#شعر
#میلاد_امام_سجاد_علیه_السلام
شعبان رسیده از راه😍
با این همه قشنگی
پر شده رویِ زمین
گلهایِ خوب و رنگی🌸
یک نورِ آسمانی🌟
آمده دنیای ما
اورده با خودش او
شادی و لطف و صفا❤️
عطر نفسهایِ او🌼
پیچیده در مدینه
این هدیه ی خداوند
امام چارمینه🤗
شد چشم دنیای ما🤩
از دیدنش گرم و شاد
نام عزیز و خوبش
گشته امام سجاد (ع)❣
سرشارِ لطف و رحمت💫
سجاده اش پر از نور
با سجده و نمازش
شیطان شده از او دور😃
در سجده و عبادت📿
مانند او نبوده
امروز روز شادیست
میلاد او رسیده🥳
🤲اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🐣کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
#داستان
#میلاد_امام_سجاد_علیه_السلام
✨صدقه✨
کنار کوچه، زیر یک درخت🌴 بساطش را پهن کرد. النگوها را در یک ردیف کنار هم چید و شانه ها را در یک ردیف دیگر، زنگوله های بزرگ و کوچک را در ردیف پایین تر قرار داد. چند تسبیح و گردن بند رنگی📿 را روی شاخه های پایین درخت🌴 آویزان کرد. روی یک جعبه، انگشترها💍را چید و روی جعبه ی دیگر خرمهره های سبز و فیروزه ای را. روی انگشترها، النگوها و خرمهره ها دستمال کشید. وقتی کارش تمام شد، روی چهارپایه کنار بساطش نشست👌 پیرمرد هر روز کارش همین بود. بعد یک تکه نان شیرین🥐از بقچه اش بیرون کشید و شروع کرد به خوردن. گنجشکها🐦 روی درخت، انگار تازه از خواب بیدار شده بودند و با هم جیک جیک می کردند. پیرمرد👴 جیک جیک شان را خیلی دوست داشت. نگاهی به گنجشک های روی درخت کرد و مثل هر روز با صدای بلند گفت: «سلام دوستان کوچولوی من !»🤗 در همین موقع، نگاهش به ته کوچه افتاد. یک نفر داشت به سویش می آمد، شناختش، او امام ✨سجاد علیه السلام بود....
#ادامه_داستان_در_پست_بعد...👇
#شعر
#میلاد_امام_سجاد_علیه_السلام
معصومِ ششمِ دین❤️
سفیرِ حقّ، عابدین
جانِ امامِ حسین
آمده با شور و شِین✨
پنجمِ شعبان رسید
به عالَمی جان دَمید😍
عابد و روحِ دُعا
مکتبِ دین را صفا👌
دیده بَسی ماجرا
به خاکِ کَرب وبلا🥀
ولی پس از کربلا
نماند یک دَم، زِ پا✊
خواند بَسی خُطبه ها
بَرَد همه غصّه ها😄
کتاب او هادیه
صحیفه سجّادیه📖
🎀کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce7
#داستان
#میلاد_امام_سجاد_علیه_السلام
✨صدقه_۱✨
کنار کوچه، زیر یک درخت🌴 بساطش را پهن کرد. النگوها را در یک ردیف کنار هم چید و شانه ها را در یک ردیف دیگر، زنگوله های بزرگ و کوچک را در ردیف پایین تر قرار داد. چند تسبیح و گردن بند رنگی📿 را روی شاخه های پایین درخت🌴 آویزان کرد. روی یک جعبه، انگشترها💍را چید و روی جعبه ی دیگر خرمهره های سبز و فیروزه ای را. روی انگشترها، النگوها و خرمهره ها دستمال کشید. وقتی کارش تمام شد، روی چهارپایه کنار بساطش نشست👌 پیرمرد هر روز کارش همین بود. بعد یک تکه نان شیرین🥐از بقچه اش بیرون کشید و شروع کرد به خوردن. گنجشکها🐦 روی درخت، انگار تازه از خواب بیدار شده بودند و با هم جیک جیک می کردند. پیرمرد👴 جیک جیک شان را خیلی دوست داشت. نگاهی به گنجشک های روی درخت کرد و مثل هر روز با صدای بلند گفت: «سلام دوستان کوچولوی من !»🤗 در همین موقع، نگاهش به ته کوچه افتاد. یک نفر داشت به سویش می آمد، شناختش، او امام ✨سجاد علیه السلام بود....
#ادامه_داستان_در_پست_بعد...👇