°○•📸🦋•○°
اواخر پاییز و اوایل زمستان بود. از غرب به طرف جنوب می رفتیم. روزجمعه بود.
محمد راننده بود، به جاده فرعی رسیدیم، محمد پیچید توی جاده فرعی و کنار یک رودخانه نگه داشت.
چرا اینجا آمدی؟
گفت: در روایت است که هر کس چهار هفته غسل جمعه انجام دهد بدنش در قبر نمی پوسد. سه هفته است که این کار را انجام داده ام.
این هفته هم باید غسلم را انجام دهم، شما که نمی خواهید بدن من در قبر بپوسد. می خواهید؟!
بعد هم بدون توجه به خنده ما لباس هایش را کند و پرید تو قسمت پر آب رودخانه.
گفت: بیایید نگران سردی آب نباشید.
🎤:سردار سلیمانی
📚: لبخند ماندگار
#سردارشهیدحاج_قاسم_سلیمانی
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
•°💜🌿✿
آن روزهایی که نصراللهی زیر آفتاب سیاه شده بود. سفیدی دندانهایش موقع خندیدن بیشتر به چشم می آمد.
یک روز وقتی من و حسین پور جعفری به هور می رفتیم دیدم محمد و احمد گوشه ای نشسته اند و چیزی در گوش هم می گویند و بلند می خندند.
برای مزاح جلوی آن ها رفتم، گفتم:
چه معنی دارد وقتی فرمانده رد می شود، افراد خبر دار نباشند!
به بچه ها گفتم دست و پای محمد را بگیرد و یک ظرف ماست بیاورید.
بچه ها با اشاره ی من می گفتند: حیف این صورت که سیاه شده و ماست را روی صورتش می مالیدند....
وقتی محمد صورتش را شست، چشمانش قرمز شده بود. البته قرمزی به خاطر ماست بود.
ولی من گفتم: چرا گریه ات گرفته؟!
خودت خواستی بیایی منطقه!
صد دفعه بهت گفتم کرمان بمان.
🎤سردار سلیمانی
📚لبخند ماندگار
#سردارشهیدحاج_قاسم_سلیمانی
#سردارشهیدحسین_پورجعفری
#سردارشهیدمحمدنصراللهی
#یادعزیزشان_باصلوات
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝