#خاطره
#سیره_شهدا
#نماز اول وقت
هم رزم شهید علی موسوی می گوید: «تنها جایی که می شد سراغش را گرفت، نمازخانه بود. آن قدر مقید بود که نیم ساعت قبل از نماز، به طرف نمازخانه می رفت. هم خودش مقید به نماز اول وقت بود و هم با اخلاصِ خاصی، بقیه را به نماز اول وقت دعوت می کرد. یک بار که من در جلسه ای حضور داشتم و اتفاقاً تا ظهر طول کشید، ناگهان در باز شد و موسوی با چهره نورانی اش وارد شد و بعد از سلام، از ما پرسید: برادرا! می بخشید، خواستم بپرسم ظهر شده؟ بعد ما متوجه وقت نماز شدیم و چند لحظه بعد صدای اذان بلند شد. نحوه تذکر دادن او در آن لحظه خیلی برایم جالب بود».
پیام متن:
1. توجه به وقت نماز و انتظار بر طاعت خداوند؛ (حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتینَ). (بقره: 238)
2. توجه دادن دیگران به اوقات نماز و تشویق به ادای آن در اول وقت.
@komail31 🍃🌸
#سیره_شهدا
#خاطره
🌺 یکی از هم رزمان #شهید علی ماهانی درباره روش این بزرگوار در تذکر دادن به اطرافیان برای اجرای احکام الهی می گوید: «فضای منطقه طوری بود که بعضی افراد کمتر به نماز جماعت صبح و جلسات قرائت قرآن اهمیت می دادند و به صورت منظم و دایمی و باانگیزه در این گونه مراسم ها شرکت نمی کردند. این شهید بزرگوار هیچ وقت به کسی مستقیم نگفت: بیایید نماز جماعت یا کلاس قرآن. ایشان وقت نماز که می شد، خودش وضو می گرفت و به طرف مسجد می رفت و بعد از نماز هم شروع به قرائت قرآن می کرد. به گونه ای شده بود که بچه ها به محض اینکه می دیدند علی آقا وضو می گیرد، می فهمیدند وقت نماز است و آنها نیز بدون تذکردادن وضو می گرفتند و به طرف مسجد می رفتند. این حرکت شهید به اندازه ای در نیروها تأثیر کرده بود که همه قبل از اذان در مسجد می نشستند».1
پیام متن:
امام صادق علیه السلام فرمود: «کونُوا دُعاه النّاسِ بِغَیرِ اَلْسِنَتِکم؛ مردم را به غیر زبانتان و با عمل، دعوت کنید»
@komail31🍃🌸🍃
#خاطره
#سیره_شهدا
🔻 نماز اول وقت
رزمنده دلاور، محسن شاه رضایی در نقل خاطره ای می گوید: «در شب عملیات بَدر، سوار قایق شدیم و زدیم به خط مقدم، زیر باران تیر. در حین عملیات بودیم که وقت نماز مغرب شد. رزمنده پیری با ما بود، شروع کرد با آب هور وضو گرفت. ما هم بعد از او وضو گرفتیم و در همان دقایق به نماز ایستادیم. آن شب، آن نمازِ اول وقت، در آن شرایط سخت، بهترین نماز ما بود».
پیام:
ترک نکردن نماز اول وقت حتی در دشوارترین شرایط
@komail31 ☘🌸☘
#خاطره
#سیره_شهدا
🔸 عمل به وظیفه
یک شب که مسعود را در مسجد دیدم، از او پرسیدم: «در جبهه چه می کنی؟» گفت: که در جبهه آرپی جی زن بودم ولی وقتی فرمانده گفته که به حد نیاز آرپی جی زن داریم اما برای حمل مجروح به افرادی نیاز داریم، شنیدم که افرادی گفتند: «ما آمده ایم جنگ تا تانک بزنیم و عراقی بکشیم، حالا باید مجروح حمل کنیم؟» ناراحت شدم و به فرمانده گفتم: «من حاضر هستم، حالا که وظیفه چنین اقتضا می کند که در خدمت مجروحین باشیم، چرا که نه؟ افتخار هم باید کرد».
« #شهید مسعود کرمانی »
منبع: کتاب سیرت شهیدان
@komail31 🍃🍃🌸
#خاطره
#سیره_شهدا
🔹 عیادت از مریض
توی خانه افتاده بودم ؛ یک پای شکسته، دو دست شکسته، فک ترکش خورده. پدرم ازم دلخور بود. میگفت « ببین خودت رو به چه روزی انداختی! » آقا مهدی آمده بود عیادت. با پدرم حرف می زد. سیر تا پیاز شب عملیات را برایش گفت. نیم ساعت هم بیش تر خانه مان نماند. پدرم می گفت « اومدی این جا تعمیرگاه. زود بازسازی می شی، می ری پیش آقا مهدی. اون بندی خدا دست تنهاس. »
یادگاران، جلد سه، #کتاب #شهید مهدی باکری
#خاطره
#سیره_شهدا
💠 تلاش
کف اتاق توی یکی ازخانه های گلی سوسنگرد نشسته بود. سه نفر به زحمت جا می شدند. نقشه پهن بود جلوش. هم گوشی بی سیم روی شانه اش به توپ خانه گرا می داد، هم روی نقشه کار می کرد. به من سفارش کرد آب یخ به بسیجی ها برسانم. به یکی سفارش الوار می داد برای سقف سنگر ها. گاهی هم یک تکه نان خالی بر می داشت می خورد. عصری از شناسایی برگشت. می گفت « باید بستان رو نگه داریم. اگه این ارتفاع رو نگیریم و آفتاب بزنه، این چند روز عملیات یعنی هیچ» با این که خسته بود. دو ساعته چهار تا گردان درست کرد. خودش هم فرمانده یکی از گردان ها. از سر شب تا صبح حسابی جنگیدند. چهار صبح بود که حسن را بی حال و نیمه جان بردند عقب. ارتفاع را که گرفتند خیال همه راحت شد.
یادگاران، جلد چهار، #کتاب #شهید حسن باقری
@komail31 ☘🌸☘
آن قدر خسته بود که نمی توانست خودش را نگه دارد. هلی کوپتر که ازقرارگاه بلند می شد، می خوابید تا می رسیدند به مقصد. وقتی می رسیدند، جلسه پشت جلسه. بازدید از مواضع خودی و آرایش نظامی و دوباره هلی کوپتر بلند می شد سمت قرارگاه بعدی. هلی کوپترشده بود اتاق خوابش.
یادگاران، جلد 11 #کتاب #شهید صیاد
#خاطره
#سیره_شهدا
🔸 دقت
آمده بود اصفهان. یک ونیم نصفه شب بود که زنگ زد و از خواب بیدارمان کرد. گفت: اومدیم بازرسی.
گفتم: قدم رو چشم. ولی کاش قبلا می گفتید که تشریف می یارین.
گفت: نه خیر، ما بی خبر می ریم بازرسی. اگه می گفتیم که شما آمادمی شدید. برای بازرسی از وضع سربازها اومدیم.
سریع لباس پوشیدم و راه افتادم. یک تیم کامل بازرسی آورده بود.
شروع کردند؛ تا صبح. ول کن نبود. از آسایشگاه سربازها شروع کرد؛ چه طوری خوابیده اند، تختشان چه جوری است، برای نماز صبح بیدارمی شوند یا نه، وضع غذا چه طوری است. خلاصه همه چیز.
یادگاران، جلد 11 #کتاب #شهید صیاد
@komail31 🍃🌸🍃
#خاطره
#سیره_شهدا
خسته که می شدی؛ خسته، کلافه، عصبانی، ناامید. وقتی که می خواستی قید همه چیز را بزنی و ول کنی و بروی. می رفتی می نشستی پیش رهنمون. نگاهش می کردی. نگاهت می کرد. باهات حرف می زد، می خنداندت. ده دقیقه ی بعد که بلند می شدی بروی، انگار نه انگار خبری بوده.
یادگاران، جلد 16 #کتاب #شهید محمد علی رهنمون
@komail31 🌺
#خاطره
#سیره_شهدا
🔸تواضع
دیدم از بچه های گردان ما نیست، ولی مدام این طرف و آن طرف سرک می کشد و از وضع خط و بچه ها سراغ می گیرد. آخر سر کفری شدم با تندی گفتم« اصلا تو کی هستی ان قدر سین جیم می کنی؟» خیلی آرام جواب داد «نوکر شما بسیجی ها. »
یادگاران، جلد چهار، #کتاب #شهید حسن باقری
@komail31
#خاطره
#سیره_شهدا
➖عزاداری ➖
دوستی به من زنگ زد که کدام مجلس می روی ؟پاسخ روشن بود .منزل یکی از دوستان که استاد فیزیک دانشگاه شهید بهشتی است ودرخانه اش روضه دارد درراه برایش توضیح ادم که آقای دکتر شهریاری جز 10 دانشمند برجسته فیزیک هسته ای ایران است.
ایشان در خانه جدیدشان که شیخ بهایی بود،جلسات مستمرعزاداری داشتند.
#شهید دکتر مجید شهریاری
کتاب #شهید علم، جلد اول
@komail31
#خاطره
#سیره_شهدا
ساده زیستی
یک روزی ما ناهار را دعوت کرده بودیم و دو نوع غذا برایشان آورده بودیم سریع ما را صدا زد و گفت:مگر نمی دانید که زمان تحریم اقتصادی است، اگر دوباره دورقم غذا درست کردید من نخواهم خورد، در آن صورت چون سهمیه ما را بدهید که به جبهه کمک بکنیم.
#شهید سیداحمد رحیمی
@komail31