eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.2هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
وسعت‌غده‌وریشہ‌اۍ‌ڪہ‌دوانده‌بود،بدخیمے ‌واقدام‌دیر،حرفے‌براۍ‌گفتن‌نگذاشتہ‌بود. دڪترناامید،پرستارهانا
سرطان...بدخیم...گسترده...ڪارۍ ازدست‌مابرنمۍ‌آید... تمام‌دنیابااین‌حرف‌براۍ‌مادرشدیڪ قطره‌وریخت‌از‌دستش‌ودرڪویر گم‌شد!حال‌وروزۍ‌سراسر‌جانش راگرفت‌ڪہ‌فقط‌توانست‌زانوبزند ودست‌برسر‌بگذارد. سعیدش‌سنے‌نداشت،تازه‌دوازده‌ سالش‌شده‌بودوصدایش‌داشت ڪلفت‌مے‌شد. یادگرفتہ‌بودمردانگے‌خرج‌ڪند ونگذاردمادروسایل‌سنگین‌جا بہ‌جاڪند.هواۍ‌بقیہ‌ۍ‌اهل خانہ‌راداشت.صداۍ‌خنده‌هایش چہ...واۍ‌یعنے‌خانہ‌ۍ‌بے‌صداۍ خنده‌ۍ‌سعید،بے‌حرف‌هاۍ‌سعید... مادرعادت‌ڪرده‌بودگاهے‌نجواۍ قرآن‌خواندنش‌درخانہ‌بپیچد. میخواست‌ملابشود.ملایے ڪہ‌درسیستان‌وبلوچستان‌بہ بچہ‌هادرس‌دین‌یادبدهد. آخرسعیدبہ‌تازگے‌میرفت‌مسجد قباۍ‌زاهدان‌وپیش‌مولوۍ‌درس مے‌خواند. □ امّاحالادڪترآب‌پاڪے‌راریختہ بودروۍ‌دست‌مادر... حالامادرمانده‌بود‌مستأصل.مقابل پاۍدڪترخم‌شد.سرش‌راگذاشت روۍ‌زمین‌والتماس‌ڪنان‌ازاونجات سعیدرامے‌خواست. دڪرامّا‌دیده‌بودحال‌وروزسعیدراو مے‌دانست‌غده‌ۍوحشۍ‌هرلحظہ بزرگ‌ترمیشود. چندروزازعمل‌گذشت.غده‌هاۍ‌ریزو درشت‌تاسینہ‌وگردن‌رسید.ڪارۍ‌هم ازدست‌ڪسے‌ساختہ‌نبود... دڪترمےدیدڪارۍازدستش‌برنمے آید،مے‌دیدڪہ‌چقدرحیف‌است،میدید ڪہ‌مادرش‌داغدارمےشود،فقط‌چشم بستہ‌بودونالیده‌بود: _مادربلندشو!اینجاڪہ‌مسجدنیست. ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
سرطان...بدخیم...گسترده...ڪارۍ ازدست‌مابرنمۍ‌آید... تمام‌دنیابااین‌حرف‌براۍ‌مادرشدیڪ قطره‌وریخت‌از‌دس
بیمارستان،مسجدنبود.دڪترهم هرچہ‌بلدبودانجام‌داده‌بود؛امّاتن‌بیمار سعیدپرشده‌بودازریشہ‌هاۍ‌سرطانے. چندروزگذشتوسعیددیگرحتے‌نمیتوانست باعصاراه‌برود.روزهاۍ‌بعد‌حتے‌نمیتوانست غذابخوردوچندروزبعد... □ همہ‌مے‌آمدند‌ومے‌رفتند.نہ‌خانواده،نہ اقوام،نہ‌همسایہ‌ها...نہ‌هیچ‌ڪس،براۍ سعید‌ڪہ‌داشت‌ذره‌ذره‌آب‌مےشد، نمیتوانست‌ڪارۍڪند... □ مادردردلش،اعتقادداشت‌بہ‌خانواده‌ۍ پیامبر؛بہ‌اهـل‌بیـت؏.والاڪہ‌توسل‌و نذردرمیان‌آن‌هاڪہ‌اهل‌سنت‌بودندچندان مهم‌نبود.امّامادردرسال‌هاۍ‌پیش‌هم‌براۍ حال‌تب‌داردخترش‌متوسل‌شده‌بود‌بہ حضرت‌اباالفضل؏... حتے‌بعضے‌مسیحے‌هاهم‌یڪ‌دل دارندڪہ‌باحـسـین‌وابالفضل؏مصفا میشود.ویڪ‌پنجره‌فولادڪہ‌خیلے‌ها دخیل‌بستن‌بہ‌آن‌راگشایش‌درڪارشان مے‌دانند. □ همان‌شب‌ڪہ‌ناامیدۍ‌همہ‌جاسرڪ مے‌ڪشید،دل‌مادرمدام‌مے‌رفت‌ڪنار امام‌رضـا؏.مشهدالرضا.پسرپیامبر... ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
بیمارستان،مسجدنبود.دڪترهم هرچہ‌بلدبودانجام‌داده‌بود؛امّاتن‌بیمار سعیدپرشده‌بودازریشہ‌هاۍ‌سرطانے. چند
دائم‌باخودش‌مے‌گفت‌بایداین‌جسم‌نیمہ‌جان رابرسانم‌بہ‌امام‌رضا؏.مے‌گویندمرده‌زنده‌ مے‌ڪند.همان‌شب‌‌ڪہ‌تصمیم‌گرفت،همان شب‌ڪہ‌ازڪناربدن‌بے‌توان‌سعیدبلندشد، همان‌شب‌ڪہ‌تمام‌فڪرودلش‌جلوترپنجہ درپنجره‌فولاد‌انداختہ‌بود،باچشم‌پراشڪ ازڪناربسترسعیدرفت‌تاچندلحظہ‌بخوابد. □ باحال‌زارچنددقیقہ‌اۍ‌چشم‌برهم‌گذاشت ڪہ‌دیدخودش‌است‌وخودش،وڪسے‌ڪہ داردبہ‌سمت‌اومے‌آید.جلال‌وجبروتے‌داشت. بزرگے‌ازسرورویش‌مے‌بارید.بالباسے‌عربے برتن،آهستہ‌آمدڪنارش.مادرساڪت‌نگاهش ڪرد.آن‌قدرمبهوت‌حضورش‌بودڪہ‌نمیتوانست لب‌بازڪند.آن‌بزرگ‌بانوایے‌آرام‌ولهجہ‌بلوچے گفت: _سعیدراببرپیش‌پسرم‌درقم! □ همین‌راگفت‌ورفت،ومادرتاانتهاۍ‌حضورش رادنبال‌ڪرد.چشمش‌راڪہ‌بازڪرد،در دلش‌غوغایے‌راه‌افتاده‌بودودرذهنش‌ زمزمہ‌اۍ‌روشن؛پیش‌پسرم...قم... سعیدراببر! ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
دائم‌باخودش‌مے‌گفت‌بایداین‌جسم‌نیمہ‌جان رابرسانم‌بہ‌امام‌رضا؏.مے‌گویندمرده‌زنده‌ مے‌ڪند.همان‌شب‌‌ڪہ‌
اویس‌شده‌بود؛دنبال‌پیامبرڪہ‌نہ،امّادر پے‌‌ذریہ‌ۍ‌پیامبر‌مے‌گشت.آن‌هم‌دورازشهر ودیارخودش.گفتہ‌بودندبروونمیدانست‌ڪہ پیش‌چہ‌ڪسے‌بایدبرود.درمذهب‌آنها‌این‌گونہ تعلیم‌داده‌نشده‌بود.امّا‌مادربہ‌خوابش‌ونوایے ڪہ‌شنیده‌وآنچہ‌ڪہ‌دیده‌بود،ایمان‌داشت. □ ازهمہ‌مے‌پرسید؛ازفامیل،ازدوستان، ازاهالے‌شهر: _پسرپیامبررا،درقم‌مے‌شناسید؟ ڪسے‌نمیشناخت.فقط‌مے‌دانستند حضرت‌معصومہ‌درقم‌است.امّا‌آن‌بزرگ گفتہ‌بود: _پسرم... □ سعیدبیمار،مادرمضطر... سعیدبسترۍ‌ومحتضر... وپسرِپیغمبرۍ‌ڪہ‌درشهرسعیدناشناس وغریب‌بود.دراندیشہ‌هانبود. درزبان‌ها‌گمنام‌بود. امّااگرخواهان‌باشے‌بہ‌آن‌میرسے. اگرجوینده‌باشے،خدادستگیرۍ‌میڪند تابیابے! □ دربیمارستان،پرستارۍ‌شیعہ‌بود. حال‌وقال‌مادرومظلومیت‌سعید،مدام مجبورش‌مے‌ڪرد‌تاسربزندبہ‌آنها‌وحرفے راڪہ‌دلش‌مے‌گفت‌برزبان‌بیاورد. ڪمے‌تردید‌داشت، امّاسعیدداشت‌جان‌میدادروۍ‌تخت‌بیمارستان ومادرهم‌زارتماش‌مے‌ڪرد: _امّاشایداهل‌سنت‌قبول‌نداشتہ‌باشندامام زمان‌حاضروزنده‌را...امّا. . . ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
اویس‌شده‌بود؛دنبال‌پیامبرڪہ‌نہ،امّادر پے‌‌ذریہ‌ۍ‌پیامبر‌مے‌گشت.آن‌هم‌دورازشهر ودیارخودش.گفتہ‌بودندبر
پرستاردل‌بہ‌دریازدوگفت: _سعیدراببرجمڪران. . . مادرسرش‌رابال‌آوردوزل‌زددرچشمان‌پرستار. مهربانے‌چشمانش‌راباورڪرد،نامِ‌جمڪران، مثل‌آب‌خنڪے‌بودبرایش.چہ‌بودڪہ‌تاحالا ندهده‌ونچشیده‌بود؟! دست‌گرفت‌بہ‌زانوانش‌وبلندشد،ایستاد مقابل‌اووگفت: _این‌جمڪران‌چیست؟شربت‌‌یاقر‌ص‌است. هرچہ‌هست‌من‌همین‌رابراۍ‌سعیدم‌میخواهم! دلش‌فریادمیزدڪہ‌امیدداشتہ‌باش،دواۍ‌درد سعیدهمین‌است.پرستارگفت‌نہ‌قرص‌است‌و نہ‌شربت،مسجدۍ‌است‌بہ‌نام‌امامِ‌زمان.عج. محل‌امن‌وامان‌است.شفاۍ‌قلب‌است‌ودرمان درداست. □ مادروسعیدوآمبولانسے‌ڪہ‌بہ‌سمت‌قم راافتاده‌بودند،یعنے‌حرڪتے‌ڪہ‌‌آغازۍ داشت‌وامیدۍ‌براۍ‌ادامہ. نگاهش‌بہ‌گنبد‌طلاۍ‌فاطمہ‌ۍ‌معصومہ‌ ڪہ‌افتادزمزمہ‌ڪرد: _مے‌روم‌شفاۍ‌پسرم‌رابگیرم. ساڪن‌جمڪران‌شد.این‌آخرین‌راه‌مادرِ بلوچ‌نبود.اولین‌روزنہ‌ۍ‌نورانے‌بودڪہ دل‌هاۍ‌بسیارۍ‌راروشن‌مے‌ڪرد. اتاقے‌درمسجد،شدمحل‌استراحت‌سعیدۍ ڪہ‌نہ‌حرفے،نہ‌غذایے،نہ‌دارویے،نہ... رختخوابے‌پهن‌بودوبدنے‌پردردونحیف... فقط‌افتاده‌بودومیدید‌ومے‌شنید. وجمڪران‌باآن‌صحن‌بزرگش،باگنبد ‌فیروزه‌‌اۍ‌اش،بازن‌ومردۍ‌ڪہ‌هرروز مے‌آمدندومے‌رفتند. وجمڪران‌بابیماراختصاصے‌اش،بامادردل شڪستہ‌اش...باروضہ‌هاۍ‌فاطمیہ‌اش... ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
پرستاردل‌بہ‌دریازدوگفت: _سعیدراببرجمڪران. . . مادرسرش‌رابال‌آوردوزل‌زددرچشمان‌پرستار. مهربانے‌چشمانش
روزهاے‌مهمانے‌سعیددرجمڪران،روزهاۍ دردناڪ‌فاطمیہ‌بود.سیاه‌پوشے‌هاو سخنرانے‌هاوروضہ‌هایے‌ڪہ‌مادر،نہ‌تابہ حال‌دیده‌بود،نہ‌شنیده‌بود. □ شب‌ها‌وروزهاۍ‌تلخ‌وامید توسل‌وپرستارے‌بین‌اتاق‌بیمارومسجد بین‌محراب‌وبسترسعید بین‌خوراڪ‌واشڪ... وقرآنے‌ڪہ‌برسرودست‌بالامے‌رفت‌ونگاهے ڪہ‌بہ‌امیدازآسمان‌مے‌آمدتاگنبدفیروزه‌اۍ! □ نشستہ‌بودبالاسرپسرش.سعیدبی‌حس‌وحال خوابیده‌بود.نہ‌حرڪتے‌میڪردونہ‌چیزۍ‌ میگفت. مادردراتاق‌تنهایے‌هایش،میان‌صداۍ ‌آهستہ‌اۍ‌ڪہ‌ازنواۍ‌صحن‌بہ‌گوش‌میرسید ودل‌رامے‌لرزاند،میان‌آن‌‌همہ‌چشم‌انتظارۍ‌و امید،حس‌ڪردصداۍ‌آهستہ‌اۍازسعید میشنود.نگاهش‌روے‌لب‌هاۍ‌سعید‌مات‌ماندو دستش‌موهاے‌اورانوازش‌ڪرد.چہ‌میڪشید دردانہ‌اش؟خدایا... بعدازچنددقیقہ،سعیدنیم‌خیزشدتابلندشود... مادرهول‌زده‌خم‌شد‌ودست‌سعیدراگرفت‌و زمزمہ‌وار‌ڪنارگوشش‌سخن‌گفت‌وخواباندش. امّاسعید‌درخواب‌میدید‌ڪہ‌یڪ‌بانوے‌جلیل‌القدر ویڪ‌مردڪہ‌بہ‌ادب‌مقابل‌بانوزانوزده،آمده‌اند ڪنارش.بہ‌عربے‌صحبت‌میڪردندوسعیدهم بااین‌ڪہ‌عربے‌بلدنبود،هم‌متوجہ‌مے‌شدچہ مے‌گویند،هم‌جواب‌سؤال‌هایشان‌راداد. آن‌دوڪہ‌برخواستند،سعید‌هم‌نیم‌خیزشده‌بود. ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
روزهاے‌مهمانے‌سعیددرجمڪران،روزهاۍ دردناڪ‌فاطمیہ‌بود.سیاه‌پوشے‌هاو سخنرانے‌هاوروضہ‌هایے‌ڪہ‌مادر،نہ‌تا
مادردیده‌بودوشنیده‌بود،امّاچون‌عربے‌بودو آهستہ‌،فڪرڪرده‌بود‌ڪہ‌سعیدداردهذیان مے‌گوید...مادرمتوجہ‌نشدتافرداشب. فردا،شب‌شهادت‌بود.شبِ‌عزاۍمادرعالم، دخترپیامبر،فاطمہ‌ۍ‌زهرا.س. ازاتاق‌دل‌ڪندوازبالاے‌‌سرسعیدبلندشد. دل‌بے‌قراربود.چہ‌شبےبوددرجمڪران، چہ‌حالے‌داشت.نہ‌میتوانست‌سعیدرابگذارد وبرود،نہ‌مے‌توانست‌بماندونرود. پاڪہ‌بہ‌صحن‌مسجدگذاشت،حال‌وهواۍ همہ‌رامتفاوت‌دید؛تمام‌فضا‌پرشده‌بوداز صداے‌روضہ‌اے‌ڪہ‌بہ‌دل‌حزن‌مے‌نشاند. جوانان‌سیاه‌پوش‌وگریان،اشڪ‌هاے‌روان شلوغے‌مسجد،دست‌هایے‌ڪہ‌برسینہ‌ها ڪوبیده‌میشد‌وزمزمہ‌هاے‌سوزناڪِ "واے‌مادرم. . ." □ اشڪ‌ریزان‌نشست‌بین‌جمعیت.دلش‌ مے‌خواست‌گم‌بشودمیان‌ڪسانے‌ڪہ‌با نیتے‌متفاوت‌ازاو،بانگاهے‌عمیق‌ترازاندیشہ ۍ‌او‌آمده‌بودند. رفت‌بین‌نردمے‌ڪہ‌بابودنشان‌امیدمے‌دادند؛ جاۍ‌درستے‌آمده‌است.صاحب‌این‌مسجدباید ڪسے‌باشدنہ‌مثل‌همہ،ڪہ‌این‌همہ‌مشتاق‌و دلداده‌دارد،عزیزۍ‌ڪہ‌پناه‌است‌واین‌همہ پناه‌خواه‌سمتش‌آمده‌اند.ڪریمے‌ڪہ‌با دست‌خالے‌درخانہ‌اش‌آمده‌اندوخجالتے‌هم ندارندڪہ‌نشان‌دهنددست‌خالے‌شان‌رابہ آقایشان. حس‌ڪرد،فهمید،باورڪردڪہ‌اوخودش‌ دست‌هاراپر‌مے‌ڪند...هرڪہ‌می‌خواهد باشد؛اورسم‌میزبانے‌بہ‌جامے‌آورد... ڪریم‌است. . .:) ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
مادردیده‌بودوشنیده‌بود،امّاچون‌عربے‌بودو آهستہ‌،فڪرڪرده‌بود‌ڪہ‌سعیدداردهذیان مے‌گوید...مادرمتوجہ‌نشد
چشم‌گردانددورتادورمسجدرا،میان‌جمعیت را،فڪر‌ڪردبا‌این‌ڪہ‌سنے‌است،بااین‌ڪہ اینجابے‌هم‌زبان‌است،امّاانگارغریب‌نیست، تنهانیست... دلش‌یڪ‌آن‌‌آرام‌گرفت‌وچشمش‌دیدبعضے‌ها حرف‌هایشان‌راروۍ‌ڪاغذمینویسند... انگارنامہ‌مے‌نوشتند.جلورفت‌وپرسیدو شنیدروایت‌را: _حرفت‌رابراے‌امامت‌بنویس‌ودرآب‌روان بینداز. امامش؟امام‌زمان؟امام‌شیعیان؟ پسررسول‌خدا... □ بنویسدبراے‌آقا؟چہ‌بنویسد؟همہ‌چہ‌ مے‌نویسند؟اصلا‌اوسوادنوشتن‌نداشت، امّا،امّازبان‌گفتن،دل‌سوختن،چشم‌اشڪ ریختن.این‌هاراداشت. لب‌بازڪردوباهمان‌زبان‌بلوچے‌براے‌آقایے ڪہ‌وصف‌ڪمے‌ازاوشنیده‌بود،گفت. اشڪ‌ریخت‌وگفت...نالہ‌زدوگفت. گفتن‌براۍ‌او گریستن‌مقابل‌او امیدبستن‌بہ‌او ڪریم‌خواندن‌او وجودش‌راپس‌ازعمرے‌چنان‌آرام‌ڪردڪہ ‌تابہ‌حال‌چنین‌آرامشے‌را‌نچشیده‌بود... ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
چشم‌گردانددورتادورمسجدرا،میان‌جمعیت را،فڪر‌ڪردبا‌این‌ڪہ‌سنے‌است،بااین‌ڪہ اینجابے‌هم‌زبان‌است،امّاانگ
دلش‌میخواست‌برگردد‌ڪنارسعید،ڪسے انگارصدایش‌ڪرد. همان‌زمان‌ڪہ‌مادربالهجہ‌بلوچے‌اش‌دم‌گرفتہ بود،همان‌لحظہ‌هاڪہ‌سعیددراتاقش‌تنهاداشت بامرگ‌دست‌وپنجہ‌نرم‌میڪرد،درهمان‌دنیاے‌ خواب‌وبیدارۍ...سعیدنورے‌رادیدڪہ‌در مقابلش‌قرارگرفت.نورۍ‌‌ڪہ‌چشمانش راروشن‌ڪرد.نورے‌ڪہ‌انگاربرتنش‌ گذشت... آقایے‌محبوب‌ڪہ‌سعید،باصدایش‌چشم بازڪرد: _بلندشو. □ نمیتوانست‌چشم‌برداردازاو. اویے‌ڪہ‌دلش‌رانوازش‌ڪرد،جانش‌ راآرام‌ڪرد، روحش‌راصفاداد. نہ‌دیده‌بوداوراتابہ‌حال، نہ‌شنیده‌بود‌صدایے‌این‌چنین. باناتوانے‌لب‌جنباند: _نمیتوانم. فرمود: _نہ‌دیگر!حالامیتوانے. . . □ وسعیدبرخاست.روے‌پاهایش‌ایستادو چندقدم‌ڪہ‌رفت‌سربلندڪردتاچیز بیشترے‌بشنود. امّا... عطرش‌بودوخودش... اشڪ‌درچشمان‌سعید‌حلقہ‌زد،سرگرداند درپے‌او،خواست‌صدایش‌ڪند، بایددرآغوشش‌مے‌رفت، بایدتشڪرمےڪرد، امّا... دیگردردنداشت،امّاقلبش‌ازنبوداوآزرده بود.تڪیہ‌دادبہ‌دیوارنشست‌روے‌زمین. حالابایدچہ‌مے‌ڪرد؟ ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
دلش‌میخواست‌برگردد‌ڪنارسعید،ڪسے انگارصدایش‌ڪرد. همان‌زمان‌ڪہ‌مادربالهجہ‌بلوچے‌اش‌دم‌گرفتہ بود،همان‌ل
بہ‌خودش‌ڪہ‌‌آمد،صدایے‌محزونے‌ازبیرون شنیدڪہ‌سعیدرابہ‌سمت‌خودش‌ڪشید. دررابازڪردوایستاد.چشم‌چرخاندبہ‌امید دیدن‌اووشنیدن‌صدایش‌درمیان‌آن‌نواے ‌محزون... همہ‌رامے‌دید،جزآن‌ڪہ‌مے‌خواست. _خواب‌بودم‌یابیدار...نمیدانم. ماندڪناردروگوش‌سپردبہ‌روضہ... مادرازراه‌رسید.فراموش‌نڪرده‌بودڪہ سعیدنمیتوانست‌راه‌برود؛حتے‌باعصا. متعجب‌وهول‌ڪرده‌گفت: _عصات‌ڪو؟ سعیدنگاهے‌پرمحبت‌ودل‌تنگ‌بہ‌صورتش‌ ڪرد.لبانش‌مے‌لرزیدوتصویرش‌درچشمان دریایے‌مادرموج‌برمے‌داشت.آرام‌دست‌بہ درگرفت‌وگفت: _دیگرعصالازم‌ندارم... □ مادر،تازه‌فهمیدڪجاایستاده،چہ‌ مے‌بیندوچہ‌میشنود.چرخیدبہ‌سمت‌مسجدو سربالاگرفت‌سمت‌گنبد.دوباره‌روبرگرداند سمت‌سعید.جلوآمدودست‌ڪشیدبرسرو صورتش،برقدوبالایش،برچشمان‌خودش ‌ڪہ‌آیادرست‌مے‌بیندنوجوان‌روبہ‌مرگش‌ روے‌پاایستاده‌وغرق‌نوراست! گریہ‌وآغوش،اشڪ‌وفریاد،نالہ‌وخدا... وسجده‌ۍ‌شڪر...گریہ‌وتنهایے‌ونوروامید... □ خادم‌هاآمده‌بودند،مردم‌جمع‌شده‌بودند... صداے‌صلوات‌مے‌آمدو...نذرے‌ڪہ‌مادر ڪرده‌بود: _آقا!سعیدم‌اگرخوب‌شود،من‌وخانواده‌ام پیروشمامے‌شویم... مدارڪ‌پزشڪے‌بود.سعیدبود.بیمارے‌را دیده‌بودند،سعیدنورانے‌راهم‌دیده‌بودند. ولولہ‌افتاده‌بوددرجمڪران. ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
بہ‌خودش‌ڪہ‌‌آمد،صدایے‌محزونے‌ازبیرون شنیدڪہ‌سعیدرابہ‌سمت‌خودش‌ڪشید. دررابازڪردوایستاد.چشم‌چرخاندبہ‌ا
غوغایے‌شددرزاهدان.مے‌آمدندومے‌رفتند. دیده‌بودندوحالاهم‌مے‌دیدند.خودشان‌رابراۍ تشیی‌آماده‌ڪرده‌بودندوحالابایدتبرڪ‌ مے‌جستندوشفامے‌خواستند. اهل‌سنت‌بودندوحقیقتے‌بودازامام‌شیعہ بینشان‌جلوه‌ڪرده‌بود.اهل‌خانہ‌ۍ‌سعید بہ‌حق‌رسیده‌بودندوڪم‌ڪم‌داشتندشیعہ میشدند.معجزه‌درشهر،درخانہ‌هاداشت مے‌پیچید.سعیددرڪوچہ‌پس‌ڪوچہ‌ها راه‌مے‌رفت‌ومے‌دیدند... مرده‌اے‌زنده‌شده‌بودڪہ‌دست‌مے‌داد وسلام‌مے‌ڪرد.بہ‌روش‌شیعہ‌زندگے مے‌ڪردودل‌هارامتوجہ‌ومتحول‌مے‌ڪرد... □ واین‌براے‌آنهایے‌ڪہ‌نمیخواستندحقیقت روشن‌شود،خطرناڪ‌بود.دل‌هاے‌حق‌جو داشتندمسیرراپیدا‌مے‌ڪردند.بایداین نورراخاموش‌مے‌ڪردند.بایدمقابل گسترش‌حق‌رامے‌گرفتند. توطئہ‌هاشڪل‌گرفت.یڪ‌بارسعیدرابا تیرزدند...امّا‌چیزے‌نشد.باردیگر،مردے آمدبادوازده‌میلیون‌پول‌واشڪ‌روان. _بہ‌من‌پول‌داده‌اندتاسعیدرابدزدم‌و درمرزتحویل‌دهم. □ سعیدشده‌بود‌یڪ‌آینہ‌ے‌تمام‌قدازحضور ووجودصـاحـب‌الـزمـان.ع.ودشمنان‌بیڪار نمے‌نشستند.حان‌سعیددرامان‌نبود.راهے مشهدشد.بایددورمے‌ماندازخطر.گاهے امّادل‌تنگ،بہ‌خانواده‌سرے‌مے‌زدو... یڪ‌باردرهمین‌رفت‌وآمدهادوره‌اش ڪردند؛غریب‌وتنها...وبدنش‌رامجروح وزخمے‌رهاڪردند... ادامہ‌دارد. . . 🚫
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
غوغایے‌شددرزاهدان.مے‌آمدندومے‌رفتند. دیده‌بودندوحالاهم‌مے‌دیدند.خودشان‌رابراۍ تشیی‌آماده‌ڪرده‌بودندو
رنگ‌وروے‌سعید،حال‌زخم،ڪارش‌رابہ بیمارستان‌ڪشیدوآزمایش‌هاو... نتیجہ‌ے‌آزمایش:سم‌شدیددرخونش... سعیدچندانے‌ڪہ‌بہ‌معجزه‌ۍ‌شفاے سرطان‌ودرجمڪران‌شیعہ‌شده‌بود. سعیدچندانے‌ڪہ‌بہ‌عنایت‌فرزندرسول‌خدا، تن‌از‌مرگ‌رهانیده‌ومبلّغ‌راه‌صحیح‌مسلمانے درمیان‌اقوام‌وشهروروستا‌شده‌بود،حالا مثل‌خارے‌بوددرچشم‌وهابے‌ها... اذیت‌هایشان‌براهل‌خانہ‌واو،طعنہ‌ها، آزارها،ڪم‌نبود. سعیدبایدڪشتہ‌مے‌شد،نبایدمے‌ماند. □ سحرگاه‌جمعہ،روزشهادت‌امیرالمؤمنان، سال۱۳۷۵دیگربدن‌سعیدطاقت‌مبارزه باسمے‌راڪہ‌دربدنش‌جولان‌میدادنداشت سم‌ڪم‌ڪم‌اورادربسترانداخت.وخدا خواست‌سعیددرهمان‌پانزده‌سالگے‌ همچنان‌آینہ‌معصومیت‌ومظلومیت‌بماند. خودش‌بہ‌دوستے‌ازخادمان‌جمڪران گفتہ‌بود: _من‌زیادعمرنمیڪنم.امام‌علےبن‌ موسے‌رضاخودش‌فرمودڪہ‌جاے‌ توپیش‌ماست. گفتہ‌بودڪہ‌اوراازپا‌مے‌اندازند... شهادتاگرنبودزندگے‌زیبایے‌اش راازدست‌مے‌داد! سعید،چندان‌دردنیا‌زندگے‌نڪرد! چندان‌هم‌بہ‌دنیا‌دل‌نبست،بعدازاینڪہ امامش‌راشناخت‌بود،دیگردنیاچندان برایش‌معنانداشت؛جزعبادت‌واطاعت‌خدا! سعید‌چندانے،پسردوازده‌سالہ‌ذاهدانے، شروعش‌باامام‌‌زمان.عج.وپایانش‌با امیرالمؤمنان. □ راه‌دنیابراے‌همہ‌یڪ‌آغازاست‌ویڪ پایانے! شرو‌راه‌سعیدازجمڪران‌بودوهمراه‌امام زمانش.عج.وپایان‌جاودانش‌باامیرالمؤمنان ودرآغوش‌امام‌رضایش! مشهدڪہ‌مشرف‌شدید،پابوس‌علے‌بن موسے‌رضا.ع.درگوشہ‌ۍ‌صحن‌جمهورے، ورودےِ‌بهشت‌ثامن،بلوڪ‌۹۳‌مزاراواست. بہ‌دیدارش‌‌بروید. چندلحظہ‌اے‌ڪنارسعیدچندانے‌بمانید. وازاوبخواهیدبرایتان‌دعاڪند تاشماهم‌مبلّغ‌دین‌مبین‌شیعہ‌باشید... 🚫