eitaa logo
علمدارکمیل
340 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
علمدارکمیل
#رمان #دمشق_شهر_عشق قسمت هشتاد و پنج 📍ای‌کاش به مبادله‌ام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده
✍ نویسنده فاطمه ولی نژاد 📑 قسمت هشتاد و شش 💠 قلبم از وحشت به خودش می‌پیچید و آن‌ها از پشت هلم می‌دادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت. از شدت وحشت رمقی به قدم‌هایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس می‌کردم زمین زیر تنم می‌لرزد و انگار عده‌ای می‌دویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد. رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش می‌کرد سر و صورتم را بپوشاند، تکان‌های قفسه سینه‌اش را روی شانه‌ام حس می‌کردم و می‌شنیدم با هر تکان زیر لب ناله می‌زند :«!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت. گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر می‌شد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر ناله‌ای هم نمی‌زد که فقط خس‌خس نفس‌هایش را پشت گوشم می‌شنیدم. بین برزخی از مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی‌وقفه، چیزی نمی‌فهمیدم که گلوله باران تمام شد. صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمی‌دیدم و تنها بوی خون و باروت مشامم را می‌سوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد. گردنم از شدت درد به سختی تکان می‌خورد، به‌زحمت سرم را چرخاندم و پیکر پاره‌پاره‌اش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون می‌چکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان می‌داد... @komail31
1_271563029.mp3
897.1K
«افْضَلُ الْاعْمالِ انْتِظارُ الْفَرَج» یعنی چه؟ 🔸 بعضی خیال می‌‏کنند اینکه افضل اعمال، انتظار فرج است، به این معناست که انتظار داشته باشیم که امام زمان (عجّل اللَّه تعالی فرجه) با عده‌‏ای که خواص اصحابشان هستند یعنی سیصد و سیزده نفر و عده‌‏ای غیرخواص، کنند؛ بعد دشمنان اسلام را از روی زمین بردارند، امنیت و رفاه و آزادی کامل را برقرار کنند، آن وقت به ما بگویند بفرمایید! 🔹نه، انتظار فرج داشتن یعنی انتظار در رکاب امام بودن و جنگیدن و احیاناً شهید شدن، یعنی آرزوی واقعی و حقیقی مجاهد بودن در راه حق، نه آرزوی اینکه تو برو کارها را انجام بده، بعد که همه کارها انجام شد و نوبت استفاده و بهره‌گیری شد آن وقت من می ‏آیم! آزادی معنوی | استاد مطهری | ص۱۷۳ @komail31 🍃 📙🍃
*﷽* 💢گره گشایی خیریه و کار جهادی در برزخ 💢 محمد در انجام بسياري از كارهای خيرخواهانه چه در محيط كار سپاه و چه در محيط خارج از آن پيشقدم بود و با همين روحيه بود كه نخستين گروه جهادی را با عنوان علمدار، با حضور دانشجويان تشكيل داد تا بتوانند در مناطق محروم به مردم خدمت كنند. 💢یکی از کارهای ماندگار او ایجاد صندوق خيریه امام زمان (عج) قائمشهر بود ، صندوقی كه با هدف جمع آوري كمك هاب خيرین براي محرومان راه اندازی شد و هنوز نيز فعاليت خود را ادامه می دهد. 💢همسر شهید می گوید که ؛ یک شب خواب محمد را دیدم، پرسیدم حال و روزت چطور است؟ گفته بود: حالم خیلی خوب است و شرایطم عالی است، هرجا به مشکلی بر می خورم به دو نکته اشاره می کنم و رد می شوم. یکی خیریه صاحب الزمان که در مازندران تاسیس کردم و دیگری فعالیت های جهادی که انجام دادم... راوی : برادر و همسر شهید @komail31 🍃 🌹 🍃
🚨از داخل خودمان بترسید 🔹امام خمینی(ره): آسیب از داخل خود آدم، داخل خود ملت و کشور بر ما وارد می‌شود و بر شما. از خارج هیچ ترسی نداشته باشید، از داخل خودمان بترسید. ۱۵ خرداد ۱۳۵۹
🍉 یک قاچ 🔹کتابخانه ی بیمارستان در محوطه قرار داشت. یک روز که کارم کمتر بود، برای گرفتن کتاب از ساختمان بیمارستان خارج شدم و داخل محوطه شدم. هم زمان آمبولانسی وارد محوطه شد. دو شهید آورده بودند. کنجکاو شده بودم، در آمبولانس را باز کردم تا ببینم شهدا را می شناسم یا نه؟ وقتی صحنه ی داخل آمبولانس را دیدم، از حال رفتم. دو تا تنه ی سوخته ی سیاه در ماشین بودند. زغال شده بودند. هنوز سوخته شان جلیز و ولیز می کرد و از بدنشان چیزی مثل روغن به صورت حباب بیرون می زد. حالم که بهتر شد از راننده نحوه شهادتشان را پرسیدم. گفت:« دو تا نوجوان بسیجی اعزامی از فارس بودند. کارشان در منطقه تعمیر ماشین بود یکی شان زیر ماشین کار می کرده و دیگری هم برای دادن ابزار کنارش ایستاده بود که خمپاره مستقیم به ماشین می خورد و ماشین منفجر می شود. این دو تا جزغاله شده بودند. تا چند ساعت حالم خراب بود. خیلی گریه کردم. به حالشان غبطه می خوردم. هنوزم که هنوز است آن صحنه پیش چشمم مجسم است. کتاب «پوتین های مریم» | ص ۱۰۰ @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
🕊|شهید علی عابدینی : 🔹مادر شهید : یک روز به منزل آمد گفت مامان اگر امکان داره شلوار من که پاره شده را درست کن گفتم شما فرمانده و مسئول هستید نمی توانی برای خودت لباس نو تهیه کنی ؟ گفت چگونه از بیت المال برای خودم لباس تهیه کنم و مدیون شوم. خیلی گریه کردم و با پدرش رفتیم شهرهای همجوار که یک شلوار بگیریم پیدا نکردیم ناچار خیاط محل از جیب شلوار برایش آن را درست کرد گفت این لباس بیت المال است. 🕊 🥀 یاد شهدا با ذکر 🌷 @komail31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در این فیلم که مربوط به سینه‌زنی رزمندگان مازندرانی مدافع حرم است، حسن رجایی‌فر، محمدتقی سالخورده، سیدجواد اسدی، محمد بلباسی، بهمن قنبری، حسین مشتاقی، رحیم کابلی، علی جمشیدی، حسین بواس و رضا حاجی زاده حضور دارند که بعدها در کربلای خان‌طومان به شهادت رسیدند.. @komail31
ایام شهادت 💚پیامبر گرامی اسلام 💚کریم اهل بیت 💚 رئوف بر همگی تسلیت باد..🏴 🌹 عزیزمان می‌فرمایند: هر کس بخشی از کار مسلمانان را بر عهده گیرد و در کار آن‌ها مانند کار خود دلسوزی نکند..بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد!! 🌹 علیه‌السلام می‌فرمایند: هر آینه برآوردن حاجت و رفع مشکل دوست و برادرم، از یک ماه اعتکاف در مسجد بهتر و محبوب‌تر است.. 🌹 علیه السلام می‌فرمایند: هر کس اندوه مؤمنی را بزداید، خداوند در روز قیامت غم را از دل‌اش می‌زداید.. 🏴 @komail31
مداحی آنلاین - یاعلی من برم در خونه ات آتیش میگیره - محمود کریمی.mp3
9.01M
🔳 (ص) 🌴یا علی من برم در خونت آتیش میگیره یا علی من برم یکی پس این در میمیره 🎤 محمودکریمی ⏯ زمینه @komail31
🍉 یک قاچ 💠 داشتیم برمی‌گشتیم که خوردیم به کمین عراقی. هم ما اونا رو دیدیم هم اونا ما رو. تاریکی شب مجال فکر کردن رو از آدم می‌گرفت. علی آقا هم توی آموزش این‌جوری بهمون یاد داده بود که تو کار شناسایی نباید با عراقیا درگیر بشین. مبادا اسیر بشین و عملیات لو بره! اما این‌دفعه خودش هم باهامون بود. گفت: «می‌ریم تو میدون مین.» گفتم: «شوخی می‌کنی؟» خندید و افتاد جلو. پاک قاطی کرده بودم. توی فکر بودم که پاهام گرفت به یه سیم تله. گفتم: «علی آقا، گیر کرده‌م، پام رو بردارم مین منفجر می‌شه!» بازم خندید و گفت: «چیزی نیست، سریع بیا به سمت من.» ده متر دور نشده بودم که دو تا مین منوّر روشن شد و یه مین گوشت‌کوبی منفجر. هنوز نفهمیده‌م از کجا دونست که مین‌ها بلافاصله عمل نمی‌کنن. عراقیا هم اصلاً آفتابی نشدند. آب‌ها که از آسیاب افتاد، گفتم: «مگه تو آموزش نمی‌گفتی نباید جای ما لو بره؟» گفت: «چرا، اما اینجا جای ما برای اونا لو رفته بود، اونا ما رو دیده بودند. من می‌خواستم اونا بدونند که ما هم اونا رو دیده‌یم. هیچ راهی نداشت، الّا روشن شدن منوّر.» 📙کتاب «دلیل : روایت حماسه نابغه اطلاعات - عملیات سردار علی چیت سازیان» @komail31