eitaa logo
علمدارکمیل
343 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤 استاد ماندگاری: اگه این هفت علامت رو داری، منتظر واقعی ظهور هستی !... @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
🌺🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🌺 با توکل به خدا و توسل به اهل بیت 3⃣🌹ختم سوم جامعه کبیره تقدیم به آقا امیرالمومنین علی علیه السلام و پدر و مادر و جد بزرگوارشان ب نیابت از شهدای مرزبان و شهدای عزیزمان 🌹شهید محمدابراهیم همت 🌹شهید فیروز حسنی 🌹شهید مدافع حرم هاشم دهقانی نیا 🌹شهید رسول خالقی 🌹شهید مدافع حرم اسماعیل شجاعی (اولین شهید اهل تسنن آذربایجان) 🌹شهید سید عبدالکریم قدسی ان شالله که زیارت هامون به دست این بزرگواران ب محضر پروردگار و آقا امیرالمومنین برسه التماس دعای فرج بعد هر نماز❤ @komail31 🍃🍃🌹🍃🍃
شهید‌محمدابراهیم‌همت ️یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم؛ دارن در مى‌زنند. در رو که باز کردم؛ دیدم شهید همت با یه موتور تریل جلو در خونه واساده و می‌گه: سوار شو بریم. ازش پرسیدم: کجا؟! گفت: یه نفر به کمک ما احتیاج داره. سوار شدم و رفتیم. سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس خیابون‌ها رو خوب ببینم. وقتی رسیدیم از خواب پریدم! ️از چند نفر پرسیدم که تعبیر این خواب چیه؟ گفتن: خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره! هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم. در زدم؛ در رو که باز کردن دیدم یه پسر جوون اومد جلوی در. ️ نه من اونو مى‌شناختم؛ نه اون منو. گفت: بفرمایید چیکار دارید؟ ازش پرسیدم که: با شهید همت کاری داشته؟ یهو زد زیر گریه! گفت: چند وقته مى‌خوام خودکشی کنم. دیروز داشتم تو خیابون راه می‌رفتم و به این فکر می‌كردم که چه جوری خودم رو خلاص کنم که یه دفعه.... كه يه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود اتوبان شهید همت. گفتم: می‌گن؛ شماها زنده‌اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم و الان شما اومدید اینجا و می‌گيد که از طرف شهید همت اومديد.... راوی: استاد دانشگاه ---❁•°🕊️•°❁-- @komail31
🌷 توی سنگر هر کس‌ مسئول‌ کاری‌ بود. یکبار خمپاره‌ای‌ آمد و خورد کنار سنگر؛ به‌ خودمان‌ که‌ آمدیم؛ دیدیم‌ رسول‌ پای راستش‌ را‌ با چفیه‌ بسته‌ است. نمی توانست درست‌ راه‌ برود. از آن‌ به‌ بعد کارهای‌ رسول‌ را هم‌ بقیه‌ بچه‌ها‌ انجام‌ دادند... 🌷 کم‌کم بچه‌ها‌ به‌ رسول‌ شک‌ کردند! یک‌ شب چفیه را از پای‌ راستش‌ باز کردند و بستند به‌ پای‌ چپش!! صبح‌ بلند شد؛ راه‌ افتاد؛ پای‌ چپش‌ لنگید! سنگر از خنده‌ بچه‌ها رفت‌ روی‌ هوا.... 🌷 ....تا می خورد زدنش‌ و‌ مجبورش‌ کردن‌ تا‌ یه‌ هفته کارای سنگر رو‌ انجام‌ بده. خیلی‌ شوخ‌ بود؛ همیشه‌ به‌ بچه‌ها‌ روحیه‌ می‌داد؛ اصلا‌‌ بدون‌ رسول‌ خوش‌ نمی‌گذشت. 🌹خاطره ای به یاد معزز رسول خالقی @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫هاشم دو خصوصیت بارز داشت که در کمتر کسی پیدا می‌شود, دلسوزی و خیرخواهی؛ اگر کسی چیزی از او می‌خواست تمام سعی و تلاشش را می‌کرد تا او را به خواسته‌اش برساند. 🌟هر کس هر کاری و مشکلی داشت وی اولین کسی بود که پیش قدم می‌شد. هیچ وقت خودش را دست بالا نمی‌گرفت اگر مجلس ترحیم برای فردی از اطرافیان برگزار می‌شد او در صف کمک رسانی حاضر می‌شد. 💫خیلی مرا دوست داشت متفاوت با سایر بچه‌هایم با من رفتار می‌کرد همیشه  دستم را می بوسید سرش را روی پاهایم می‌گذاشت و می‌گفت: بوی بهشت را استشمام می‌کنم. 🌟خیلی هم دست و دلباز بود هر کجا می‌رفت برای بچه‌های خواهر و برادرش و دوستان و همسایه‌گان هدیه می‌آورد و از این کارش لذت می‌برد. 💫هاشم عشق به حضرت زینب (س) را به عشق دوقلوی شش ماهه‌اش ترجیح داد ✍روایتی از مادر هاشم دهقانی نیا @komail31
گزیده ای از @komail31
گزیده ای از @komail31
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(سید حمید ) (سلام الله علیها) 🌸۲۳ ربیع الاول ،سالروز ورود کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به شهر قم 💐خیر مقدم به قدوم مبارکشان صلوات... @komail31
مداحی آنلاین - هر دلی راهی قم میشه - مطیعی.mp3
6.55M
💚هر دلی راهی قم میشه 💚تو صحن آئینه گم میشه... (سلام الله علیها) @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
.: وقتی که قدم رنجه به ایران کردی مارا سرِخوانِ خویش مهمان کردی ما را همه عمر ، ساکنِ دائمیِ بین‌الحرمینِ قم ، خراسان کردی سالروز ورود حضـرت معصـومـه سـلام الله علیها به شهر قم تبریک و تهنیت باد. 🍃🌸🍃🦋🍃 🌸 🍃🦋 🍃🌸🍃 از مدینه آمدی تا قم ولی با احترام بگذریم از ماجرای زینب و بازار شام @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
🔰خاطره مشترک از دو شهید 🍉 یک قاچ از دلتنگ نباش ⚜بیست‌و‌هفتم آبان‌ماه، روح‌الله مانند روزهای دیگر به دانشکده رفته بود. از صبح کارهایش را بر طبق روال همیشه انجام داد و ظهر همراه مهران به سالن غذاخوری🍲 رفتند. وقتی وارد سالن شدند، گرم صحبت بودند که عکسی روی دیوار🌠 نظر روح‌‌الله را به خود جلب کرد. ⚜وسط حرفش پرید و گفت: «مهران یه لحظه صبر کن!»چی شده⁉️ روح‌الله به‌سمت عکس روی دیوار رفت. همان طور که به عکس اشاره می‌کرد، خندید😄 و گفت: «اینجا رو نگاه کن. زده . اینکه محمدحسن نیست، این رسوله، دوستمه💞، می‌شناسمش!» ⚜مهران با تعجب به او نگاه می‌‌کرد😳. هنوز حرفی نزده بود که روح‌الله گفت: «خب حالا چرا زده 🤔 نکنه واقعاً شهید شده⁉️ این رسوله نه محمدحسن؛ اما عکس خودشه.» ⚜بعد با ترسی که از چشمانش می‌بارید، به مهران خیره شد.نکنه واقعاً رسول شهید شده😢 بیچاره می‌‌شم. مهران همچنان در سکوت به او خیره شده بود و چیزی نمی‌گفت. نمی‌دانست باید چه عکس‌العملی نشان بدهد. ⚜روح‌الله غذایش را گرفت و سر میز نشست، اما یک قاشق هم نخورد. به یک نقطه خیره شده بود و با غذایش بازی می‌کرد🍝. مهران چند بار صدایش کرد. - کجایی داداش؟ چرا غذات رو نمی‌خوری⁉️ ⚜روح‌الله که با صدای او به خودش آمد، از سر میز بلند شد و گفت: «اصلاً اشتهام کور شد، می‌رم یه پرس‌وجو کنم ببینم خبر صحت داره یا نه.» این را گفت و از سالن غذاخوری رفت بیرون. چند دقیقه‌ بعد مهران رفت سراغش👥، نگران حالش بود. وقتی به اتاقش رفت، دید که روح‌‌الله اشک‌هایش را پاک می‌کند😭. ⚜از حال‌وروزش پیدا بود که خیلی ناراحت است. رفت کنارش نشست و گفت: «چی شد؟ پرسیدی❓» روح‌‌الله سرش را به‌نشانۀ تأیید تکان داد و با بغض گفت: «آره پرسیدم. خبر صحت داره. حالا چه‌کار کنم😭؟» ⚜می‌دونم دوستت بوده، خیلی ناراحتی. اما باید خوشحال باشی که شده و نمُرده. روح‌الله که سعی می‌کرد بغضش را مخفی کند، گفت: «درد من فقط این نیست. آره شهید شده🌷، خوش به حالش. ⚜اما رسول خیلی بلده بود. به کارش وارد بود. می‌خواستم برم پیشش ازش کار یاد بگیرم🛠 کلی سؤال_داشتم ازش. قرار بود چیزهایی رو که از یاد گرفته بود، بهم یاد بده😞. خیلی قرارها با هم گذاشته بودیم. فکرشم نمی‌کردم این‌جوری بشه.» ⚜مهران بازهم سعی کرد که دلداری‌اش بدهد، اما خودش هم می‌دانست خیلی فایده‌‌ای ندارد. روح‌الله خیلی ناراحت بود😔.نمی دونست خودش هم روزی میشه شهید مدافع حرم و دست خیلیا رو میگیره... 🌹🍃🌹🍃 @komail31