#قصه_شب
#خاله خرگوشه و مهمونای ناخونده ...
🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکی نبود
یه خاله خرگوش مهربونی بود که با سنجاب دانا در کنار هم سالیان سال بود که با خوشی و خوبی زندگی میکردن . خاله خرگوشه هر روز کارش شده بود گرد گیری و نظافت و پخت و پز .
خاله یه روز خیلی حوصله ش سر رفته بود و غصه دار بود . باخودش می گفت آخه تا کی اینجوری فقط بشورم و بسابم و خسته بشم . چرا نمیرم مسافرت ؟چرا نمیرم پیش دوستام ؟پس کی تفریح کنم؟
خلاصه ، اون روز حسابی دلش گرفته بود . اما یه اتفاق خیلی مهم رو فراموش کرده بود . یه اتفاق که هم واسه خودش و هم واسه سنجاب دانا خیلی مهم بود .
سنجاب از این که میدید خاله خرگوشه هیچ حرفی از اون اتفاق نمیزنه تعجب کرده بود و با خودش میگفت : حتما امروز خاله میخواد منو امتحانم کنه . میدونم که اتفاق به این مهمی رو فراموش نمی کنه . بعد با خودش خندید و گفت : خاله فکر کرده من فراموشکارم . یادم رفته که امروز چه روزیه . واسه همینم بی حوصله س و دایم غر غر می کنه .
اونروز داشت کم کم به شب نزدیک می شد اما خاله هیچ حرفی نمی زد . سنجاب دانا تصمیم گرفت کاری کنه . پس لباساشو پوشید و از خونه زد بیرون .
🐿🐿🐿🐿🐿🐿🐿🐿🐿
یه مدتی گذشت و از سنجاب خبری نشد . خاله غصه دار یه گوشه نشست و همونجوری که دلش گرفته بود با خودش گفت ،اینم از سنجابه . منو تنها گذاشته و رفته دنبال کارای خودش .
اینجوری نمیشه . من باید واسه خودم یه کاری کنم . که یک دفه یه چیزی تو ذهنش جرقه زد . با خودش گفت بهتره که بلند شم و یه کیک خوشمزه بپزم .اینجوری هم سرم گرم میشه هم وقتی سنجاب جون برگشت خوشحال میشه چون خیلی کیک دوست داره . اینو گفت و از جاش بلند شد و رفت تو اشپزخونه و دست به کار شد .
هنوز کیکشو از تو اجاق در نیاورده بود که صدای در خونه به گوشش رسید . خاله خوشحال شد و رفت سمت در . اما وقتی در رو باز کرد همه ی دوستاشو پشت در دید. از تعجب خشکش زد . اون دید که همه ی دوستاش یکی یکی با هدیه های رنگ و وارنگ اومدن تو خونه و پشت سرشون سنجابه اومد و یه هدیه ی بزرگ تو دستش بود و همگی با هم بلند گفتن ...
خاله جون تولدت مبارک 🎂
تولدت مبارک 🎂
.خاله که از خوشحالی زبونش بند اومده بود بهشون گفت : وای کلا فراموش کرده بودم امروز روز تولدمه 😍
چه خوب شد براتون کیک🍰 پختم. بعد رفت کیک رو از اجاق در آورد و اومد پیش دوستاش و همگی با هم از کیک دستپخت خاله خوردن و کلی شادی کردن
قصه ی ما به سر رسید
کلاغه به خونه ش نرسید.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/koodakman