eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
8.3هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.5هزار ویدیو
20 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم برخیز و سلامی کن ولبخند بزن که این صبــح نشانی زغم وغصـه ندارد. لبخنـد خـدا در نفس صبح عیان است بگذار خـدادست به قلبـــ💗ـــت بگذارد. الهی به امید تو ســلام سه شنبه تون پراز لبخند الهی به امید تو💚 ╭─┅═💚═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═💚═┅╯
💜🍃🧡🍃💙🍃❤️🍃 باصدای مهربون مامان که صدام میزنه دل از رخت خواب میکنم و پا میشم. طبق روال باز هم مهمان داریم و این فامیل های عزیزما البته بعضیشون خوبند ولی امان از بعضی ها. گفتم: اومدم مامان جان صبرکن . مامان انگار کارم داشت. _ جانم بگو در خدمتم ؟ مامان گفت :قربون قدت مادر. بابات دیر میاد یه سر برو خرید کن هم برو دنبال مامان بزرگت _باشه چشم فقط بذارید یه چیزی بخورم میرم حالا چیشده پنج شنبه میان اونا که همیشه جمعه میومدن. مامانم یه نگاه بهم کرد با اون چشمای نافذش گفت: برا اینکه شما یهو غیبت نزنه بری نماز جمعه تا اومدم بگم مادر من نماز جمعه... گفت: نمیخواد تو توضیح بدی خودم میدونم نماز جمعه چیه. حالا هم برو خرید کن و مامان بزرگت رو بردار بیار ازصبح زنگ زده . _باشه من رفتم حالا خوبه ساعت ۹ صبح ها. خلاصه من رفتم و خرید کردم و بی بی جان من آوردم آخ که من عاشق این لپ های نرم بی بی جونم هستم. بماند که از همون لحظه شروع کرد از فواید ازدواج گفتن. فکر کنم ۲۳ سالگی از نظر اونا من پیرشدم. بله فهمیدم جریان ازچه قرار بود. امروز فقط خدا به من رحم کنه با این قومی که امروز میان . رسیدیم خونه و به مامان کمک کردم . تا ساعت ۴ که رفتم جلسه هماهنگی کارهای نمایشگاه دفاع مقدس تو بسیج . وقتی وارد شدم دیدم متاسفانه کار مشترک داریم باآقایون حالا هرچی ما میخوایم اینا با ما کار نکنن بازم میان . دونفری آشنا بودن ولی من نمی شناختم قرار شد وسیله هایی که لازم داریم برای برپایی نمایشگاه این دوتا آقایون بیارن . که ای کاش هیچوقت باهاشون آشنا نمی شدم. بعد از جلسه برگشتم خونه بعد از شام عمه جان ما برگشت و به بابای من گفت داداش نمیخوای تکلیف محمد منو مشخص کنی؟ بابام گفت: خواهر جان همه چی بسته به نظر خود زهرا داره من نمیتونم چیزی بگم . منم برگشتم گفتم: عمه جان ببخشید ولی من و آقا محمد اصلا عقایدمون به هم نزدیک نیست. که با نگاه برزخی عمه روبه رو شدم اونم برداشت گفت :جهنم و قهر کرد رفت. فکر کنم بالاخره دفتر این خواستگاری محمد از من بسته شد اگه خدابخواد. ولی قهر فامیل ادامه داشت. زندگیم روال عادی خودش رو داشت صبح ها تا ظهر که سرکار بودم بعدازظهر ها توی موسسه بودم پنج شنبه ها و جمعه ها بخشی از ساعات و درگیر کار های فرهنگی و خونه بودم ❤️🍃💜🍃❤️🍃💜🍃❤️🍃💜 http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4 ❤️🍃💜🍃❤️🍃💜🍃❤️🍃💜
210.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ ایها العشق، سلام از طرفِ نوکرِ تو برگ سبزی ست که هر روز رسد مَحضرِ تو ✨أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ سلام بر ساکنِ کربلاء⚡️ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 🌱