eitaa logo
علمدارکمیل
334 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین شعر در رثای مادر شهیده فاطمه اسدی، توسط استاد امیری اسفندقه سروده شد: دست در دست نور می‌آید زنی از راه دور می‌آید چه زنی شیرزن، زنی دیگر زنی از نور نیز روشن تر زنی از نسل روشن باران داغدار شهادت یاران تهی از ترس و یأس و دلشوره قلب تاریخ، نبض اسطوره اسوه عشق، اسوه ایثار خفته در کوه و همچنان بیدار ابر و آتش، بهار و تابستان آبروی تمام کردستان می‌رسد باشکوه چون خورشید زنی از پشت کوه چون خورشید همه فرهنگ و فر، همه آیین زینبی واره فاطمه آیین می‌رسد تا که داغ تازه شود کوچه با چلچراغ تازه شود می‌رسد داغ همچنان خبرش داغدار دو گوشه جگرش با وقار و صبور و سنگین است زن دیگر که گفته‌اند این است زنی از شام روضه‌های دمشق پاسدار عفاف و عزت و عشق زنی آیینه دار بیداری زنی آیینه وفا، آری آری، آری زنی شهیده و پاک رفته از خاک تا دل افلاک آسمان حبس کرده آهش را باد جارو کشیده راهش را می‌زند آب کوچه را باران موج در موج گریه‌ی یاران به زنان قبیله‌ی سوگند بسپارید تا که کل بکشند دست در دست نور می‌آید زنی از راه دور می‌آید زنی از نسل روشن باران داغدار شهادت یاران ✍مرتضی امیری اسفندقه @komail31
روز پنجشنبه مراسم تکفین پیکر مطهر بانوی شهیده در معراج شهدای تهران، توسط چند نفر از بانوان خانواده شهدا انجام گرفت: 💐 مادر شهید دفاع مقدس امیر سعیدقاسمی 💐 مادر شهید دفاع مقدس حمید میانلومطلق 💐 مادر شهید امنیت محمدحسین حدادیان 💐 مادر شهید مدافع حرم مسعود عسگری 💐 همسر شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی
❤️📝 بسیار زیبای محمدمهدی همت فرزند محمد ابراهیم همت در رسای بانوی 🌹 😭روضه مادر گمشده 🩸صد پدر در خون بغلتد گم نگردد مادری... 1⃣ یک: بعضی چیزها هستند در تاریخ که یکی‌شان هم زیاد است. بعضی چیزها که کمر قطورترین کتاب‌های تاریخ هم زیر بار آنها خم می‌شود؛ مثلا مادر مفقودالاثر برای تمام تاریخ، یکی هم زیاد بود. حالا دوباره یک نفر، یک عمر به دنبال مادرش، خاک را جست‌وجو کرده است. مگر ما یک فاطمه نداشتیم در تاریخ؟ مگر کم گریه کردیم برای آن زنی که بین آن همه نامحرم بود؟ مگر قرارمان صد پسر در خون بغلتد گم نگردد دختری نبود؟ حالا چرا این قصه‌ها را برای ما تعریف می‌کنید؟ من که روضه‌خوان نیستم و خیلی حرف‌ها از دهان قلم من، بزرگ‌تر است اما این همه گفتند و شنیدیم و شنیدید، چرا دوباره یکی باید بیاید و دم دروازه فاطمیه برای‌مان روضه مادر بخواند؟ 2⃣ دو: بعضی چیزها هستند توی تاریخ که با همه چیز فرق دارند؛ مثلا ما در زندگی‌مان خیلی مادر دیده بودیم که چشم به راه فرزند بودند، ۴۶هزار جفت چشم مادرانه که یکی‌شان مادربزرگ مادری خودم بود. دیده بودیم به سمت سر کوچه باز و بسته می‌شدند و حالا یکی آمده و می‌گوید یک جفت چشم هست که با همه چشم‌ها فرق می‌کند. یک جفت چشم دخترانه که سی و چند سال به یک چارچوب فلزی‌ای دوخته شده بود که روزی مادر از آن بیرون زده و قرار بود زود برگردد. خودش که برنگشت هیچ، خبری هم از او نیامد. آنقدر که وقتی آمدند و گفتند این استخوان‌هایی که در این جعبه چوبی است مال مادرت است، آن چشم‌ها به گریه افتادند. برای این‌که از دیدن یک جنازه خوشحال شوی یا باید مثل سنگ شده باشی یا مثل باران. او معلوم بود باران است، از قطره‌های روی صورتش معلوم بود. 3⃣ سه: بعضی چیزها هستند در تاریخ که هیچ‌وقت اثرشان از بین نمی‌رود؛ مثلا اثر زخمی که روی چشم‌های دختری افتاده که گهواره‌ای خالی را سی و چند سال تکان داده هیچ‌وقت خوب نمی‌شود. می‌گویند خاک سرد است، اما نه آن خاکی که روی گهواره و پستانک و لباس‌های نوزاد را می‌پوشاند. آن خاکی سرد است که سینه داغ‌دیده را می‌پوشاند. بله، بعضی چیزها هستند که یکی‌شان هم برای یک عمر زیاد است، مثل داغ! آخ داغ، داغ، داغ... بله آقای قاضی، اگر سینه سوخته ما خوب شد، سینه سوخته آن زن هم خوب می‌شود. 4⃣ چهار: اینها را گفتیم اما بعضی چیزها هستند که هم کم اند و هم زیادند. مثلا با خودم فکر می‌کنم برای چهارپاره استخوان زنی که سی و چند سال توی قبری که خودش برای خودش کنده بوده خوابیده، برای زنی که کلی شکنجه شده و روی آرامش ندیده، برای زنی که استخوان‌های گلوله خورده‌اش ترک برداشته یک مادر شهید رشیده کافی بود تا بیاید و کفن کند و تربت و گلاب بپاشد. لازم نبود همسر شهید همدانی و مادران شهیدان عسکری و حدادیان و قاسمی و میانلو بیایند. بعد حساب می‌کنم برای بلند کردن این همه داغ و زخم از توی کاور تفحص و چیدن یکی‌یکی استخوان‌ها لای کفن، آن هم زنی که صدای گریه‌های نوزادش در گوش‌اش پیچیده و هیچ کاری از دستش برنیامده و تمام مادرهای دنیا هم جمع شوند کم است. برداشتن این داغ کار یکی دو نفر نیست. برداشتن این داغ یک اربعین روضه است. 5⃣ پنج: بعضی چیزها هستند که هزارتایشان هم کم است؛ مثلا دلیل برای آدمی که نمی‌خواهد مظلومیت یکی دیگر را بپذیرد. چندتا از این گل‌ها باید در باغچه‌های باور کاشت تا ثمر بدهد؟ عکس‌اش را به مادرم نشان دادم. مادرم که معلمی بود در پاوه، مادرم که همان سال‌ها و در همان خاک با معلمی دیگر که بعدها فرمانده سپاه پاوه شد، یعنی پدرم آشنا شده بود، پرسیدم می‌شناسید؟ بغض کرد. گفت:«خاک ما از این گل‌ها کم دارد؟ از پدرت بپرس، ما از این آتش‌ها زیاد به خرمن‌مان افتاده است!» ✍محمد مهدی همت 📰 روزنامه جام‌جم ۲۲ آبان ۱۴۰۰ @komail31