D1739005T15243352(Web)-mc.mp3
5.89M
🐫جلد سوم (یک سال با مادر): محمد در کجاوه کنار مادرش نشسته بود که صداهایی شنید پردهی کجاوه را کنار زد و از بالای شتر به بیرون نگاه کرد.
🔎موضوعات قصه
#هفته_وحدت
#پیامبر
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
D1739005T14984154(Web)-mc.mp3
7.54M
❤️با پدربزرگ(جلد چهارم) : عبدالمطلب گفت: پسرکم تو هم مثل عمویت حمزه به کوچه برو و با بچه ها بازی کن.
🥰 حمزه کوچکترین عموی محمد بود محمد هشت ساله بود سن حمزه دو سه ماه از او بیشتر بود. عمو و برادرزاده هم بازی بودند.
🔎موضوعات قصه
#هفته_وحدت
#پیامبر
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
D1739005T15037926(Web)-mc.mp3
5.47M
🐫سفر به شام(جلد پنجم): شترهای کاروان مثل دانه های زنجیر دنبال هم به پیش می رفتند شترها خسته بودند نشانه های خستگی در مردان کاروان هم معلوم بود.
🥰در این وقت صدای راهنمای کاروان بلند شد به بصری رسیدیم.
🔎موضوعات قصه
#هفته_وحدت
#پیامبر
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
D1739005T15132442(Web)-mc.mp3
5.21M
❤️جلد ششم(ازدواج با خدیجه): غروب بود خدیجه روی بام خانه اش زیر خیمه نشسته بود از آنجا جاده مکه به یثرب دیده می شد وقت برگشتن کاروان از شام بود خدیجه منتظر بود ببیند کی پیک کاروان می آید.
🔎موضوعات قصه
#هفته_وحدت
#پیامبر
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
D1739005T15163481(Web)-mc.mp3
5.16M
🥰محمد امین(جلد هفتم): پدر پدر جعفر بود که نفس زنان وارد حیاط خانه شد ابوطالب با نگرانی پرسید آیا برای ابوطالب اتفاقی افتاده است؟ فاطمه همسر ابوطالب هم با با عجله پرسید: حیدر؟ جعفر گفت: نه برای برادرم اتفاقی نیفتاده است او در کوچه دارد بازی می کند.
😔ابوطالب گفت: پس چرا اینقدر نگرانی؟ در حرم حالاست که طایفه های قریش به جان هم افتادند.
🔎موضوعات قصه
#هفته_وحدت
#پیامبر
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda
D1739006T17215564(Web)-mc.mp3
4.69M
💐پیامبری (جلد هشتم): محمد بالای کوه نور در غار حرا نشسته بود و غرق در فکر بود ماه رجب بود از قدیم رسم بود مردهای خداپرست قریش در این ماه از مکه بیرون می آمدند به بالای یکی از کوه ها می رفتند همه ی آن ماه را شب و روز آن جا می ماندند نه کسی را می دیدند نه با کسی صحبت می کردند در این مدت فقط به خدا و کارهای خودشان فکر میکردند آن ها این کار رو یک نوع عبادت می دانستند.
🔎موضوعات قصه
#هفته_وحدت
#پیامبر
#قصه_صوتی
#قصه_شب
😍تولید محتوای پاک برای کودکان تخصص ماست👇
🔸 @koodak_iranseda
🔸 @koodak_iranseda