با اصرار میخواست از طبقهی دومِ آسایشگاه به طبقهی اول منتقل شود.
با تعجب گفتم: «به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران!» گفت: «طبقهی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است. دوست ندارم در معرض گناه باشم».
وقتی خواستهاش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیش خندی زد و با لحن خاصی گفت: «آسایشگاه بالا کُلی سرقفلی داره، ولی به روی چشم منتقلش میکنم پایین».
#شهید_عباس_بابایی
📚کتــاب پرواز تا بینهایت، ص35
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
. 🕊 تلاوت آیات #قرآن_ڪریم ؛
💠 ۩ بــِہ نـیّـت
#شھید_عبدالله_میثمی
#صفـــ۲۹ـفحه 📚
🍀|شبتون شهدایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
چقدر این گفتگو زیباست👌👌
وقتی خبرنگار سراغ رزمندهها میرود تا از آن ها در مورد وضعیت جنگ و بعد از جنگ بپرسد، رزمندهای که علی الظاهر ناشناخته است، با آن لهجهی قشنگ اصفهانیاش چشمانداز تلخی از بازماندگان جنگ را از زبان شهید باکری ترسیم میکند.
این رزمنده کیست و الان کجاست؟
#شهادت💔
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
•
این طور نبوده که
ریاست
در آنها
تأثیر کرده باشد؛
آنها
در ریاست
تأثیر کرده بودند...
[بیانِ امامروحاللهالموسوی
در مورد شهیدان باهنر و رجایی]
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#مصطفی_عارفی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَینِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تاظهور_زمانی_نمانده🦋
یک راه خوب برای عاشق امام زمان شدن
خاطره زیبا از حاج قاسم سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🌷 #هر_روز_با_شهدا #قسمت_دوم (۲ / ۲) #تکه_تکه_شدن_آن_هشت_نفر!! 🌷....در همین بین بود که ناگهان دود
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#وقتى_كه_دیگر_کولهپشتی_نمانده_بود...!!
🌷در عملیات والفجر ، گردان «یا رسول» تلفات زیادی داد و خیلی از بچههایی که در این گردان بودند، به شهادت رسیدند. به دستور حاج حسین بصیر، باید به این گردان میرفتم تا کار مداوای مجروحان را انجام دهم. از قبل هم هیچگونه توجیهی نشده بودم و اطلاعی از موقعیت آن منطقه نداشتم. حوالی ساعت ١١ شب بود که به آنجا رسیدم و کارم را در سنگر بهداری شروع کردم. نیروهای کمکی در حال ورود به منطقه بودند که ناگهان عراقیها منور زدند و وقتی متوجه حضور آنها شدند، منطقه را زیر رگبار و آتش سنگین گرفتند، حجم آتش به گونهای بود که بسیاری از بچهها را زمینگیر کرد و یکی پس از دیگری در اثر اصابت تیر و ترکش به زمین میافتادند. فوراً دست به کار شدم و کار مداوای مجروحان را آغاز کردم. با باند و هر چیزی که در دست داشتم، سعی میکردم جلوی خونریزی مجروحان را بگیرم. رفته رفته وسایل پانسمان تمام شد، دیگر....
🌷دیگر نه خبری از باند بود که بتوانم جلوی خونریزی را بگیرم و نه از وسایل پانسمان. به ناچار سراغ بچههایی که شهید شده بودند، رفتم و از داخل کوله پشتیشان هر چه که داشتند، را درآوردم تا شاید بتوانم چیز به درد به خوری که به کارم بیاید، پیدا کنم. دیگر کوله پشتی نمانده بود که بتوانم از وسایل داخل آن استفاده کنم. نمیدانستم باید چکار کنم. آتش عراق، همچنان ادامه داشت و تعداد شهدا و مجروحین لحظه به لحظه بیشتر میشد. چارهای جز استفاده از پیراهن و پارچههای همراه شهدا نداشتم. با اینکه این کار خیلی برایم سخت بود اما با پاره کردن آستین لباس شهدا، چفیه و هر چیزی که همراهشان بود و با آن میتوانستم جلوی خونریزی را بگیرم، کار امدادرسانی را انجام میدادم. وقتی به بالای سر شهدا میرفتم تا لباسشان را پاره کنم، اشکم در میآمد اما چارهای جز این نداشتم و با همین شیوه توانستم تعداد زیادی از بچهها را از خطر مرگ نجات بدهم.
راوی: رزمنده دلاور امدادگر رضا دادپور
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
•
اصن بایدم ترور میشد،
اونم وسط بازار تهران...!
آخه مسؤل بود،
اونم از مسؤلین
قوه قضائیه!!!
اما شبا تو زیرزمین خونش
خیاطی میکرد،
تا حقوق خودشو به
جمهوری اسلامی
تحمیل نکنه!
#شهیدسیداسداللهلاجوردی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسر شهید؛
مهدی همیشه بهم میگفت:
همسر شهیدمهدی نوروزی،دلم مۍسوزه خیلی سنت کمه بهت بخوان بگن همسر شهید
تکه گاهم ستون زندگی
🌷شهیدمهدی نوروزی(شیرسامرا)🌷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی شیرین تر از عسل #قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنج 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
شیرین تر از عسل
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_شش
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
تیپ ما از جناح چپ وارد عمل شد منطقه را گرفتیم ولی تثبیت نشد از همان جناح هم دشمن پاتک های سختی زد و خیلی فشار آورد. اگر اشتباه نکنم درست هفت شبانه روز مقاومت کردیم و ،جنگیدیم، ولی باز منطقه تثبیت
نشد.
روز هفتم دیگر نفس بچه ها گرفته شده بود روحیه مان هم تعریفی نداشت شرایط طوری بود که از عقب هم نمی شد نیروی کمکی بیاید، تحمل هر لحظه سخت تر از لحظه ی قبل می شد .برامان آتش دشمن شدیدتر می شد و مقاومت ما ضعیفتر.
پاتک آخرش را انگار فقط برای پیروز شدن زده بود کار داشت به جای باریکی می.کشید بعضی ها زده بودند به در ناامیدی و پاک داشتند مأیوس می شدند تو این حال و هوا یک هو سر و صدای بی سیم بلند شد. صدای عبدالحسین را که شنیدم روحیه ی دیگری پیدا کردم با رفیعی . ۱. کار داشت همان نزدیکی بود، سریع آمد و گوشی را از دست بیسیم چی قاپید تو آن سرو صدا و انفجارهای پی در پی شروع کرد بلند - بلند حرف زدن.
از لابلای حرفها، وقتی فهمیدم عبدالحسین می خواهد چکار کند کم مانده بود از خوشحالی فریاد بزنم، سریع دویدم مابین بچه ها و تا مقاومتشان بیشتر شود خبر را به شان دادم، تو آن شرایط سخت این کار او هزاران بار از عسل شیرین تر بود برای ما.
تصمیم گرفته بود یکی از گردان هایش را برای کمک بفرستد و .فرستاد مهم تر از این قضیه آمدن خود او بود. بچه
ها وقتی او را کناررفیعی دیدند، روحیه شان از این رو به آن روشد پابه پای بقیه شروع کرد به جنگیدن،
تو مدت کوتاهی ورق به نفع ما برگشت و مدتی بعد منطقه ی ما هم تثبیت شد.
پاورقی
۱- فرمانده تیپ امام صادق (سلام الله علیه)
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
📌 شهیدی که ۷ روز مهمان امام رضا(ع)شد
🔹️ مامانش بهش گفته بود: حسن! دست این دختر مردم رو بگیر ، یه تُک پا ببرش مشهد؛ گناه داره.
◇ گفته بود: مامان! دلم برای امام رضا"ع" یه ذره شده، ولی نمیتونم برم، باید برم جبهه...
◇ رفت جبهه، شهید شد؛
◇ رفتن جنازه رو بیارن قم، دفن کنن، بهشون گفتن: ببخشید، جنازه گم شده، هفت روزه رفته مشهد!
◇ شهید حسن ترابیان به روایت حاج حسین یکتا
#شهید_حسن_ترابیان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای من سلام غریبِ غریبها
درماندهایم و دل زدهایم از طبیبها..
🏴 #شهادت_امام_رضا
#امام_رضا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
مداحی_آنلاین_بار_را_بسته_ام_سفر_دارم_حاج_منصور_ارضی.mp3
3.51M
بار را بستهام
سفر دارم
پرم از عشق
بال و پر دارم
#روضه🔊
#شهادت_امام_رضا(عليهالسلام)🏴
#منصور_ارضی🎙
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی شیرین تر از عسل #قسمت_صد_و_هفتاد_و_شش 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 ت
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_هفتاد_هفت
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
سید کاظم حسینی
گردان حر، سال شصت و یک تشکیل شد برای سرو سامان گرفتنش خیلی زحمت کشیدیم. عبدالحیسن تمام هم و
غمش را گذاشت تا بالاخره گردان رو آمد، فرماندهی اش هم از همان اول با خود او شد.
بعد از شکل گرفتن گردان، بلافاصله رفتیم بستان ،آن جا یکسری جلساتی گذاشته شد بعد از کلی بحث و صحبت بناشد خط چذابه و مالک را تحویل بگیریم، فرماندهی تیپ گفت:«شما سه روز مهلت دارین برای شناسایی و کارهای مقدماتی، ان شاء الله بعدش خط رو تحویل می گیرید.»
همان روز ،عبدالحسین فرمانده گروهان ها را خواست ،با امیر عباسی و خود مسؤول خط رفتیم قرار گاه تیپ، برای شناسایی اولیه، عباسی به زیر و بم خط آشنا بود و آن طرف ها را مثل کف دستش می شناخت.
کارمان دو شب طول کشید
دیده بانی، ،نگهبانی، کمین ها و تمام منطقه را یک شناسایی کلی کردیم. فهمیدیم همه ی آن دور و اطراف تو تیررس دشمن است رو همین حساب تیر مستقیم
زیاد می زدند. یکی گفت: «باید
هوای این مورد رو خیلی داشته باشیم.»
روز سوم آمدیم عقب که گردان را آماده حرکت بکنیم شبش بنا بود برویم خط را تحویل بگیریم صبح زود با عبدالحسین و چند تا دیگر از بچه،ها نشسته بودیم تو یکی از چادرها به صبحانه خوردن عبدالحسین زودتر از بقیه از سر سفره رفت کنار، سر سفره هم که بود با بی میلی لقمه می گرفت و می گذاشت تو دهانش زیاد چیزی
نخورد.
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
✍هر وقت از سوریه تماس میگرفتن، میخندیدن و میگفتن از تمام وسایلی ڪه برام گذاشتین فقط قـرآن به ڪارم میاد
قرآن مدام تو جیبش بود و آن را
می خواند، در هنگام رفتنش هم یه قرآن تو جیبی با معنی براش گذاشتم چون عادت داشت قرآن رو با معنی بخونه.
#شهید_حمید_سیاهڪالی_مرادی
#راوی : همسرشهید
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
. 🕊 تلاوت آیات #قرآن_ڪریم ؛
💠 ۩ بــِہ نـیّـت
#شھید_محمد_جواد_باهنر
#صفـــ۳۰ـفحه 📚
🍀|شبتون شهدایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥#روایتگری_شهدا
📌خاطره ای جالب از عنایت #امام_رضا به شهیدامام رضایی ابراهیم باقری
🎙راوی شیخ سعید آزاده
🖤#شهادت_امام_رضا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
📃فـــرازی از #وصیتنامه
در بـدتریـن...
شرایط اجتماعی, اقتصادی و ....
پیرو ولی فقیه باشید
هیچگاه این سید مظلوم،
حضرت آقـا سیـدعلی را تنها نگذارید.
امـر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید خـون شهـدا پـایمـال شود...
#جانباز_فتنه۸۸
#شهیدمدافع_حرم
#حسین_معزغلامی
#شهادت: ۹۶/۰۱/۰۴ سوریه🕊
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#فرشید_امیری_دولیسکانی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَینِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️💔بریم یه کُنج حرم امام رضا؛
زیارت مزار #خادم_الرضا
🥀سلام عزیز دل محرومین...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🌷 #هر_روز_با_شهدا #وقتى_كه_دیگر_کولهپشتی_نمانده_بود...!! 🌷در عملیات والفجر ، گردان «یا رسول» تلفا
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#بگو_گول_دنیا_رو_نخورند!!
🌷سه چهار ماه بعد ازدواجش، شب عملیات والفجر ۸، مهدی حرفهایی زد که برای همه بچه بسیجیها اتمام حجت بود. مهدی یکی از دوستانش را کنار کشید و گفت: سید! من امتحان سختی رو گذراندم و خودت میدانی که روزهای اول زندگی چقدر شیرین است. من میتوانستم در سپاه بابل بمانم و همانجا خدمت کنم اما خیلی با خودم کلنجار رفتم، بالأخره حریف نفسم شدم، وسوسهها را کنار زدم و با خودم گفتم: مهدی! پس امام زمان چی؟ مگه قرار نبود یاورش باشی، یعنی اینقدر نامردی که تا زن گرفتی آقا رو فراموش کردی؟ من میدونستم که شهادتم در گرو ازدواجمه، این طوری باید دینم رو کامل میکردم، بقیهاش با خدا. حالا خوشحالم که به واسطه این سیده خانم، با حضرت زهرا(سلام الله) هم محرم شدم، سلام من رو به بچهها برسون، بگو گول دنیا رو نخورند.
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید معزز محمدمهدی نصیرایی
#شهید_القدس
#شهید_اسماعیل_هنیه 🏴
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🔹 بعد از عملیات خیبر، فرماندهان را بردند زیارت امام رضا (ع). وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بهم گفت:
◇ برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان.
◇ مهدی حال همیشگی را نداشت. گفتم:
«تو از ضامن آهو چه خواستهای که این چنین شدهای؟ نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟»
◇ چیزی نمیگفت. به جان امام که قسمش دادم، گفت: فقط یک چیز...گفتم: چه؟
◇ گفت: «دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن. همین را به امام رضا (ع) گفتم. گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد»
◇ عجیب بود. قبلا هر وقت حرف از شهادت میشد، میگفت برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟
◇ اما دیگر انقطاعی شده بود. امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش.
(راوی،: دوست و همرزم شهید باکری)
#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده_نجیب
#یادشهداباصلوات
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی از حضور شهید حاج قاسم سلیمانی در حرم امام رضا(ع)..🖤
#شهید_حاج_قاسم
#امام_رضا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها #قسمت_صد_و_هفتاد_هفت 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 سید کاظم
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_هفتاد_هشت
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
دو، سه روزی بود که گرفته و دمغ نشان می داد آن روز ولی به اوج خودش داشت می رسید. خودم را کمی جابجا
کردم و با خنده گفتم :«طوری شده حاج آقا؟»
لبخند کم رمقی زد و پرسید: «برای چی؟»
«خیلی رفتی تو لاک خودت»
چند لحظه ای ساکت ماند. بعد که به حرف آمد گفت:«عملیات فتح المبین که تموم شد از خدا خواستم که دیگه تو این مسائل پدافندی و تو نگهداشتن خط نیفتم»
یکی دو تا از بچه ها جور خاصی نگاش کردند انگار هضم مسأله براشان سنگین بود، او پی صحبتش را گرفت.
«البته هرچی وظیفه باشه انجام میدیم ولی من از خدا این طوری خواستم»
لحن صداش غمگین تر شد ادامه داد: «حالا مثل اینکه خداوند دعای ما رو مستجاب نفرموده، حتماً صلاح نیست که ما تو این منطقه خط شکن باشیم»
تو جبهه مشکل ترین کارها شکستن خطوط دشمن بود. او هم تو تمام کارها همیشه سخت ترینش را انتخاب می کرد و به عشق دین و ،مکتب با همه ی وجودش مایه
می گذاشت.
بعد از صبحانه گفت:«بسیجی ها و تمام کادر گردان رو جمع کنید که هم بیشتر باهاشون آشنا بشم و هم یک
صحبتی بکنم.»
گردان را تو میدان موقت صبحگاه جمع کردیم بچه های تبلیغات هم بساط میکروفن و بلندگوها را آماده کردند. رفت پشت تریبون چند آیه ای از قرآن خواند و شروع کرد به صحبت.
سخنرانی اش مفصل بود،حول و حوش یک ساعت طول کشید بعد از صحبت، چند دقیقه ای ما بین بچه ها گشت به سؤال ها جواب می داد و از بعضی ها هم اسم و فامیلشان را می پرسید و چیزهای دیگر،از این کار هم خلاص شد. با هم رفتیم کنار چادر فرماندهی و همان گوشه نشستیم گفت:«من خیلی حرف داشتم که به این بچه ها بزنم ولی
نگفتم.»
پرسیدم :«درباره ی چی؟»
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
زمانی که تو سوریه زندگی میکردیم لباس های ریحانه و مهرانه (فرزندان شهید ) را که استفاده و تکراری شده بود را جمع کردم و کنار گذاشتم که بدهم به بچه های سوری بعد به اقا مهدی گفتم می شود لباس های بچه ها را بدهی به کسی که نیاز دارد
توی جنگ نیازشان می شود و شاد می شوند
گفت:《نه بهتر است چند دست لباس تو و تازه بخری برای بچه های نیازمند اینطوری بیشتر دلشان شاد می شود》
اگر کسی برای بار اول می خواست بیاید منزل ما آقا مهدی می گفت چند نوع غذا درست نکن یا سفره را خیلی رنگین نکن
بگذار راحت باشند و دفعه بعد هم بیایند منزلمان
#شهید_مهدی_نعمائی_عالی
راوی: همسر_شهید
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯