نشون داد که اون بندگان خدا هم قشنگ متوجه شدن!!
بعد از رفتن بچه ها، خیلی جدی برگشت سمتم و بدون اینکه جوابی برای حرفهایی که زدم داشته باشه و من رو بتونه قانع کنه بحث رو عوض کرد و گفت: مرتضی مملکتی که ادعاش اینه شیعه نشینه، ولی نتونیم توی این جمع کثیر شیعه قاتلین مادرمون رو لعن کنیم، مملکت اسلامی نیست!!!! مملکت شیعی نیست!!!
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی...
تو را سپاس میگويم
از اينکه دوباره خورشيد مهرت
از پشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند
#همسرانه
❌قهر کردن عامل تباه سازی #زندگی مشترک❌
مرد و زن باید مدارا کردن را بر #زندگی خودشان حاکم سازند تا #سختی ها و نا ملایمتی ها در چشمان آنها بزرگ جلوه نکند.
❗️اگر #مدارا نباشد، زن و مرد به راحتی از یکدیگر قهر میکنند و #زندگی را برای هم سخت میکنند.
⚠️قهر کردن نمیتواند بهترین #راه حل باشد اما میتواند بدترین راه برای #حل مشکل باشد.
‼️یکی از #مهم ترین عاملی که میتواند زندگی #مشترک را تهدید کند و به مرور زمان سبب فروپاشی آن شود، #قهر کردن زوجین است.
@kolbemehrr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
🔰 #استاد_شجاعی
💥 من باید با یه دختری ازدواج کنم که همهچیز تموم باشه!
💥 من باید با یه کسی رفیق بشم؛ که هیچ عیبی نداشته باشه!
💥 مردِ آیندهی من، باید یه مرد پخته و کامل باشه!
❌ خطــــر؛ شما هم دنیای بدی خواهید داشت، و هم آخرت خطرناکی ‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: این ها مصداق دروغ است
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
#بهشت_مادری
آموزش صبر به #کودکان
🔸به کودک باید #صبر کردن رو آموخت اما قبل از آن باید اعتماد به نفس و #پشتکارش رو تقویت کرد و برای این کار:
🔹تا قبل از چهارده ماهگی تمام جهان باید به میل #کودک باشه، به محض آنکه صورتش رو برگردوند غذا دادن رو #متوقف کنید.
🔹اگر اتاق دیگری هستید با #شنیدن صدای گریهاش شروع به حرف زدن کنید تا بدونه در راهید، این به کودک مثبت بودن #امنیت و آرامش رو یاد میده.
🔹اما از دو سالگی #موضوع بر عکسه، اگر فرزندتون از شما خواستهای داشت چند ثانیه تا چند لحظه #درنگ کنید. مثلا بگید بذار یه #لیوان آب بخورم بعد کاری که خواستی رو انجام میدم اینجاست که #کودک با صبر آشنا میشه.
@kolbemehrr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ازدواج درست،
زمینه ساز تربیت دینی فرزندان
حجت الاسلام #دهنوی
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_سوم
سوالی گفتم؛ اینجا فقط بخاطر نگفتن لعن مملکت اسلامی نیست ؟!!!
منصور خودت بهتر میدونی مصلحت حفظ اسلام ایجاب می کنه که ما وحدت داشته باشیم تا در مقابل دشمن هامون که مثل گرگ آماده ی حمله به ما هستن قوی تر باشیم! چرا به جای اختلاف ها روی مشترکات تمرکز نکنیم؟!
روی خدای یگانه ی واحدمون!
روی کتاب مقدس واحدمون!
روی پیامبر(ص) واحدمون؟
با یه حالتی دستهاش رو توی هوا چرخوند و تکرار کرد مصلحت... مصلحت!
کدوم مصلحت؟!
به اسم مصلحت اسلامی با دشمن هامون وحدت داشته باشیم!
در حالی که دستش رو با شدت می کوبید روی سینه اش ادامه داد: با کسایی که دست علی(ع) رو بستن؟! مادرمون رو توی کوچه زدن؟!
کدوم عقل سلیمی این رو می پذیره !
دیدم نه انگار نمیخواد قبول کنه و به قول گفتنی: میگه مرغ یه پا داره!
یاد اون حدیثی افتادم که آقامون امام علی(ع) می فرمودن جاهل را ندیدم یا در حال افراط یا در حال تفریط!
گفتم: اخوی شنیدی میگن فلانی دایه ی مهربانتر از مادر شده! یعنی برادرم شما از امام علی(ع) بیشتر دلت میسوزه برای حضرت زهرا(س)!!!
یعنی دستهایی که خیبر رو از جا کند، نمی تونست یه طنابی که به دستش بسته شده رو باز کنه!
چرا می تونست والله می تونست ولی ... ولی.. یه مسئله ی مهم تر وسط بود!
اون هم حفظ نظام اسلامی که پیامبر(ص) پایه گذاری کرده بود!
می فهمی مصلحت سکوتش حفظ نظام اسلامی بود!
تا جایی که در دوران هر سه خلیفه، هم به روایت مولا(ع) هم به گفته ی خود این خلفا هر کجا گیر میکردن و کمک میخواستن آقامون علی(ع) کمکشون میکرد، دوباره و با صدای بلندتر تکرار کردم...
علی(ع) کمکشون میکرد!
به نظرم اینجوری شما میگین آقام علی(ع) اصلا شیعه نبوده! چون آخه به خلفا کمک میکرد که خلافت حقشون نبود که هیچ و بماند...!
ولی هر آدم مومن و عاقلی می فهمه علی(ع) برای حفظ نظام اسلامی که اولویت اول و آخرش بود از این کمکها دریغ نمیکرد!
همونطور که حضرت زهرا (س)در خطبه ای گفته اند: امامت برای حفظ نظام و تبدیل تفرقه مسلمین به اتحاد هست، آقا منصور! این حرف حضرت مادر! حالا تو خود بخوان شرح مفصل از این مجمل...!
بعععله هر کسی که به این خاندان بزرگ و عزیز ظلم کردن به وقتش جواب کارهاشون رو خواهند دید!
فکر هم نکن فقط چند نفر بودن توی کوچه ظلم کردن نخیررررر اخوی...!
از هر کسی که قبول کرد دین از سیاست جداست و با این کار گذاشت سیاست منفعت طلب صدر قدرت بشینه گرفته، تا اون افرادی که دنبال تفرقه و ضربه زدن به اسلام هستن رو شامل میشه!
اما حالا داداش شما از امام علی(ع) فهمیم تری یا دلسوز تر! که مملکتی رو برای حفظ نظام اسلامیش وحدت رو یه اصل میدونه، اسلامی نمیدونی؟!
در عین ناباوری دیدم گفت: اینا همش توجیه!
بی خیال مرتضی! اسیرش نشو!
انشاالله توی یه فرصت مناسب با هم راجع به این مسائل صحبت می کنیم...
بعد هم انگار نه انگار ادامه داد: بیا سر دیگ رو بگیر الان عزادارها بیرون منتظرن...
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_وچهارم
بعد هم ساکت شد.... سکوتی سنگین...
در همون حال کمکش دیگ غذا رو جابه جا کردم و بدون اینکه حرفی بزنیم مشغول به ظرف کردن غذا شدیم...
کاملا مشخص بود با حرفهایی که بینمون رد و بدل شده بود ذهن و فکر هر دوتامون حسابی درگیر شده!
احساس میکردم دیگه واقعا برام موندن در چنین مکانی غیر قابل تحمله و طاقتم طاق شد، به بهانه ی دیر وقت شدن به منصور گفتم باید برم.
مشخص بود اون هم توقع شنیدن چنین حرفهایی رو از من نداشت و شاید با خودش فکر میکرد هنوز برای پذیرفتن حرفهاش نه با منطق که با اجبار محبت هاش زود بود و باید کمی بیشتر صبر کرده بود که من درست اسیر محبت و مدیون مرامش بشم تا جایی که برام مهم نباشه و بی چون و چرا حرفاش را بپذیرم درست مثل همون کاری که به سر این جوونهای معصوم میدادن!
هنوز ناراحتی توی چهرهاش هویدا بود اما بدون اینکه ممانعتی کنه، چند پرس غذا به طرفم داد تا بگیرم و همراه خودم ببرم برای خانواده، بعد هم دستش رو آورد بالا و گفت: یاعلی برادر...
ناچار غذاها رو میگیرم و راه می افتم میام بیرون، چون تازه فهمیده بودم تبرکی چه تفکری رو تا حالا میخوردم! دوست نداشتم غذا رو ببرم خونه، با خودم درگیر بودم که با این غذا ها چکار کنم؟
هنوز از کوچه ی هیئت خارج نشد بودم که پیرزنی جلوم رو گرفت و گفت: حاج آقا کجا غذای نذری میدن؟
ظرفهای غذا رو دادم به سمتش و گفتم بفرمایید حاج خانم ، دعا کنید عاقبت بخیر بشیم و دیگه منتظر حرفی نموندم و راه افتادم...
تا رسیدن به خونه چندین بار حرفهای منصور رو مرور کردم و با خودم فکر میکردم واقعا چقدر صبر کرد تا توی یه موقعیت خاص و با یه پیشنهاد وسوسه برانگیز، این حرفها رو به من بزنه که من راحت بپذیرم!
حالا خوب مفهوم حرفهای سیدهادی رو می فهمم که گفت: ذبح تفکر! مثل ذبح سر انسان نیست! که درد و سر و صداش بلند شه! کم کم و با روش های خاص انجام میشه!
دستی به محاسنم کشیدم و با ناراحتی به خودم نهیب زدم و گفتم: یعنی خاک عالم تو سر یزید، آخه مرتضی چرا اینقدر دیر اصل مطلب رو گرفتی! سید به من گفت: هر محبتی نشانه ی دوستی نیست ولی من توجه نکردم!
همه چیز رو که آدم نباید تجربه کنه! یکم دیگه پیش رفته بودم خیلی احتمال داشت منم تفکراتم چپ کنه! نفس عمیقی کشیدم و خداروشکر کردم که از چاله به چاه نیفتادم!
درست بود که خیلی بهم ریختم و باورش برام سخت بود که شیخ منصور اینقدر راحت به قدرت عقلش پشت پا بزنه! اما یه انگیزه ی قوی درونم بوجود اومده بود برای اینکه مصمم تر برای اهدافی که اومدم قم تلاش کنم...
حقیقتا فکر میکردم با جوابهایی منطقی که به منصور دادم که کاملا مشهود بود ناراحت شد چون اصلا به ذائقه اش خوش نیومد، کلا بی خیالم بشه، اما در کمال تعجب دیدم فردا صبح باهام تماس گرفت!
دو دل بودم جوابش رو بدم یا نه!
پیش خودم می گفتم : ما دیگه حرفی نداریم که با هم بزنیم چرا با من تماس گرفته؟!
از یه طرف هم، چون خودش گفت سر یه فرصت مناسب بشینیم با هم صحبت کنیم، فکر کردم شاید بخواد بشینه و منطقی حرف بزنه!
در نهایت تصمیم گرفتم جوابش رو برای آخرین بار بدم ببینم چی میگه!
در کمال تحیر و تعجب دیدم برگشت بهم گفت:....
ادامه دارد...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#همسفرانه
همسر خود را همانطور که #هست بپذیرید
👈هیچ وقت با هدف تغییر فرد #مقابل، وارد رابطه و #ازدواج نشوید. هر فردی ممکن است #ویژگیهای منفی خود را داشته باشد.
❇️به عنوان یک #قانون این را در ذهن خود نگه دارید؛ شما حق #تغییر دادن کسی را ندارید. علاوه بر این، #حواستان باشد هر انسانی حق دارد هر احساس یا #فکری داشته باشد.
✳️هیچ گاه #همسرتان را به خاطر داشتن احساس یا #عقیدهای سرزنش نکنید
@kolbemehrr
AUD-20211005-WA0012.
10.88M
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
#ارتباط_موفق ۶
🔥 حسادت در محبت ، و تمایل به پیشتاز بودن در نگاه کسی،
ارتباط انسان را با بقیهی اطرافیان به نجاست میکشاند.
☆ کسانی در ارتباطات خود و جذب محبت دیگران موفقند که؛
میتوانند برای محبوبیت دیگران ، راه باز کنند؛
حتی در قلب کسی که برایشان بسیار مهم است.
#استاد_شجاعی 🎤
#دکتر_انوشه
#بهشت_مادری
از #وظایف مهم والدین
#اقتدار
#الگوی خوب بودن
اعطای #وظایف به کودک
خوب گوش دادن به کودک و #احساساتش
می باشد.
دکترهلاکویی
@kolbemehrr
#آفتاب_زندگی
✅ بعضی خیال میکنند
اگر ما #عروسی را برای #دخترمان ساده
برگزار کنیم
دختر ما #سرشکسته خواهد شد.
نه! سرشکسته نخواهد شد. این #اشتباه شماست...
💠رهبر انقلاب ۱۸/۹/۱۳۷۵
@kolbemehrr
#حدیث_دل
🔵برای خودت یک دایره ی #اعتماد درست کن:
آنهایی که مهم هستند را بگذار #درون دایره، کم اهمیت ترها را روی خط و باقی را بیرون از این دایره #فرضی تصور کن.
هر وقت کسی حرفی به تو زد که #خاطرت رنجید ببین کجای #دایره ات هستند؟؟ جزو افراد #مهمند یا نه فقط هستند .
آیا براستی #ارزش دارد از کسانی که برایمان اهمیتی ندارند برنجیم !؟ چرا بگذاریم آدمهای کم اهمیت #زندگیمان ، ما را ناراحت کنند حتی برای ثانیه ای!؟ یادمان باشد وقتی #دیگران بدانند که نمیتوانند #ناراحتتان کنند، دیگر #تلاشی هم برای ناراحت کردن شما نمی کنند.
@kolbemehrr