eitaa logo
حوزه علمیه کوثر
355 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
352 فایل
☎️تلفن : ۳۶۲۵۰۶۶۰_۰۲۱ معاونت آموزش : @m_zafar معاونت فرهنگی : @zahra0451 معاونت پژوهش : @kosar_nori
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 صحبت‌های درباره‌ی همسرشون رو خوندید؟! 👇👇 باید به صبر و شکیبایی فراوان او (همسرم)، در تحمل سختی و مشقت زندگی در دوران پیش از انقلاب و اصرار او بر ساده‌زیستی، در دوران پس از انقلاب اشاره کنم. بحمدالله خانه ما همواره تاکنون از زوائد زندگی و دنیوی، که حتی در خانه‌های معمولی مردم یافت می‌شود به دور مانده است و در این امر بالاترین سهم و مهم‌ترین نقش را داشته است. درست است که من زندگی‌ام را به همین شکل آغاز کردم و همسرم را نیز در این مسیر هدایت کردم و این روحیه را در او زنده کردم، اما صادقانه می‌گویم که او در این زمینه بسیار از من پیشی گرفته است. من درباره و پارسایی این تصویرهای بسیاری در ذهن خود دارم که بیان برخی از آن‌ها خوب نیست. از جمله مواردی که می‌توانم بگویم این است که: هرگز از من درخواست نکرده است، بلکه نیاز خیلی ضروری خانواده به لباس را به من یاد آور می‌شد و خود می‌رفت و می‌خرید. هیچ وقت برای خود نخرید. مقداری زیورالات داشت که از خانه پدری آورده بود و یا هدیه برخی بستگان بود. همه آن‌ها را فروخته و پول آن‌ها را در راه خدا صرف کرد. او اینک حتی یک قطعه زر و زیور و حتی یک هم ندارد. 📘 کتاب "خون دلی که لعل شد"، فصل دهم، ص ۱۵۹
در ماشين رو بستم، حواسم نبود چادرم لای در مونده!... ماشين حرکت کرد!... همراه کشيده شدم رو زمين!... از سرم کشيده شد!... چندتا مرد هراسون دويدن و زدن به بدنه ي ماشين!.... حاجي واستا!...نگه دار!... خاکي شد!.. چادرش پاره شد!... با زانو خورم زمين!... زانوهام کبود شد!... پياده شد، دويد طرفم!... چندتا اومدن کمک، يه پيرمرد مغازه دار دويد و رفت آب آوورد!... همسرم اومد و چادرم رو تکوند و انداخت روي سرم!... دستش رو گرفتم و بلندشدم!.. در ماشين رو برام باز کرد و نشستم توي ماشين!.. يه دستش به در بود و يه دستش به کمرش!.. با اين ابهت مردونگيش داشت گريه ميکرد!... پيرمرد مغازه دار اومد و بهش گفت: پدرجان بخير گذشت!... نداره که!... انگار بند دلش پاره شده، وقتي منو وسط خيابون بدون چادر، خاکي و زخمي روي زمين ديده!... يه گوشه ي کوچه نشست و سرشو تکيه داد به ديوار هي ناله ميکرد و ميگفت اي واي_مادراي واي زهرا س هي پيشونيش رو به ديوار کوچه ميزد و ميگفت اي واي زينب...اي واي حسن..اي واي از !... اللهم عجل لولیک الفرج