eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی را به جرم فروختن نوار غیر مجاز به کمیته آوردند و نوار هایش را از بین بردند، دلش برای آن جوان سوخت. به مقدار نوار هایش به پسرک پول داد تا کاسبی جدیدی را برای خود راه بیاندازد. این گونه، هم مال به دست می آورد، هم صدای حرام و مبتذل نمی فروخت. او یاد داد که باید این گونه مبارزه کرد . هم را از بین برد هم شخص را بیکار نکرد. •برگرفتھ‌از‌کتاب‌خدای‌خوب‌ابراهیم📚
زمان بازرگانان به ما بچسب چریک زدند،زمان بنےصدر برچسب منافق❌،الان هم برچسب خشک مقدس،هرقدمی که در راه خدا☝️ و مستضعفین برداشتیم برچسب بارانمان کردند. اما ای بسیجیان دلسرد نباشید، حاشا ڪه یک میدان را خالی کند😇✌️ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
﷽ ماه رمضان که ماه پرفیـــض خداست هـنگام تقاضـــای ظـــــــهورمولاســـت همه ما فقط یک حاجت داریم 💔 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 ( ) ♦️ کلاغ: این عقاب احمق را می بینی؟! بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟! ♦️ کرکس: اگر بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند، هه ..حال و روزش را ببین؟! https://eitaa.com/joinchat/2082144340Cfc77882043
📌 عزیزِ باتقوا 🔰 تقوا یعنی مرتکبِ گناه نشدن؛ یعنی ترس؛ ترس از چیزهایی که راهِ آسمان را به رویت می‌بندد. یعنی مواظبِ چشممان باشيم؛ مواظبِ گوشمان باشيم به چراغ قرمزِ دين كه رسيديم، ترمز كنيم و از حرام پرهیز کنیم. شاه کلید اصلیِ رابطه با خدا همین است. 🔆 یاران حضرت‌ مهدی چنین خصوصیاتی دارند. علاوه بر این، زرق و برق دنیا چشمشان را نمی‌گیرد و حضرت هم از آنان بیعت می‌گیرد که طلا و نقره پس‌انداز و گندم و جو ذخیره نکنند.*۱ 🔹 جاذبه‌های دنیایی دلِ آنان را نمی‌لرزاند و تاثیری در آنان ندارد. چنان ممتازند که پیامبر‌ اکرم آنان را بهترینِ امتش می‌داند.*۲ رعایت این قوانین و چهارچوب‌هاست که انسان را نزدِ خدا و بندگانش محبوب‌ خواهد کرد. پس بدانید برای یار امام زمان شدن باید تقوای الهی پیشه کنیم. یعنی چه؟ یعنی انجام واجبات و ترک محرمات. یعنی ترس از دست دادن توجه خدا و ولیّ او. 📚 ۱. روزگار رهایی، ج۱، ص۴۶۵ ۲. کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۱، ص۵۳۵
❤️ عليه‌السلام فرمودند: 🍀 مِن أحبِّ الأعمالِ إلى اللّهِ عزّ و جلّ إدْخالُ السُّرورِ على المؤمنِ: إشْباعُ جَوْعَتِهِ، أو تَنْفِيسُ كُرْبَتِهِ، أو قَضاءُ دَينِهِ 🍃 يكى از محبوب ترين كارها نزد خداوند عزّوجلّ شاد كردن مؤمن است: ▫️با برطرف كردن گرسنگى‌اش، ▫️يا زدودن اندوهش، ▫️يا پرداختن قرضش. 📖 ميزان الحكمه، ج2، ص435 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
جوان شاگرد بزاز از موضوع بی خبر بود که چه دامی برایش گذاشته شده. او نمی دانست این زن زیبا و خوش قیافه که به بهانۀ خرید پارچه به دکان آنها رفت آمد میکند، عاشق دلباخته خودش است، و در قلبش طوفان از عشق و هوس بر پا است. یک روز همان زن به در دکان آمد و دستور داد که مقدار زیادی جنس بزازی جدا کند، آنگاه به بهانه اینکه نمی تواند همه اینها را انتقال بدهد و پول هم همراهش ندارد گفت: "جنس ها را بدهید این جوان بیاورد، و در خانه به من تحویل دهد و پول بگیرد." مقدمات کار قبلاً از طرف زن فراهم شده بود، خانه هم خلوت به نظر میرسید، این جوان هم که از زیبائی بی بهره نبود_ پارچه ها را گرفت همراه آن زن آمد. به محض اینکه درون خانه شد در از پشت بسته شد. جوان به داخل اطاقی مجلل راهنمائی شد، جوان بیجاره منتظر بود خانم هر چه زود تر بیاید جنس را تحویل بگیرد و پول را بی پردازد. انتظار به طول انجامید. پس از مدتی پرده بالا رفت. خانم در حالی که خود را هفت قلم آرایش کرده بود، با هزار امید پا به درون اطاق گذاشت. جوان درهمان لحظه محدود فهمید که دامی برایش گذاشته شده است. فکر کرد که با نصیحت یا خواهش خانم را منصرف کند، دید خشت بر دریا زدن بی حاصل است. خانم عشق سوزان خودش را برای او شرح داد، به او گفت:" من خریداد اجناس شما نبودم، خریدار تو بودم." جوان از خدا و قیامت برای تعریف میکرد، اما در دل زن اثری نمی کرد، التماس و خواهش کرد فایده نداد. گفت چاره ای نیست باید کام مرا بر آوری. و همینکه دید جوان در عقیدۀ خودش پا فشاری میکند، او را تهدید کرد، گفت:" اگر به عشق من احترام نگذاری و مرا کامیاب نسازی، من همین حالا فریاد میزنم و میگویم که این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنوقت تو میفهمی که به چه بلا گرفتار میشوی." موی بر بدن جوان راست شد. از طرفی ایمان و عقیده و تقواء بر او فرمان میداد که پاکدامنی خود را حفظ کن. از طرف دیگر سر باز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمام می شد. چارۀ جز اظهار تسلیم ندید. اما فکر مثل برق به ذهنش رسید: ادامه اشو بیا خودت بخون👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2303787051C2bc82b087b
ڪوچہ‌ احساس
💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 #اختر #قسمت70 تاریخ روز عقد و عروسی مشخص شده
💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 تقریبا شش روز از خوانده شدن خطبه ی عقد میگذشت و من در حسرت دیدار با اسماعیل خان مثل مرغی پر کنده بال بال میزدم و دعا میکردم که هر چه زودتر این جشن و سرور به پایان برسد و بلاخره بعد از اینهمه مدت موفق به دیدار اسماعیل خان شوم. اینکه از بی معرفتی اسماعیل خان دلگیر بودم اما خودم را متعلق به او میدانستم و از این بابت غرق در لذت وخوشحالی بودم در این مدت بارها به این موضوع فکر کرده بودم که چرا اسماعیل خان زودتر خوانواده اش را برای خواستگاری از من نفرستاده بود و اگر در قلبش نسبت به من علاقه ای وجود داشت چرا قبل از من ، زن دیگری اختیار کرده بود ؟ هر بار جوابهای احمقانه ای به خود میدادم و از نتیجه گیری های نا خوشایندی که به فکرم میرسید ،سرخورده و ناراحت میشدم قرار بود که بلأخره فردا من و اسماعیل خان را دست به دست بدهند من و اسماعیل خان مطابق با رسم و رسومات هنوز یکدیگر را ندیده بودیم و من برای رسیدن فردا و دیدن اسماعیل خان لحظه شماری میکردم شب هنگام وقتی که به خاطر شوق و اشتیاق و همچنین اضطراب روبرو شدن با اسماعیل خان ، بی خواب شده بودم از اندرونی خارج شدم و به کنار حوض خانه رفتم و به تماشای ستاره هاو مهتاب نشستم خانه غرق در سکوت بود زیرا همه ی اهالی خانه و میهمانانی که در این چند روز در خانه ی ما اُتراق کرده بودند به خاطر خستگی زیاد به خواب عمیقی فرو رفته بودند به ناگاه در بین صدای جیرجیرکها و سکوت شب صدای پایی شنیدم ترس بر من چیره شد و خواستم که هرچه سریعتر به اندرونی باز گردم اما کمی دیر شده بود ،زیر نور مهتاب سایه ی مردی را میدیدم که به من نزدیک میشد و من هراسان دهانم را برای جیغ کشیدن باز کردم که ناگهان دستی جلوی دهانم را گرفت قلبم از ترس از جایش کنده شده بود و به تندی در سینه ام کوبیده میشد و قدرت مقابله با آن سایه برایم غیر ممکن بود ، اما با شنیدن صدایی آشنا تمام ترس من تبدیل به هیجان همراه با حسی ناشناخته شد صدای او بود کسی که برای یک مدت تقریبا کوتاه هر روز صدایش را میشنیدم و محال بود که گوش های من در تشخیص صدای او اشتباه کنند به ارامی دست مردانه ای که روی دهانم قفل شده بود را برداشتم و برای دیدن او به سمتش چرخیدم و سرم را بالا گرفتم تا بتوانم چهره ی او را از نزدیک و بعد از گذشت یکسال عذاب و دوری ببینم خودش بود ، اسماعیل خان بود با این تفاوت که چشمان عسلی رنگش بیشتر از هر زمان دیگری برق میزد فاصله ی بین ما کمتر از چهار بند انگشت بود و هر دو بدون هیچ کلامی در زیر نور مهتاب به هم نگاه میکردیم اما با یک حرکت ناگهانی اسماعیل خان، من در آغوش گرم و مردانه اش جای گرفتم هرگز آن لحظات را فراموش نمیکنم ،لحظاتی که در آن بهترین اتفاق های زندگی ام را تجربه میکردم.من برای اولین بار، آغوش مرد زندگی ام را تجربه میکردم و احساسی که در آغوش گرم اسماعیل خان داشتم، احساسی خاص و توصیف ناپذیر بود دستان مردانه ای که مهربان و با سخاوت بود ، به طرز نا باورانه ای مرا احاطه کرده بود و به قدری آرامش بخش و دلگرم کننده بود که حاضر بودم حتی برای یک لحظه داشتنش جانم را فدا کنم برای لحظه ای با خود فکر کردم که رویا میبینم ، رویایی شیرین که در آن سکوت بود و به غیر از صدای جیر جیرکها و نفس های ما ، هیچ صدای دیگری به گوش نمیرسید مدتی در همان حالت بودیم اما من با یاد آوری زن اول اسماعیل خان کمی او را از خود دور کردم و به آرامی گفتم : باور نمیکنم که اسماعیل خان هم کارهای دزدکی اینچنینی انجام بده ،اگه کسی بفهمه که زود تر از موعد برای دیدن همسرت اومدی خیلی بد میشه شاید نباید بر خلاف رسم و رسومات عمل میکردید. اسماعیل خان نگاه عمیقی به صورت گل انداخته ی من انداخت و گفت : بیشتر از این تحمل نداشتم ، اختر از حالا به بعد تو زن من هستی و من به خاطر خوشحالی خودم و تو هر کاری میکنم اسماعیل خان لبخندی زد که برایم از تمام شیرینی های دنیا شیرین تر بود خوشحال بودم که این مرد تنها و افسرده ی قدیم ، امروز با چشمانی درخشان روبروی من ایستاده بود و لبخند میزند هنوز ناراحتی ام را از او فراموش نکرده بودم به همین دلیل ابروهایم را کمی در هم گره کردم و گفتم : دست شما درد نکنه اسماعیل خان ،بلاخره بعد از یکسال تصمیم گرفتید من رو به عنوان زن دوم خودتون انتخاب کنید ؟ ☘💜 💜 ☘💜 💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜☘💜
🌱🌻 🌻بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 🌻 ✨وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَآمَنَ ✨وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى ﴿۸۲﴾ *✨و به يقين من آمرزنده كسى هستم ✨كه توبه كند و ايمان بياورد و ✨كار شايسته نمايد و به راه ✨راست راهسپر شود (۸۲)* 📚سوره مبارکه طه ✍آیه ۸۲ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷سلام 🌾آخرین روز ماه مبارک 🌷رمضان تون عالی 🌾الهی امروز 🌷بهترین وخوب ترین 🌾روز زندگیتون باشه 🌷حالتون خوب 🌾کسب تون عالی 🌷تقدیرتون قشنگ 🌾عاقبتتون بخیر و 🌷زندگیتون بروفق مرادباشه 🌾تقدیم به شما 🌷بهترینها رو براتون آرزومندم 💞 ًُ💞 ─━━━━⊱💝⊰━━━━─