D1737999T16410848(Web)-mc.mp3
2.97M
🚂در شهربازی قطار رنگارنگی به نام «قطار شادی» وجود داشت.
👴🏻رانندهی قطار شادی پیرمرد مهربونی به نام «تام» بود.
👶🏻تام بچهها رو خیلی دوست داشت و با اونها بازی میکرد.
🎢 او بچهها رو سوار قطار شادی میکرد و اونها رو در شهربازی میچرخوند.
🔎موضوعات قصه
#قطار
#سفر
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی جالب و دیدنی🥰🥰
#کاردستی
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه ها سلام! 😍
ما اومدیم با برنامه دوست داشتنی 💫 شب رویایی ✨
با کلی 🎭 قصه و لالایی 🎼 مهمون شماییم...
🌙 شب های ماه رمضان ما رو میتونید از اینجا یا اپلیکیشن ایران صدا👂گوش بدید یا در شبکه پویا حوالی یازده شب 👀 ببینید.
👶👧👼🌼🌸
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
D1738787T14249886(Web)-mc.mp3
1.95M
🐝ویزویزک یه زنبور مهربونه که عسلهاش مزهی خاصی داره؛ حتی دوستاش هم این رو فهمیدن.
🍯چرا مزهی عسلهای ویزویزک فرق داره؟ بریم بشنویم.
🔎موضوعات قصه
#عسل
#زنبور
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
D1738368T15395018(Web)-mc.mp3
9.05M
👼یه فرشته کوچولو که تا حالا به زمین نرفته، با کمک مادرش به زمین میره و یه دوست زمینی پیدا میکنه و در کارها بهش کمک میکنه.
🔎موضوعات قصه
#فرشته
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
D1738271T13949539(Web)-mc.mp3
3.92M
🧔🏻♂مرد آبفروش درآمدی بسیار کمی داشت.
🐴او حتی نمیتوانست برای خرش که عصای دستش بود، غذای کافی تهیه کند.
خر، پوست و استخوان شده بود.
👨🏻روزی میرآخور پادشاه، که مسئول آخور پادشاه بود، مرد و خرش را دید.
🔎موضوعات قصه
#آب_فروش
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی گلدون با گل های رنگارنگ🌺🌸
#کاردستی
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
D1736464T13854012(Web)-mc.mp3
4.62M
🧔🏻♂تنبل احمد مرد خیلی تنبلی بود. آنقدر بیرون نرفته بود که همه فکرمی کردند که او از آفتاب می ترسد.
👩🏻روزی از روزها همسر تنبل احمد که از دست شوهرش خسته شده بود فکری به سرش زد.
🥧او به بازار رفت و تعداد زیادی کلوچه خرید و کلوچه ها را توی حیات پخش کرد.
🔎موضوعات قصه
#تنبلی
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda