#شهید_مدافع_حرم علی جمشیدی
تنها بسیجی که در خانطومان #شهید شد.
✳️ مادرم برای رفتن به سوریه شرط گذاشت.
خواهر شهید: مادرم ابتدا راضی نبود برای همین برای علی شرط گذاشت که اگر نماز صبحهایش را اول وقت بخواند اجازه رفتن می دهد. خب من هیچ وقت ندیدم علی نماز صبحش قضا شود اما برای اینکه اول وقت بخواند خیلی سختش بود. مانده بود چه کند؟ گفتم: علی قول بده و نذر کن میتوانی انجام بدی، مامان هم راضی میشه.
❤️احساس میکردم قلبم در حال پرواز است
مادر شهید: اول که از من اجازه خواست برود سوریه گفتم: تو اینجا پشت جبهه باش و خدمت کن. اما گفت: مامان رضایت بده بروم، آن زمانی که امام حسین(ع)# شهید شد #حضرت_زینب (س) را به اسارت بردند. همه در عزاداریها میگویند ما آن لحظه کنار اهل بیت نبودیم اما الان که هستیم نمیگذاریم دوباره به حریم حضرت زینب(س) تجاوز کنند.
گریه میکرد، چه گریههایی! و میگفت: بیبیجان من را بطلب، بگذار بیایم از حرمت پاسداری کنم. من هم دوست داشتم در این راه برود و راضی شدم. روزی که علی رفت، 15 فروردین بود. بعد از رفتنش رفتم مسجد دو رکعت نماز شکر و زیارت عاشورا و دعای توسل خواندم و بدرقه راهش کردم، احساس میکردم قلبم در حال پرواز است.
گفتم: خدایا شکرت که چنین فرزندی به من دادی. با اینکه از اول هم راضی به رفتنش نبودم. نمیدانم آن روز چرا آنقدر خوشحال بودم، با اینکه از اول هم راضی به رفتنش نبودم.
🌱🌾وقتی خبر شهادتش را آوردند مشغول شالی کاری بودم
مادر شهید: همسرم کارگر ساختمان است و زمین شالیزاری هم داریم. اتفاقا وقتی هم خبر شهادت او را برایم آوردند من سر زمین مشغول شالی کاری بودم. از سرزمین که آمدم دیدم خانه پر از جمعیت است و که قضیه را فهمیدم. همان لحظه خدا را شکر کردم و گفتم: این بچه را دادم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)، برای دین اسلام، خدا و رهبر و اگر 6 پسرم هم مانند علی بروند راضی هستم. افتخار میکنم خدا چنین فرزندی به من داده است.
🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻
@komail31
#شهیده 🌹زینب کمایی🌹
✨ اززبان مادرش :🔰
1⃣
شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتهاید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد و مثل حضرت زینب (س) باشم.»
میترا یک روز، روزه گرفت و برای افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد.
زینب در دوران کودکی دو بار بیماری سختی گرفت و خدا دوبار او را به ما برگرداند.
از هیچ چیز ایراد نمیگرفت و از همه بچههایم به خودم شبیهتر بود.☺️صبور اما فعال بود.
بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی میباشد، دنبال نماز و روزه و قرآن بود.
💞همیشه میگفتم از هفت تا بچهام، زینب سهم من است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم.💕
زینب اهل دل بود از دوران بچهگی خوابهای عجیبی میدید. در چهار یا پنج سالگی خواب دید که همه ستارهها در آسمان به یک ستاره تعظیم میکنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت:
✨✨من فهمیدم که آن ستاره پرنور که همه به او تعظیم میکردند کی بود؟
و آن #حضرت_فاطمه (س) بود.
بسیار درسخوان و خیلی مؤمن بود و دوران دبستان به کلاسهای قرآن میرفت. و بعد از آن علاقه شدیدی به حجاب پیدا کرد.
کلاس چهارم دبستان با حجاب شد.
در مدرسه او را مسخره میکردند و اُمّل صدایش میزدند. از همان دوران روزه میگرفت با وجود گرمای زیاد و شرجی آبادان و لاغری جسمی که داشت. اولین سالی که روزه گرفت ده روز قبل!!!! از رمضان پیشواز رفت و روزه میگرفت.
با وجود سن کم، در همه راهپیماییهای زمان انقلاب شرکت میکرد.
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
علمدارکمیل
ترجمه دعای سحر دیگر (غیر معروف) 5⃣ 💠 ای پروردگار؛ من از طلب دنیا درماندهام و تو وسعت بخش و کریمی، ا
ترجمه دعای سحر دیگر (غیر معروف) 6⃣
🔸🔹🔸 خدایا به آنچه نصیبم فرمودی خشنودم ساز تا چیزی از کسی نخواهم. خدایا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و خزانههای رحمتت را به رویم باز کن و به من رحم کن رحمتی که هرگز پس از آن، در دنیا و آخرت عذابم نکنی و از فضل گستردهات روزی حلال پاکیزهای نصیبم فرما که پس از آن به احدی جز خود نیازمندم نکنی و به سبب آن رزق و روزی بر سپاسم بیفزایی و درماندگی نیازم را بهجانب خود زیاد کنی و به تو بینیازی و خویشتنداریام از غیر تو افزون گردد، ای نیکوکار، ای زیباکردار، ای نعمتبخش، ای افزونده، ای زمامدار، ای توانا، بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و همه کارهای مهم ما را کفایت فرما و بر من به حسن عاقبت داوری کن و در همه امور به من برکت بخش و تمام حاجاتم را برآور. خدایا سختی آنچه را میترسم بر من آسان کن، بهیقین آسان کردن آنچه من از سختیاش میهراسم بر تو هموار و ساده است و آنچه از ناهمواریاش میترسم بر من هموار ساز و آنچه از تنگیاش وحشت دارم، از من بردار و آنچه را از اندوهش ترسانم، از من بازدار و آنچه را از بلایش خوفناکم، از من بازگردان، ای مهربانترین مهربانان؛
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
رمضان آمد و مهمان تو خواب است، خدایا
وقت دیدار، به دنبال ثواب است، خدایا
نیست ساقی و زمین یک دلِ آباد ندارد
حال مردان خرابات، خراب است، خدایا
🍃🍃🌸✨✨✨🌸🍃🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
ختم بیست و هفتم #زیارت_جامعه_کبیره
با اجازه از محضر حضرت محمد مصطفی صلی الله و خاندان مطهرش و هدیه به آنها به نیایت از همه شهدا خصوصا معلمان شهید و معلمانی که در این دنیا نیستند و حقی بر گردنمان دارند و
برادران #شهید نونچی (احمد، محمدرضا و عبدالحمید نونچی🌹)
#شهید_مدافع_حرم علی جمشیدی 🌹
#شهیده مریم فرهانیان 🌹
برادران #شهید موذنی (محمدحسین، محمدطاهر، محمدرضا موذنی) 🌹
🍃🍃🌸✨✨✨🌸🍃🍃
بالا نرفت سوز صدایی که داشتم
کاری نکرد ذکر و دعایی که داشتم
حال و هوای پاکیَم از دست رفته است
یادش بخیر حال و هوایی که داشتم
🍃🍃🌸✨✨✨🌸🍃🍃
@komail31
علمدارکمیل
#شهیده 🌹زینب کمایی🌹 ✨ اززبان مادرش :🔰 1⃣ شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا
#شهیده زینب کمایی 🌹
2️⃣
زینب بعد از انقلاب به خاطر پیام حضرت امام خمینی (ره)؛ هر هفته دوشنبه و پنجشنبه #روزه بود و خیلی مقید به انجام برنامههای #خودسازی بود. زینب بعد از انقلاب، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برود و طلبه بشود. او میگفت «ما باید دینمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.»
بعد از اینکه امام جمعه آبادان دستور تخلیه آبادان را دادند ما به اصفهان رفتیم. مدیر مدرسه همیشه از زینب تعریف میکرد و میگفت دخترت خیلی مؤمن است، زینب علاقه زیادی به شهدا داشت. هر بار که برای تشییع آنجا به گلزار شهیدان اصفهان میرفت. مقداری از خاک قبر شهید را میآورد و تبرکی نگه میداشت.زینب هفت تا میوه کاج و هفت خاک تبرکی شهید را در بین وسایلش نگه میداشت. یک روز وقتی برای زیارت #شهدا به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر شهید زهره بنیانیان🌹(یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان، نگاه کن، فقط مردها شهید نمیشوند. زنها هم شهید میشوند.» زینب همیشه ساعتها سر قبر #شهیده زهره بنیانیان مینشست و قرآن میخواند.
دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت.من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او میدادم که با تاکسی رفت و آمد کند اما زینب پیاده به مدرسه میرفت، و با پولش کتاب برای مجروحین میخرید و هفتهای یکی دوبار به بیمارستان میرفت و کتابها را به مجروحین هدیه میکرد. چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانشآموزان پخش میکرد.تا آنجا بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمندهها از آنها چه توقعی دارند، مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره حجاب پخش میکرد.
یک شب که هوا خیلی سرد بود بیدار شدم دیدم زینب در جایش نخوابیده. آرام بلند شدم و دیدم در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است. بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد. دلش نمیخواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد.
زینب شبی که دعای نور حضرت زهرا (س)را حفظ کرد، خواب عجیبی دیده: «یک زن سیاهپوش در کنارش مینشیند و دعای نور را برای او تفسیر میکند. آن قدر زیبا تفسیر را میگوید که زینب در خواب گریه میکند.زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد میدهد، کودکانی که در حکم انبیا بودند. زینب دعا را میخواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه میکردند.»
یک شب سر نماز، سجدهاش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد. بلندش کردم. گفتم «مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟» با چشمهای مشکی و قشنگش که از شدت گریه سرخ شده بود. گفت: «مامان، برای امام خمینی گریه میکنم، امام تنهاست. به امام خیلی فشار میآید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه میخورد.»
در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد توسط منافقین ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش او را به شهادت رساندند و پیکر پاکش بعد از سه روز جستجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف گردید. منافقین در طی ارسال نامه و تماس تلفنی مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند. زینب چهارده ساله و اولین دبیرستانی همراه با شهدای عملیات #فتحالمبین (160 شهید) در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. بعد از دفن زینب با تعجب دیدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج قرار دارد و تازه رمز جمعآوری درخت میوه کاج را توسط زینب فهمیدم. زینب قبل از شهادت توسط منافقین تهدید شده بود.
@komail31 🍃 🌹 🍃 🌹 🍃
#کتاب ◀️ من میترا نیستم.
علمدارکمیل
🌺 📝 #خاطرات #طلبه_ی_شهید سید علی حسینی 🌺 2⃣9⃣ قسمت بیست و نهم: جبهه پر از علی بود با عجله رفتم سم
🌺 📝 #خاطرات #طلبه_ی_شهید
سید علی حسینی 🌺
3⃣0⃣
قسمت سی ام: طلسم عشق
بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ... اما تماس ها به سختی برقرار می شد ... کیفیت صدای بد ... و کوتاه ...
برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ... علی حالش خیلی بهتر شده بود ... اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد ... به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود ...
- فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی ...
خودش شده بود پرستار علی ... نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ... تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود ...
خیلی لجم گرفت ... آخر به روی علی آوردم ...
- تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ... من نگهش داشتم... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم ... باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه ...
و علی باز هم خندید ... اعتراض احمقانه ای بود ... وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم ..
#بدون_تو_هرگز
@komail31 🍃 🌸 🍃
دعای روز سیزدهم 🌙مبارک #رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ طَهّرنی فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ وصَبّرنی فیهِ على کائِناتِ الأقْدارِ ووَفّقْنی فیهِ للتّقى وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِکَ یا قُرّةَ عیْنِ المَساکین.
خدایا پاکیزه ام کن در این روز از چرک وکثافت وشکیبائیم ده در آن به آنچه مقدر است شدنى ها وتوفیقم ده در آن I براى تقوى وهم نشینى با نیکان به یاریت اى روشنى چشم مستمندان.
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
AUD-20190517-WA0009.mp3
6.07M
🌹شرح دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان
🌹آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
🌷 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
ماه رمضان، ماه خداست؛ ماهى كه خداوند، حسنات را در آن، دو برابر مى كند و سيّئات را محو مى كند، ماه بركت، ماه بازگشت به سوى خدا، ماه توبه، ماه آمرزش، ماه آزاد شدن از آتش و دست يافتن به بهشت. پس، در اين ماه از هر حرامى بپرهيزيد و در آن، زياد قرآن تلاوت كنيد و در آن، حاجت هاى خويش را بخواهيد و در آن، به ذكر پروردگارتان بپردازيد و مبادا ماه رمضان نزد شما، مانند ماه هاى ديگر باشد؛ چرا كه آن نزد خداوند، نسبت به ماه هاى ديگر، حرمت و برترى دارد.
📗فضائل الأشهر الثلاثة، صفحه ۹۵
@komail31
علمدارکمیل
رمضان آمد و مهمان تو خواب است، خدایا وقت دیدار، به دنبال ثواب است، خدایا نیست ساقی و زمین یک دلِ آبا
#زندگی_نامه شهید مریم فرهانیان
(متولد ۲۴ دی ۱۳۴۲ آبادان - شهادت ۱۳ مرداد ۱۳۶۳ آبادان)
او یک پرستار و از اعضای نیروی مقاومت بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بشمار میآمد و در سال ۱۳۶۳ بر اثر اصابت ترکش خمپاره در آبادان به #شهادت رسید. سالروز شهادت وی، در تقویم جمهوری اسلامی ایران، بهعنوان روز بسیج جامعه زنان نامگذاری شده است.
🍃🍃🌸🌿🌹🌿🌸🍃🍃
در ۱۴ سالگی با کمک برادر خود #شهید مهدی فرهانیان خود را مجهز به سلاح معرفت و بصیرت الهی کرد و با درک صحیح از وضعیت حاکم بر کشور،مبارزات خود را علیه ظلم های رژیم پهلوی آغاز کرد .
این شهیده بزرگوار با اوجگیری مبارزات مردم در جریان انقلاب اسلامی, در تظاهرات و راهپیمایی های مردمی شرکت میکرد و با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران، به جمع آنها پیوست و دورههای آموزشی را با موفقیت به پایان رساند. با آغاز جنگ تحمیلی شهر آبادان را ترک نکرد و دوشادوش برادران رزمنده به دفاع ازخاک کشورش پرداخت .
#شهیده مریم فرهانیان یکی از ۱۸ نفر خواهران امدادگر داوطلب بیمارستان طالقانی بود. او درسن ۱۷ سالگی در بیمارستان امام خمینی (ره) آبادان مشغول امدادگری شد و به مدت سه سال به کار امدادگری و پرستاری از مجروحین جنگ در بیمارستان های مختلف آبادان ادامه داد که در این مدت یک بار به شدت زخمی شد و به اجبار در بیمارستان بستری شد .
وی در تمام مدت عمر گرانبهایش با بیداری و هوشیاری سیاسی، دینی زندگی کرد رفتار و منش این #شهیده الگوی زن مسلمان ایرانیست. در بسياري از عملياتها فعاليت چشمگيري داشت تا بالاخره بر اثر متوقف شدن عمليات پس از آزادي خرمشهر، بهمنظور رسيدگي به خانواده شهدا در واحد فرهنگي بنياد شهيد آبادان مشغول فعاليت شد .
❇️ #شهيده مريم فرهانيان از نگاه خانواده و دوستان 📑
🔹بسيار تقيد داشت كه پدر و مادرش از او راضي باشند همچنين خيلي به خواندن نماز اول وقت تقيد داشت. بسيار اهل مطالعه بود، كم ميخوابيد و بيشتر به خودسازي ميپرداخت. مريم، استثنايي نبود اما خيلي خودساخته بود، نفرت از غيبت، محبت خالصانهاش به ديگران، هيچ چيز را براي خود نخواستن از شاخصههاي اخلاقي او بود.
همواره ميگفت برخي سكوتها و حرفهاي نابهجا، گناهان كوچكي هستند كه تكرار ميكنيم و برايمان عادت ميشود، گناهان بزرگ را اگر انسان خيلي آلوده نشده باشد متوجه ميشود، اين گناهان كوچك هستند كه متوجه نميشويم.
🔵زهرا سامري همرزم شهيده مريم فرهانيان:
رمز موفقيت مريم اين بود كه هيچگاه دلبسته دنيا نشد و دنيا و زرق و برقش را نميديد.
مريم روحي پويا داشت و سكون و يكجا ماندن را نميتوانست تحمل كند و اگر ميديد در جاي ديگري ميتواند خدمت كند خود را به آنجا ميرساند.
او پس از مدتي فعاليت در بيمارستان، به عنوان مددكار اجتماعي در بنياد شهيد مشغول شد و به مددكاري و مواظبت از مادران شهيدان ميپرداخت و او اعتقاد داشت كه مراقبت از مادران شهدا چيزي كمتر از جنگيدن در جبههها نيست.
روزي وارد خانه شدم و مريم را رو به قبله ديدم وقتي جلوتر رفتم، ديدم مريم روي دستانش ميزند و از او سؤال كردم كه مشكلي پيش آمده، چيزي نگفت اما بعدها براي من تعريف كرد كه من هر روز اعضاي بدنم را مواخذه ميكنم و از آنها ميپرسم كه امروز براي خدا چه كاري انجام دادهايد .
در ايام #فاطميه روزي سرزده وارد خانه شدم و ديدم مريم به پهناي صورت اشك ميريزد و نام حضرت زهرا(س) را صدا ميزند .
به او گفتم كه چرا اينقدر اشك ميريزي؟
گفت : شما اگر مادرتان فوت كند چه كار ميكنيد، شادي ميكنيد يا گريه؟
مریم عليرغم فعاليت زيادي كه داشت روزه ميگرفت و تنها با نان و آب افطار ميكرد .
هيچ چيز او را راضي نميكرد و همين موجب شده بود كه يك لحظه آرامش نداشته باشد تا اينكه در بهار عمر خود با رسيدن به مقام شهادت به آرامش هميشگي رسيد .
@komail31 🍃🌹🍃
علمدارکمیل
🌺 📝 #خاطرات #طلبه_ی_شهید سید علی حسینی 🌺 3⃣0⃣ قسمت سی ام: طلسم عشق بیست و شش روز بعد از مجروحیت ع
🌺 📝 #خاطرات #طلبه_ی_شهید
سید علی حسینی 🌺
3⃣1⃣
قسمت سی و یکم: مهمانی بزرگ
بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره ... اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ... منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره ...
بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ... همه چیز تا این بخشش خوب بود ... اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد ...
پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد ...
یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم...
نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ...
توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ...
- بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد ...
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
#بدون_تو_هرگز