eitaa logo
کوخَک🇵🇸
141 دنبال‌کننده
255 عکس
17 ویدیو
4 فایل
بسم الله عکس کانال: اثر فاطمه سادات مظلومی من اینجام👇 @m_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
. سلام بر اولین مادر میدان جمهوری🖤 @koookhak
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
📌 دخترانِ مادری؛ روایت ۹۵اُم ✒️ هادی سیاوش‌کیا ▪️شب است. راه می‌افتی، به زحمت. درد آرامت نمی‌گذارد. همراه حَسنِین می‌روی به درِ خانه‌هاشان. «منم، دختر پیامبر.‌ شما، مگر در غدیر نبودید؟ چرا نشسته‌اید؟»... در تاریخ خوانده‌ام که بعضی شرم می‌کنند، در می‌گشایند و وعدهٔ یاری می‌دهند؛ امّا بیشترشان بی‌شرم اند... ▫️روز و شب ندارند. راه می‌افتند، به شوق. دردمندانه. گاهی به همراه فرزندانشان، در کوچه‌ها، خیابان‌ها، پارک‌ها، تا درِ خانه‌ها. «رأی می‌دهید؟»... در کتابِ «مادران میدان جمهوری»، ۹۴ روایت از پاسخ‌های اهالی این دیار را، که نامش مدینه نیست، می‌خوانم. ▪️روایت ۹۵اُم کتاب را امّا من از روضه‌خوانِ شما خواهم شنید. شما که ۹۵ روز بعد از رفتنِ پیامبر، بزرگترین میدان‌دار علی بودید که مردم را پای کار بیاورید. شما که اولین مادرِ شهیدهٔ میدانِ جمهورید... ▫️حالا، شب شهادت شماست و‌ من در هیئت نشسته‌ام و روضه‌خوان شروع کرده است: ای شهید اوّل راه ولایت ای شروع کربلا از کربلایت و با خودم فکر می‌کنم که راویانِ این کتاب، دخترانِ دست‌پروردهٔ شمایند که حالا دیگر مادر شده‌اند؛ «مادران میدان جمهوری»؛ ولی این جمهور دیگر مثل زمانهٔ سال یازدهم هجری قمری نیستند. 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
📚 | مادران میدان جمهوری 💥اگه یه آدم خوب رو انتخاب کنیم چی؟ 🔸دستم را گذاشتم روی دستش و گفتم:« اگه یه آدم خوب انتخاب کنیم چی؟» صورتش را برگرداند و گفت:« من که دیگه اعتمادی به هیچ کس ندارم.» پرسیدم:« حاج خانم اگر دخترتون یه ازدواج ناموفق داشته باشه دیگه نمیذارین ازدواج کنه؟» چادرش را انداخت روی پایش و گفت:« اتفاقا دخترم جدا شده و دوباره ازدواج کرده.» گفتم:« با این که ازدواج اولش ناموفق بود، ولی گذاشتین دوباره ازدواج کنه.» گفت:« خب این دفعه بیش تر تحقیق کردیم و خوب دراومد از کار» فوری گفتم:« نمیشه این دفعه هم خوب تحقیق کنیم و یه آدم خوب بیاریم سرکار؟ حیف نیست این انقلاب بیفته دست دشمنا؟» ✅ جهت تهیه کتاب «مادران میدان جمهوری» با شماره ۰۹۹۱۸۶۲۹۶۱۱ تماس حاصل فرمایید 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
*📝 💌 گزارشی واقعی از روایت‌گری زنان شاخص سرزمین و حال و هوای دانش‌آموزان در دبیرستان دخترانه- مشهد* ✍ مریم برزویی؛ ازمحققین پروژه «زنان سرزمین من» ☄ چهار سه دو یک پرتاب! _ ما می‌خوایم بریم بیرون _ خانم ما فوق برنامه نمی‌خوایم _ زنگ پیش امتحان هندسه و فیزیک داشتیم، دیگه مُخِمون به حرف‌های شما نمی‌کشه! •°• معلم پرورشی با تکان دادن دست‌هایش می‌پرد وسط همهمه بچه ها! ⭕️👇 : پست بعدی 🦋 همراه ما باشید 🌐 @hambazi_tv
* 📝 💌گزارشی واقعی از روایت‌گری زنان شاخص سرزمین و حال و هوای دانش‌آموزان در دبیرستان دخترانه - مشهد * ☄چهار سه دو یک پرتاب! _ما می‌خوایم بریم بیرون _خانم ما فوق برنامه نمی‌خوایم _زنگ پیش امتحان هندسه و فیزیک داشتیم، دیگه مُخِمون به حرف‌های شما نمی‌کشه! •°•معلم پرورشی با تکان دادن دست‌هایش می‌پرد وسط همهمه بچه ها! _دخترای من ساکت باشید ببینید این خانم‌ها چی میگن. اگه خوشتون نیومد، اون وقت هرچی شما بگید. خانم مربی چادرش را تا می‌زند و می‌گذارد روی پشتی صندلی. می رود روی سن کلاس و رو به بچه ها می‌ایستد. _گوش کنید! گوش کنید! بیاین یه معامله کنیم. اگه ۴۵دقیقه گوش و چشمتون رو بدین به من، ۴۵ دقیقه بعدی مال خودتون. بعد نگاهی به ساعت می‌اندازد و می‌گوید: «چهل و پنج دقیقه از همین الان شروع شد. دیرتر آروم بگیرید، به ضرر خودتونه‌.» بچه‌ها شروع می‌کنند به ساکت کردن بغل‌دستی‌هایشان. خانم مربی، فیلمی را روی صفحه پروژکتور پخش می‌کند: ایران چندمین کشور فضایی دنیاست؟ فیلم را متوقف می‌کند و از بچه ها کمک می‌گیرد. _بیستمین؟ _دهمین؟ _ماهواره پیام محصول کدوم دانشگاه ایران است؟ _شریف؟ _امیرکبیر؟ بچه ها آمده‌اند وسط گود و بلند بلند گزینه‌ها را اعلام می کنند. در ادامه کلیپ، مجری برنامه از افتخارش به زن‌های ایرانی می‌گوید و با صدای بلندی یک زن روی صحنه ظاهر می‌شود. چهار سه دو یک فرمان پرتاب صدا و تصویر پرت شدن یک ماهواره به فضا می‌پیچد توی کلاس! بچه ها سرجایشان میخکوب شده‌اند. زنی با لباس سفید شبیه دکترها و روسری رنگی از میان صداها بیرون می‌آید. _من هستم؛ دانش آموخته رشته مهندسی مخابرات از دانشگاه صنعتی امیرکبیر و مدیر پروژه ماهواره پیام. خانم مربی همزمان با پخش کلیپ، واژه هایی را روی تخته می‌نویسد: امید،خودباوری، کارگروهی و... پچ پچ‌های دو نفره از ته کلاس بالا می‌گیرد. _این که آخرش گفت ماهواره سقوط کرده، چه فایده؟! دانش‌آموز میز اول سرش را می‌چرخاند به طرفش. «اما گفت سه دقیقه طلایی توی مدار موند. موفقیت یه چز بی عیب که نیست. مهم اینه اون مسیر رو ول نکنی.» بغل دستی‌اش سرش را با خودکار توی دستش می‌خاراند و می گوید: «آخرش گُلی به سر خودشون زدن یا نه؟!» دوستش فوری می‌پرد توی حرفش! _آره مگه ندیدی گفت یه تیم ساختن و دوباره یه ماهواره دیگه درست کردن و عیب‌های کار دراومده. بعد از بانوی موشکی، مربی می رود سراغ . هنوز یک خط حرفش روی زمین ننشسته که سوالات رگباری سرازیر می شود. _مگه تو آلمان ما رو راه میدن؟! _چه‌جوری با حجابش گذاشتن بیاد تو دادگاه‌های اونا؟ _من که باورم نمیشه این چیزا رو! قصه مریم نقاشان بچه‌ها را فکری کرده. هر بندش را که خانم مربی روایت می‌کند، بچه ها با چشم‌های گرد شده به هم نگاه می‌کنند‌. _همون اول باید دینش رو بذاره کنار! _چهارتازبان بلده! بابا ما تو همین فارسیشم موندیم. _چه سوادی داشته رفته اونا تو دادگاه‌هاشون راهش دادن؛ من که باور نمی‌کنم... حالا نوبت دو بانوی دیگر است. همین که مربی از یک زن روستایی که چطور می‌تواند آدم به درد بخوری برای جامعه‌اش شود، حرف می‌زند، بچه ها می‌زنند زیر خنده و می‌گویند: «هیچی خانم! لابد باید گاوش رو بدوشه یا تهش عضو شورایی چیزی بشه!» مربی وسطشان می‌ایستد و دست‌هایش را پشت کمر قلاب میکند. _شاید هم بتونه یک تعاونی گنده دست و پا کنه. اصلا تا حالا اسم تعاونی به گوشتون خورده؟ یکی از دخترها از جایش بلند می‌شود و می‌گوید: «آدم بی‌پول توی روستا چجوری تعاونی بزنه؟» مربی انگشت اشاره‌اش را میگیرد به طرفشان. _تو صد تومن میذاری، من پنجاه تومن، تو ده تومن، تو.... تو... . سرمایه‌های ما میاد روی هم و راه میفته. خانم قصه ما هم از یه روستا شروع کرد و همین جوری شد کارآفرین نمونه کشور! تازه یک بوم‌گردی هم راه انداخته و کلی آدم رو با روستاشون آشنا کرده. _با چی خانم؟ مثلا چی درست میکردن توی اون روستای خشک و گرمی که میگین؟ _کره، کشک، ماست، قالی، صنایع دستی منطقه خودشون و... قصه خانم صادقی با عکس روی پرده نمایش پیوند می‌خورد به جنگ. مربی میگوید: «تازه ما زن‌هایی داشتیم توی همین روستاها که کامیون کامیون نون میفرستادند به جنگ؛ زنی که نه سواد داشته، نه اسم و رسم و امکاناتی، ولی شده رهبر مردم روستاش و اونها رو برای یه هدف مشترک به خط کرده. _خانم دلت خوشه‌ها، زمان جنگ قحطی بوده. گندم از آسمون می‌ریخته براشون نون بپزن؟! ما رو چی فرض کردین؟! یکدفعه پشت‌سری‌اش می‌زند به پشتش ومی‌گوید: «دیوونه اون جنگ جهانی بود. جنگ عراق رو میگه!» دخترها چنددقیقه‌ای نشسته‌اند توی موقعیت‌های مختلفی که آدم‌هایش به آب و آتش زده‌اند تا به قول خانم مربی «بهترین خودشان باشند» ✍ مریم برزویی؛ ازمحققین پروژه «زنان سرزمین من» 🌐 @hambazi_tv
. یکی از قشنگ ترین هدایایی که در مراسم رونمایی امشب گرفتم. تابلو گلدوزی که تک تک نخ‌هاش به دست مادران میدان جمهوری گره خورده به این قاب. @koookhak
این جلسه: ✅ ایده ها و تجارب بازگشت مردم به کنشگری انتخابات با ارائه: ✅ دکتر مصطفی باقرزاده ✅ حجت الاسلام سعید آخوندی و رونمایی از کتاب: 📚 مادران میدان جمهوری با حضور نویسنده کتاب: 🔅خانم مریم برزویی 📺پخش زنده از ایتا 🕞زمان: دوشنبه ۴ دی ماه ۱۴۰۲ ، ساعت ۱۸ 🌐مکان: پنجراه سناباد، قائم ٢٨، پلاک ۵۴، منزل استاد حاج حیدر رحیم پور ازغدی ⬅️آدرس در بله، ایتا و اینستاگرام @jebhe_mashhad
20.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 گزارش خبری از رونمایی کتاب «مادران میدان جمهوری» در سبزوار 🔹 کتاب «مادران میدان جمهوری» روایتی از دعوت زنان و مادران سبزواری به مشارکت حداکثری در انتخابات است. همچنین تصویری از الگوی سوم زن در انقلاب اسلامی را نشان داده است. خبرنگار: خانم سمانه علی‌اکبری 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
27.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📻 |وقتی مادران میدان جمهوری با همدستیِ قطره‌ها به دریا می‌رسند! 🔺️«مادران میدان جمهوری»، روایت تلاش جمعی از زنان و مادران سبزواری برای دعوت به انتخابات و نمایشی از الگوی سوم زن در انقلاب اسلامی است. با تحقیق و نویسندگی خانم مریم برزویی که توسط انتشارات راهیار به چاپ رسیده است. 🎵گوینده: مطهره خرم ⏱ مدت زمان: `۰۱:۲۲ 🔻سفارش با تخفیف 15درصد و ارسال رایگان (بالای 150هزار تومان): raheyarpub.ir 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
کوخَک🇵🇸
*دریای قطره ها* ✍️ مریم برزویی همین که گوشی را روشن کردم، پیامش روی نوار ابزار بالا آمد. «...اون لحظه چه احساسی داشتین وقتی آقا از کنش گری زن ها تو انتخابات گفت، اونم وقتی که درست پنج روز قبل، کتابی با این موضوع رونمایی کردین.» بغضم را قورت دادم و سرم را بالا آوردم. جمعیت هنوز در رفت و آمد بود. همان جمعیتی که تا سه چهار ساعت قبل بیخ تا بیخ هم توی حسینیه امام نشسته بودیم، حالا هرکدام داشت به سمتی می‌دوید. پلک هایم را روی هم فشار دادم تا پرده نازک اشک کنار برود و صفحه کلید موبایل را راحت تر ببینم. نگاهی به دوستانم که با هیجان مشغول وصف دیدار برای فک و فامیل و دوستانشان پشت تلفن بودند انداختم و نوشتم: «اون لحظه حس آبی رو داشتیم که سد رو شکست و یک دفعه جاری شد. مثل رود مثل دریا‌.» نقطه را که گذاشتم صدای آقا دوباره پیچید توی گوشم به همان تازگی و وضوح دقایقی قبلش که لحظه ای دلم نمی آمد ازش چشم و گوش بردارم. «...در این انتخابات شما زن ها و خانم های عزیز می‌توانید نقش ایفا کنید....هم در داخل خانه هم خارج خانه هم پای صندوق ها...» الگویمان را هم گذاشته بود فاطمه الزهرا(س). همان که وقتی می خواستم کتاب را تقدیمش کنم دست و دلم هزار بار لرزید که چه قدر تحفه قابلی برای مادرمان باشد. مادری که از ویترین و دیوار خانه آورده بودمش وسط زندگی مان. شنیده بودیم چهل روز رفته در خانه مهاجر و انصار. ما هم پاشنه ورکشیدیم و نزدیک چهل روز راه افتادیم توی کوچه، خیابان، پارک، روضه خانگی، مسجد و... تا آب بریزیم روی آتش دشمن و مردم را بیاوریم پای جمهور شدن. پای انتخاب کردن. مادری که بهمان یاد داده بود، مادری را از چاردیواری خانه بکشیم بیرون و اندازه یک اسلام قدش را بلند کنیم. بشویم مصداق حرفی که ولی، قبل تر ازش گفته بود. می شود زن بود عفیف بود محجبه و شریف بود و در عین حال در متن و مرکز بود. با صدای بوق ممتد به خودم می آیم. می نشینم روی صندلی ماشین و کتاب را می گذارم روی پایم. دستی به گلبرگ های روی جلد می کشم. انگار دارند حرکت می کنند و خودشان را به نقطه نورانی وسط می رسانند. آن هم نه تک و تنها بلکه دسته جمعی. یاد فراز پایانی دودمه ها می افتم که بارها و بارها توی برنامه هایمان زمزمه اش کرده ایم. قطره به قطره دست یکدیگر گرفته ایم دریا شدیم و موج و طوفان آفریده ایم 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
. اگر داغ دل بود، ما دیده ایم اگر خون دل بود، ما خورده ایم اگر دل دلیل است، آورده ایم اگر داغ شرط است، ما برده ایم اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم! اگر خنجر دوستان، گرده ایم! گواهی بخواهید، اینک گواه: همین زخم هایی که نشمرده ایم! دلی سربلند و سری سر به زیر از این دست عمری به سر برده ایم @koookhak