✅🇮🇷فردوسی را بهتر بشناسیم
📡📡یکم بهمن زادروز حکیم ابوالقاسم فردوسی
🔺(زاده ۱ بهمن ۳۱۹ توس – درگذشته سال ۳۹۹ توس) حماسهسرای بزرگ، سراینده شاهنامه
🔺او در روستای پاژ، از توابع طبران توس در خراسان دیده به جهان گشود. پدرش دهقان بود و ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. وی از کودکی به کسب علم و دانش پرداخت و به خواندن داستان علاقهمند بود.
🔺همانگونه که در زندگینامه فردوسی آمده است، آغاز زندگی وی هم زمان با جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سده سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سده چهارم رسید. 🔺فردوسی از همان روزگار کودکی، بیننده کوششهای مردم پیرامونش برای پاسداری ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پا بهپای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.
🔺کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را برپایه شاهنامه ابومنصوری از زمان سیسالگی فردوسی میدانند، اما با مطالعه زندگینامه فردوسی، میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخته و چه بسا سرودن داستانهای شاهنامه را در همان زمان و برپایه داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کرده است.
🔺 از میان داستانهای شاهنامه که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شده باشد، میتوان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد.
🔺شاهنامه پرآوازهترین سروده فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است. شاهنامه، منظومه مفصلی است که از حدود ۶۰ هزار بیت تشکیل شده و دارای ۳ دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی است. شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستیاند. 🔺پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته هستند. شخصیتهای دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است.
🔺فردوسی پس از سرودن نزدیک به بیست سال در تکمیل آن کوشید. این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری در ۶۵ سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند و از اینرو دست به کار تدوین ویرایش تازهای از شاهنامه شد.
🔺او در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد. پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در ۷۱ سالگی او بوده است.
🔺وی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامی سراینده از اوضاع زمانه بودهاست.
🔺فردوسی در روزهای پایانی زندگی، خود را ۸۰ ساله و جای دیگر ۷۶ ساله خوانده است.
وی را در شهر توس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
🔺از زمان خاکسپاری فردوسی، آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۳۰۲ به دستور «میرزا عبدالوهاب شیرازی» والی خراسان، محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند.
🔺پس از تخریب تدریجی این ساختمان، انجمن آثارملی به اصرار رئیس و نایب رئیس، «محمدعلی فروغی» و «حسن تقیزاده» بنای آرامگاه فردوسی با جمعآوری هزینه این کار از مردم و بدون استفاده از بودجه دولتی در ۱۳۰۴ آغاز شد و آرامگاهی ساختند که در سال ۱۳۱۳ افتتاح شد.
🔺شاهنامه متعلق به همه اقوام ایرانی از کرد تا آذری و لر و بلوچ و خراسان و گیلکی است و همه در این کتاب اقوام آریایی ایران نامیده شدهاند.
یونسکو شاهنامه فردوسی را یکی از سه اثر برجسته جهان معرفی کرده است.
🏷پایگاه خبری کاشان رویداد
💠
🌸💐یک خبر خوب برای اهالی کوچه دکتر کوثری 💐🌸
کتاب( دختران قبیله جنگ) اثر نویسنده پرتوان کشور عزیزمان ایران جواد آقا افهمی از همشهریان و همراهان کوچه دکتر کوثری از میان ۱۲۶۵ اثر فرستاده شده از سرتاسر ایران؛ به مرحله نهایی جشنواره جایزه ادبی جلال راه یافته و تا این مرحله در میان پنج اثر انتخاب شده ،قرار گرفته است.
چهارشنبه ۴ دیماه ۴۰۳ انتخاب نهایی برگزار می شود
🤲دعا میکنیم کتاب مذکور برنده اول جایزه ادبی جلال انتخاب شود و ما و همه همشهریان هم در شادی ایشان شریک شویم. انشاا...
🌱آقای افهمی از نویسندگان خوب و شاخص ادبیات پایداری محسوب شده که جای بسی مباهات است .
کتاب سوران سرد ایشان از رمان های برجسته این گونه و ژانر نویسندگی به حساب می آید ، امیدواریم که این رمان همان گونه تا بحال از میان این همه اثر به مرحله نهایی راه یافته در این مرحله نیز بتواند به عنواناثر برگزیده اعلام شود.
❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️
https://eitaa.com/koochecosari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیا تو بچه گی هاشون ، اینجوری سرسره بازی کردن ؟؟
https://eitaa.com/koochecosari
🌸خاطرات کوچه دکتر کوثری🌸
🪴یاد ایام دهه چهل شمسی در تربت جام
❄️شبهای چله❄️(8)
«کلوچه قندی»
🌱مادر سالی دوبار کلوچه قندی می پخت؛ یکی ده روز مانده به شب چله (یلدا) و دیگری ده روز مانده به شبِ عید.
🌱تنور پخت نان ما داخل مطبخ بود و من آن را به اشتباه "مخبط" تلفظ می کردم. همانطور که واژه اخبار را "اَبخار" تلفظ می کردم، در هنگامی که پدرم مرا امر به روشن کردن رادیو می کرد تا اخبار ساعت 6 صبح را بشنود.
🌱بزرگتر که شدم قبول نمی کردم که درستش مطبخ بوده و همچنان براین تلفظ غلط پافشاری می کردم. اما واژه "اخبار" را قبول کردم و موفق به تلفظ صحیح آن شدم زیرا پدرم هر موقع به منزل پا می گذاشت،رادیو را زود تر از در آوردن لباسهای کارش روشن می کرد.
🌱 باری؛
مادرم شب قبل بساط تغار مسی و آرد و آب و شکر و زردچوبه و بعضی مواقع زعفران و سایر مخلفات را آماده می کرد. خمیر که آماده می شد رویش را با جاجیم و کتان و غیره می پوشاند.
🌱صبح زودِ روز بعد سفره تغار خمیر را باز کرده و نواله بزرگی از خمیر جدا و یک سینی مسی را معکوس روی سفره قرار می داد و رویش را آرد می پاشید و به اندازه قطر سینی نواله ها را با وردنه که در واقع نی غلیانش بود پهن کرده و با اشیائی مثل استکان و غیره قطعات اولیه کلوچه قندی را آماده و با دقت در سینی های دیگر می چید.
🌱در این زمان/ آتش تنور را می گیراند تا تنور آماده می شد استراحت کوتاهی هم به خمیر ها و هم به خودش می داد و پُکی به قلیان می زد و یک چایی نوش جان می کرد تا تنور آماده می شد.
🌱یک ساعت بعد، سبد های چلو صافی پر می شد از کلوچه های قندی در اشکال هندسی دایره و لوزی و...که بر رویشان تخم خشخاش و کنجد و سیاه دانه که با زرده تخم مرغ و زعفران و غیر آغشته شده بود.
🌱صبحانه آن روز هم کلوچه هایی بود که از شکل و رنگ قابل قبولی برخوردار نبود و یا شکسته شده بود؛ با چای شیرین صرف می کردیم.
🌱آتش تنورکه سرد می شد نهار ظهرمان را از ته تنور بیرون می کشیدیم.
نهارمان غَلِفتی بود.
/ع.ذ - زمستان ۹۸
ادامه دارد.
https://eitaa.com/koochecosari
🌷یاد کنیم از شهید برونسی🌷
و
🪴همسر فداکارش...🪴
🌱بانوی مجاهد معصومه سبکخیز، همسر سردار شهید «عبدالحسین برونسی» و مادر ۸ فرزند بود.
🌱وقتی هم که عبدالحسین بنّا را راهی جبهه میکرد، به تنهایی مسئولیت خانه زندگی را به دوش میکشید؛ آن هم با شرایط و امکانات محدود دهه ۶۰.
🌱 بعد هم که شهید برونسی در اسفند ۱۳۶۳ شهید شد، تا ۲۷ سال پیکرش مفقود بود.کتاب «خاکهای نرم کوشک» پیرامون خاطرات شهید برونسی است که به مناسبت درگذشت همسر شهید برونسی خاطرهای از او درباره انگشتر طلایی که برای سلامتی شهید برونسی نذر کرده بود، را میخوانیم.
🌱در یکی از عملیاتها، انگشترم را نذر کردم. با خودم گفتم «اگر انشاءالله به سلامتی برگرده، همین انگشتر رو میاندازم تو ضریح امام رضا (علیهالسلام)».
🌱شهید برونسی در همان عملیات مجروح شد، اما زخمش زیاد کاری نبود تا به مرخصی بیاید، اثر همان زخم هم از بین رفته بود، کاملاً صحیح و سالم به خانه برگشت.
🌱 روزی که همسرم آمد، جریان نذر انگشتر را گفتم و گفتم «شما برای همین سالم اومدین» خندید و گفت «وقتی نذر میکنی، برای جبهه نذر کن» پرسیدم «چرا؟!» گفت «چون امام هشتم احتیاجی ندارند، اما جبهه الان خیلی احتیاج داره؛ حالا هم نمیخواد انگشترت رو ببری حرم بندازی».😔
🌱 از دستش دلخور شدم اما چیزی نگفتم، حرفش را مثل همیشه گوش کردم.
🌱در عملیات بعدی عبدالحسین بدجوری مجروح شد. بُردِه بودنش بیمارستان کرج. همان روز برادرم و برادر همسرم راهی کرج شدند.
🌱یک روز بعد برادرم تماس گرفت و فوری جویای احوال عبدالحسین شدم. او خندید و گفت: «خوبتر از اونی که فکرش رو بکنی» بعد هم گفت: «عبدالحسین سلام رسوند و گفت اون انگشتری که عملیات قبل نذر کرده بودی، بنداز توی ضریح» گیج شده بودم. گفتم: «عبدالحسین که گفته بود این کار را نکنم.» گفت: «جریانش مفصل ان شاءالله وقتی اومدیم مشهد، تعریف میکنم.»
🌱شهید برونسی را با هواپیما به مشهد آوردند، حالش طوری نبود که بشود به خانه بیاوریمش. از همان فرودگاه، او را به بیمارستان برده بودند. به ملاقات رفتم، وقتی برگشتیم، در راه، جریان انگشتر را از برادرم پرسیدم، چشمهایش پر از اشک شد و آهسته آهسته شروع کرد به گفتن:
«وقتی ما رسیدیم بالای سرش، هنوز به هوش نیامده بود. موضوع را اول از هم تختیهاش شنیدیم؛ میگفتند توی عالم بیهوشی داشت با پنج تن آل عبا (علیهم السلام) حرف میزد، آن هم با چه سوز و گدازی! پرسیدیم شما خودتون حرفهایش را شنیدید؟ گفتند بله، اصلاً تکتک آن بزرگوارها را به اسم صدا میزد.
🌱 وقتی به هوش آمد، جریان را از خودش پرسیدیم. اولش که طفره رفت، بعد خیلی گرفته و غمگین شروع کرد به گفتن؛ توی عالم بیهوشی، دیدم پنج تن آل عبا (علیهمالسلام) بالای سر من تشریف آوردند.
🌱 احوالم را پرسیدند و با من حرف زدند دست میکشیدند روی زخمهای من و میفرمودند عبدالحسین خوشگوشته، انشاءالله زود خوب میشه.
🌱حاجی میگفت:
خیلی پیشم بودند وقتی میخواستند تشریف ببرند، یکی از آن بزرگوارها، عیناً انگشتر زنم را نشانم دادند و با لحنی که دل و هوش از آدم میبرد، فرمودند : انگشترتان در چه حاله؟ من خیلی تعجب کرده بودم.
🌱بعد دیدم فرمودند بگویید همان انگشتر را بیندازند توی ضریح».
🌱گونههای برادرم خیس اشک شده بود؛ حال خودم را نمیفهمیدم؛ حالا میدانستم خواست خودش نبوده که انگشتر را بیندازم ضریح؛ فرمایش همانهایی بود که به خاطرشان میجنگید و شاید هم یادآوری این نکته که هر چیز به جای خویش نیکوست.
روح هردو یشان شاد 🌸🌱🪴💐
https://eitaa.com/koochecosari
🌸خاطرات کوچه دکتر کوثری🌸
🪴یاد ایام دهه چهل شمسی در تربت جام
❄️شبهای چله❄️(۹)
«آجیل شوری »
🌱روز بعد نوبت می رسید به تف دادن تخم های خربزه و هندوانه و هسته های زرد آلو.
😁مادر دو نفر را مامور می کرد تا نصفی از هسته های زرد آلو را با آب نمک مخلوط کرده و نفر دیگر بقیه هسته ها را می شکست تا مغزهایش را در آورده ،تا جداگانه تف داده شود.
🌱دو روز بعد؛ از دیوار مطبخ کیسه های زیادی آویزان شده بود؛ یک کیسه تخم خربزه و هندوانه؛ یک کیسه هسته و مغز تف داده زرد آلو. یک کیسه کِشته توت و به قول مستاجر مشهدی مان "قیسی" و یک کیسه بزرگ تر پر از کلوچه قندی
😊 البته گوسفند پرواری مان را و خیکی از ماست چکیده را فراموش کردم.
🌱یک روز صبح دایی کِلب اکبر(کربلایی اکبر) به خانه ما آمد در حالی که یک چاقوی تیز و بلند در دستانش بود.
🌱دایی کربلایی اکبر، دایی مادرمان بود که هم دامداری داشت و هم باغبانی می کرد.
🌱 گوسپند پرواری مان درون پوست خودش به شکل قرمه جا خوش کرده بود و هنوز آخرین ناله هایش بعد نوشیدن اجباری آب توی گوشم می پیچید.
🌱از مطبخ راهی خانه شدیم تا صبحانه را با پدر نوش جان کنیم.
😁 پدر در حال گوش دادن به رادیو بود.یکی از موجهای رادیویی مورد علاقه پدر موج رادیو کابل افغانستان بود.
🌱او به اغلب برنامه های رادیو کابل گوش می داد. یادم نمی رود ساعت 6 صبح قبل از اخبار افغانستان پدرم زده بود روی موج رادیو کابل.
🌱رادیو؛ پیامهای بازرگانی وتبلیغاتی افغانستان را پخش می کرد و من این جک معروف را به صورت واقعی و با گوش خودم در تبلیغات بازرگانی رادیو کابل شنیدم؛ و آن به این صورت بود که صدای یک خودروی ژیان از دور به گوش می رسید و هر لحظه صدایش بلند تر و نزدیکتر می شد ؛ تا اینکه این صدا به حالت عبور سریع ژیان از جلوی میکروفون و دوباره صدا کم و کمتر می شد.
🌱پس از آن یک نفر مرد با صدای ریز و بلند می گفت: این چی بود از بِخ گوش من قِیژَستِ کَرد.!!
و در پاسخ صدایی کلفت تر و آرام می گفت: این ژَ یان است، پَدیدَ ای از سیتروئن اِ یران !!. متعاقب آن یک پیام بازرگانی دیگر با این مضمون که در حال تبلیغ یک نوع کفش گالش پلاستیکی با مارک "پلنگ نشان" است اهنگین به این صورت پخش می شد: کفش پَلَنگ نشان/ هم خُب و بادوام و...
ادامه دارد.
ع.ذ - زمستان ۹۹
😊طنز جبهه😊
💠دعای ماه رجب
🔹ایام ماه رجب بود و هر روز دعای «یا مَن اَرجوه لِکُلِّ خَیر» را میخواندیم. روحانی گردان قبل از مراسم، برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند، توضیح می داد که وقتی به عبارت “یا ذوالجلال و الاکرام “رسیدید، که در ادامه آن جمله “حَرِّم شَیبَتی عَلَی النّار ” می آید، با دست چپ، محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست حرکت دهید.
🔸هنوز حرف حاجی تمام نشده، یکی از بچه های تُخس بسیجی، از انتهای مجلس بلند شد و گفت: حاج آقا! اگر کسی محاسن نداشت، چه کار کنه؟
▪️برادر روحانی هم کم نیاورد و در جواب گفت: محاسن بغل دستیاش را بگیره! چارهای نیست، فعلاً دوتایی استفاده کنند تا بعد!
... و بچه ها زدند زیر خنده 😂
🌴 دوران #جنگ_تحمیلی
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌱خوش خبری بِدِن 🌸🌱تبریک عرض می کنیم احراز و کسب مقام دوم جایزه ادبی جلال آل احمد به نویسنده و رمان نویس پرتوان کشور اسلامی و همشهری عزیزمان جناب جواد آقای افهمی برای رمان «دختران قبیله جنگ »
مبرووووک 👏🌷👏🌺👏🪴👏💐👏🌺🌷🌷
https://eitaa.com/koochecosari
چرا تو صف نونوایی ها دیگه بچه نیست ؟!
بازم همون دهه چهل و پنجاه و شصتیا رو میبینی 😂😂😂
دختران قبیله جنگ»، نوشته جواد افهمی یکی از رمانهای مرتبط با موضوع مقاومت در سوریه است که به جنگ داخلی سوریه و ماجرای سلاح به دستان در سالهای ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۳ در سوریه میپردازد. در واقع نویسنده بر دوره تاریخی قبل از حضور داعش و ابتدای شروع ناآرامیها و شلوغیهای سوریه متمرکز است. این اثر در حقیقت برشی است از یک دوران طلایی و سخت که بر مردم فوعه گذشته است، زمانی که زنان شهر توسط مسلحین گروگان گرفته شده بودند.
به گفته نویسنده، این رمان برگرفته از یک رخداد واقعی است که برای روستاییانی در حوالی فوعه اتفاق افتاده و روایت گروگانگیری زنان یک روستای شیعهنشین است که در یک اتوبوس در حال حرکت به نقطهای دیگر هستند.
«دختران قبیله جنگ»، روایت عشق حورا و رئوف است که یکی فوعانی است و دیگری بنشی. 🌹
https://eitaa.com/koochecosari
🌷نامه ای که دقایقی دیر رسید🌷
🌱 در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی رستمعلی و پیشانیش را شکافت.
🌱صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین؛
🌱با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که شهید شد.
🌱ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که رستمعلی نامه داری،فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود، نوشته بود :
رستمعلی جان، امروز پدر شدی، وای ببخشید من هول شدم، سلام
عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟از جهاد اومده بودن دنبالت، می خوان اخراجت کنن،
خندم گرفته بود.
مگه بهشون نگفتی که جبهه ای ؟ گفتن بخاطر غیبت اخراج شدی،
مهم نیست، وقتی آمدی دوباره سر زمین ، کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگیمون نمیده، همون بهتر که اخراجت کنن.
عزیزم زود برگرد، دلم واست تنگ شده..
🪴شادی روح شهدا صلوات 🪴
*�https://eitaa.com/koochecosari
🌱🌸به بهانه واقعه ششم بهمن در آمل (شهر هزار سنگر)🌸🌱
🌱 در بهمن ماه 1360 نیروهای کمونیست و چپگرا طی برنامهریزیهایی که از قبل انجام داده بودند با تصور همراهی مردم آمل با آنها به این شهر حمله و آن را تصرف کردند.
🌱مردم آمل در روز ششم بهمن با حضور در خیابانها و سنگربندی مقابل منازل در برابر نیروهای کمونیست ایستادگی و آنها را از شهر بیرون کردند.
🌱با آغاز صبح ششم بهمن، حماسه مردم آمل شکل گرفت و صدها نیروی داوطلب مردمی با روی آوردن به مقر سپاه و گرفتن اسلحه، به مقابله سربداران جنگل رفتند.
🌱سنگربندیها آغاز شد. از زن و مرد و پیر و جوان همگی با آوردن شن و گونی اقدام به سنگرسازی و نبرد سنگر به سنگر کردند تا آنجا که آمل لقب «هزار سنگر» گرفت.
🌱 رفته رفته به تعداد نیروهای ضد شورش که از روستاهای اطراف میآمدند و از مردمان وفادار به امام و انقلاب اسلامی بودند، افزوده میشد.
🌱 البته در شب حادثه هم، از مردم آمل هر کس که خود را بهخاطر صدای تیراندازی به سپاه و بسیج رسانده بود، دستگیر، اسیر و یا شهید شده بود.
با ذکر صلوات و فاتحه برای شهدای این روز آمل؛ یاد آنها را گرامی می داریم .
https://eitaa.com/koochecosari