داستان حُرّبنریاحی_1
✔️✔️ امام با خانواده و یارانش در راهِ به سمت کوفه، هنوز به کربلا نرسیده بود که سپاه یزید، یه نفر رو فرستادن تا با امام حرف بزنه؛ اون یه نفر، از فرماندههان سپاه دشمن بود. فرمانده خیلی قوی و معروفی هم بود. او همراه نیروهاش سراغ امام رفت تا ایشون رو راضی کنه که امام نزد حاکم کوفه بره و خودشو تسلیم اون کنه. اونا مقابل کاروان امام صفآرایی کردند و برای ایشون خط و نشون کشیدند که اگر این کار رو نکنه، باهاش میجنگن، ولی امام حسین همون طور که میدونیم برای جنگ نیومده بود. ایشون به جای جنگیدن، دستور داد از آبی که همراهشون بود، به سپاه حُر و اسبهاشون بِدن.
به حُر دستور رسیده بود که همراه امام حسین بمونه و از کاروانش جدا نشه. حُر هم همون جا، نزدیک کاروان موند تا اینکه وقت نماز شد. امام حسین ایستادند تا نماز بخوانند. حُر مسلمون بود و نمازخون، پس پشت امام ایستاد و به ایشون اقتدا کرد و نماز را به جماعت خوندن.
وقتی امام حسین و کاروانش عزم رفتن کردند، حرّ و سپاهش هم او را همراهی کردند. در همان موقع نامهای به حرّ رسید و به حُر دستور داده شد که کاروان امام را تحت فشار قرار بده و ایشون رو به کوفه، نزد حاکم کوفه ببره.
حُرّ نزد امام حسین رفت و به ایشون گفت که در نامه چه نوشته شده. امام حسین لبخند زد و گفت: #مرگ_به_تو_از_این_پیشنهاد_نزدیکتر_است! بعد هم رو به اهلبیتش کرد و گفت: برخیزید و سوار شوید! ولی حُر نمیخواست اجازه بده امام و کاروانش راه بیفتن، چون مخالف دستورِ رسیده به اون بود؛ پس رفت و جلوی امام حسین را گرفت.
📚راسخون با تغییراتی
@koodakAliAsghar
داستان حُرّبنریاحی_2
امام به او گفت: مادرت در سوگت بگرید! چه قصدی داری از این کار؟! وقتی امام حسین این حرف رو به حُر زد، اون خیلی عصبانی شد... شاید هم میخواست خودش هم همین حرف را به امام بزنه، ولی رو به امام کرد و گفت: اگر کسی جز شما با من اینگونه حرف میزد، از او نمیگذشتم! ولی به خدا سوگند نمیتوانم از مادر شما جز به نیکی یاد نکنم. در حقیقت حُر برای خانواده پیامبر خیلی احترام قائل بود.
خلاصه، کاروان امام حرکت کردند و سپاه حرّ هم در کنارشون مراقب بودند، تا اینکه نامهای به حُر رسید و به او گفته شد که کاروان امام رو جایی دور از آب متوقف کنه. او هم کاروانِ امام رو تو کربلا متوقف کرد و خودش هم به سمت سپاه کوفه برگشت.
📚راسخون با تغییراتی
به کانال کودکان علی اصغر بپیوندید.
@koodakAliAsghar
داستان حُرّبنریاحی_3
روز عاشورا، وسط جنگ، امام حسین فریاد سر داد که: آیا فریادرسی هست که به فریاد ما برسد و از خدا جزای خیر بطلبد؟ و آیا کسی هست که شرّ این قوم را از حرم رسول خدا کم کند؟ حر با شنیدن این حرف اشکش جاری شد؛ آخه همون طور که گفته بودیم، ایشون برای خانواده پیامبر خیلی احترام قائل بود. پس، رفت سراغ عمرسعد، فرماندهی لشگر دشمن، و به اون گفت: آیا با این مرد میجنگی؟! که او هم در جوابش گفت: بله! جنگی که سرها از بدنها جدا شود و دستها قلم شوند! حر که فهمید اینها، شقیتر از این حرفا هستن، تصمیم گرفت به بهانه آب دادن به اسبش، از لشگر دور شه. یکی از دور فریاد زد: میخواهی به حسین حمله کنی؟! ولی از حرّ جوابی نرسید و در عوض تمام تنش میلرزید. مرد با تعجب گفت: تا حالا تو را اینگونه ندیده بودم! اگر سراغ دلیرترین مرد کوفه را از من میگرفتند، تو را نام میبردم! چه شده که این طور به خود میلرزی؟! حُر به آرومی گفت: سوگند به خدا، خودم را در میان جهنم و بهشت میبینم، و من بهشت را بر میگزینم، هر چند که مرا پارهپاره کنند و بسوزانند. بعد به سمت امام حسین تاخت.
📚راسخون با تغییراتی
به کانال کودکان علی اصغر بپیوندید.
@koodakAliAsghar
داستان حُرّبنریاحی_4
وقتی روبهروی امام سپرش رو زمین انداخت و توبه کرد، امام برای ایشون، از خدا طلب بخشش کرد و او رو تو جمع خودشون پذیرفت.
بعد از اون، حُر وارد میدون جنگ شد و فریاد زد: «من حر و پناهگاه مهمانم. برای دفاع از بهترین انسان گردن شما را میزنم و در این کار هیچگونه ستم و بیعدالتی نمیبینم. سپاه یزید به حر حمله کردند و او را تیرباران کردند. حُر نیمهجان به سوی امام برگشت. امام، او را در بغل گرفت و گفت: «تو حرّی! همان طور که مادرت تو را حُرّ نامید. تو در دنیا و آخرت آزادهای!» و در همان زمان، حُر در آغوش امام شهید شد.
📚راسخون
به کانال کودکان علی اصغر بپیوندید.
@koodakAliAsghar
روزی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) وارد خانه دخترشان فاطمه(سلام الله علیها) شدند و دیدند حسن(علیه السّلام) و حسین(علیه السّلام) مشغول کشتی گرفتن هستند.
پیامبر(صلّی الله علیه و آله) کشتی آن ها را تماشا می کردند و حسن(علیه السّلام) را تشویق می کردند و می فرمود: زود باش حسن، حسین را بگیر و روی زمین بزن.
حضرت زهرا(سلام الله علیها) گفتند: پدرجان با این که حسن(علیه السّلام) بزرگ تر است او را تشویق می کنید؟
پیامبر(صلّی الله علیه و آله) فرمود: به خاطر اینکه الآن جبرئیل در آنجا حاضر است و حسین(علیه السّلام) را تشویق می کند و می گوید: زود باش حسین(علیه السّلام). از این رو، من، حسن(علیه السّلام) را تشویق می کنم.
* (بحار،ج43،ص285)
📚پایگاه اطلاعرسانی مؤسسه بهشت دختران آسمانی
کانال کودکان علی اصغر
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
امام حسن عليه السلام مى فرمايد:
مادرم زهرا عليهاالسلام را در شب جمعه ديدم تا سپيده صبح مشغول عبادت و ركوع و سجود بود و مؤ منين را يك يك نام مىبرد و دعا مىكرد، اما براى خودش دعا نكرد عرض كردم :
- مادر جان چرا براى خودتان دعا نمىكنيد؟
فرمودند:
- فرزندم اول همسايه ، بعد خويشتن ! (الجار ثم الدار!)
بحارالانوار، ج 43، ص 81 و ج 89، ص 313 و ج 93، ص 388 با كمى تفاوت
@RvayatAndAhades
https://telegram.me/joinchat/DNaRBz_BRLrFBGatlNON3g
https://telegram.me/joinchat/DNaRB0A-FwP3vGVUdJxYbA
❗️فرصت را از دست ندهيد❗️
إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ.
از دست دادن فرصت مايه غم و اندوه است.
نهج البلاغه_حکمت 118
@koodakAliAsghar
❇️ مسافرت بی بازگشت
نويسنده : کاظم دهناد
زهری گوید: در شبی سرد و زمستانی امام زین العابدین علیه السلام را دیدم که کیسه ای از آرد و دستهای هیزم بر دوش گرفته بود و حرکت میکرد. نزدیک رفتم و پرسیدم:
«ای فرزند رسول خدا این بار چیست؟» فرمود:
«قصد سفر دارم؛ و این بار، توشه سفر من است.» گفتم: اگر اجازه فرمایید غلام من حمل بار را به عهده می گیرد.» فرمود: «هرگز.» گفتم: «اجازه فرمایید تا خودم بار را به دوش بگیرم. شما خسته و ناتوان شدهاید.» فرمود:
«زهری! من هرگز زحمتی را که موجب نجات من در سفر است از خود دور نخواهم کرد. به دنبال کار خود برو و مرا واگذار.» زهری گوید: «امر امام علیه السلام را اطاعت کردم و از حضرت جدا شدم.»
چند روزی نگذشته بود که امام علیهالسلام را در مدینه دیدم. متعجبانه به حضورش رفتم و پرسیدم: «ای پسر رسول خدا! شما فرمودید به سفر میروم ولی نرفتهاید!»حضرت فرمود:
«آری، قصد سفر بود اما #نه_سفری_دنیایی که تو گمان کردی، بلکه مقصودم سفر بیبازگش آخرت بود و من خود را برای آن سفر آماده میکردم. آمادگی برای سفر آخرت به این است که از گناه پرهیز کنی و #به_نیازمندان_کمک_نمایی».
ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب (ع)، ج 4، ص 158.
@koodakAliAsghar
هدایت شده از داستانهای قرآنی و مذهبی
مفهوم کودکانه سوره حمد:
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدای بخشندهی مهربون
الحمد لله رب العالمین
شکر میکنیم خدایی رو که خدای همه چیز و همه جا و همه کسه
الرحمن الرحیم
خدای بخشنده مهربون
مالک یوم الدین
صاحب روز جایزهها
ایاک نعبد و ایاک نستعین
خدایا تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم
اهدنا الصراط المستقیم
خدایا ما را به راه راست هدایت فرما
صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین
راه کسانی که دوستشون داری و به اونا جایزههای زیادی دادی نه راه اونایی که تو رو ناراحت کردند و نه راه اونایی که راه راست رو گم کردند.
@koodakAliAsghar
مفهوم سوره حمد به زبان شعر
سپاس برای خداست خدایی که بی همتاست
بخشنده ی مهربان خالق هر دو جهان
صاحب روز جایزه ها قشنگی ها و خوبی ها
خدا عنایت نما ما را هدایت نما
به راه آدمهای خوب پاک و عزیز و محبوب
راه درست نیکان نه راه زشت شیطان
@koodakAliAsghar
تفسیر کودکانه سوره حمد
معنی سوره مبارکه حمد یا فاتحه گشایندگی است.سوره حمد مادر قرآن است.به نام خداوند بخشندهی مهربان خدایی که از همه چیز و همه کس بزرگنر است و نسبت به بندههایش بسیار مهربان است، حتی از پدر و مادر ، ما در همه حال خدا را میخوانیم و از او میخواهیم تا راه درست و راست را به ما نشان بدهد. از او میخواهیم که ما را به راه کسانی که مورد لطف خودش بودهاند و به آنها نعمت داده مثل انبیا و امامان و انسانهای خوب و درستکار راهنمایی کند نه راه کسانی که راه را گم کردهاند و گمراهند.
@koodakAliAsghar
... فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ...
بخشی از سوره جمعه آیه 9
به سوی نماز جمعه بشتابید.
http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن زیبا و شورانگیز مبارزه حضرت امیرالمومنین امام علی علیه السلام با عمربن عبدود در غزوه خندق
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
مبارزه على (علیه السلام) با عمرو بن عبد ود در روز خندق از عبادت انس و جن برتر يا بهتر است. [كنز العمّال، 12/ 219]
@koodakAliAsghar