شما وقتی یه کتابی رو میخونید و هرچی جلوتر میرید میبینید بیشتر نمیفهمید چیکار میکنید؟🤦🏻♀️
خیلی کمک🥲
@kosardashti
شب ۱۳ دی ۹۸ خواب بودم
دیشبم خواب بودم
فکرکنم شامل اون مَثَل میشم که میگه:
دنیا رو آب ببره منو خواب میبره🤦🏻♀️
🔴راه قدس از کربلا میگذرد...
حرکت هماهنگ و هوشمندانه پهپادهای ایرانی بر فراز بین الحرمین
این مسیر، پیام واضحی دارد...
سلام بر حسین(ع)
✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴امشب غزه شهید نمیدهد
🔹صحبتهای یکی از ساکنین غزه که میگوید امشب بعد از ۱۹۰ شب، هیچ جنگندهای در آسمان غزه نیست.
پ.ن: زنده باد ایران😭
✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
این دوتا پیام با قلب من بازی کرد
نفس منو بندآورد
اشک منو جاری کرد
خدایا آخه قربون شکلت
توی وجود من چی دیدی که تو ایران به دنیا اومدم و لایق این شادی شدم؟
الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هداناالله...
هدایت شده از من نویسنده
گنبد آهنین هم فروریخت.
دیروز می گفتید ایران جرأت حمله ندارد.
حمله کرد.
گفتید همه را قبل از اصابت با ضدهوایی زده اند.
موشک ها اصابت کرد.
گفتید بیابان را زده اند مثل عین الاسد.
پایگاه نظامی را زدند.
ناراحتید؟
مگر ایرانی نیستید؟
مگر وطن ناموستان نیست؟
امروز گنجشک ها و سارها هم سرمستانه می خوانند.
#معاند
#رهبر_مقتدر
هدایت شده از روزهای مادرانه
خطاب به اونایی که قراره چند وقت دیگه بگن "تخسیر خودتون بود! اون روز که شیرینی پخش میکردین، باید فکر اینجاش هم میکردین!" (حالا "اینجاش" ممکنه هرجاش باشه!!! دلار بره بالا، طلا بیاد پایین، دریا طوفانی شه، هوا گرم شه... هرچی!!)
میخوام بهتون بگم:
فکر اونجاشو کردیم!!
اصلا ما از اول اول با فکر "اونجاش" اومدیم توی این مسیر... از روزی که گفتیم #مرگ_بر_اسراییل میدونستیم شمشیر بستن درمقابل ابلیس مجسم جهان، سختترین مبارزهی دنیاست. ما همون روز که شیرینی عید غدیر رو پخش میکنیم، میدونیم که قراره اندازه همه دنیا برای نوه پیامبر اشک بریزیم. اون روزی که پیامبر دست امیرالمومنین رو بالا برد، میدونست قراره سر حسینبنعلی روی نیزه بره... اما این مسیر جز به خون و خاک و عرق طی نخواهد شد... چه باک! بگذار ما هم نقش خودمونو در قصه بازی کنیم! شاید دیگه آخرهای این قصه باشه... شاید پایانش نزدیک باشه...❤️
https://eitaa.com/motherlydays
توی اینستا یه موج ما بدبختیم که جنگ شده راه افتاده. جدای از اینکه باید بزنیم تو گوششون و بگیم نفس بکش لعنتی هنوز جنگی شروع نشده.
باید چوب کبریتم بذاریم لای پلکهای بستهشون که بشینن نگاه کنن ببینن عامل بدبختی نسلهای بشری حداقل تو این صدسال اخیر و شروع کننده همه جنگا کی بوده😒
•۶•
#فیلم پدراستو
[باشگاه فیلمبینها]
فیلمی بر اساس واقعیت!
از نظر من روی نشاندادن پیرنگ خیلی کار نکرده بودن. فقط مرور شده بود که این آدم اینجوری بوده بعد این جوری شده. در کل منِ مخاطب نیازداشتم دلایل محکمتری ببینم که قانع بشم چرا این آدم اینکارا رو میکنه و به این نتایج میرسه.
۱۴۰۳/۰۱/۲۸
#کتاب صوتی شازده کوچولو
شروع و پایان: ۱۴۰۳/۰۱/۲۹
شما کتاب صوتی رو توی لیست کتابهای خواندهشده درنظر میگیرید؟
من میگیرم!
وقتی ۱۳ یا ۱۴ سالم بود، کتاب شازده کوچولو رو از دوستم امانت گرفتم و خوندم. ولی اون موقع ازش خوشم نیومد. تا امروز هرکی راجعبه شازده کوچولو حرف میزد، همش میگفتم مگه چی داشته این کتاب که انقدر تعریفشو میکنید؟
آخر با خودم گفتم شاید اون ترجمهای که من ازش خوندم خوب نبوده یا شایدم توی سن و حال و هوایی بودم که از این مدل داستان خوشم نمیاومده.
دیشب که خوابم نمیبرد، یه سری به طاقچه بینهایت زدم که کتاب صوتی گوش بدم تا راحتتر خوابم ببره.
شازده کوچولو جزء لیست پرشنوندهترینها بود.
دیدم زمان خوبیه که یه فرصت دوباره به این کتاب بدم.
وقتی پلی کردم، فهمیدم هر شخصیت رو یه گوینده قراره بخونه و همین بیشتر ذوقزدهام کرد.
دیشب، امروز صبح موقع آماده شدن و امروز ظهر موقع غذا پختن همراه شهریار کوچولوی احمدشاملو بودم.
و بسیار لذت بردم؛ از ذهن خلاق نویسنده، از تصویرهای گویا، از فلسفههای پر از تلخی که با شیرینی به کامم ریخته شد و از داستان شنیدن به معنی واقعی داستان ❣
#چند_از_چند
[دو از بیست]
✨۱۴۰۳/۰۱/۲۹✨
[ #کتاب تفنگت را زمین بگذار]
دالتون ترامبو
ترجمه شاهپور سخی
نشر تیسا
آمریکا
فیدیبو
جو بونهام یکی از سربازانی است که در جنگ جهانی اول، قربانی خشونتها و وحشیگریهای این جنگ عظیم شده است. حالا که با وضعیتی ناشناخته در بیمارستان است، در قسمت اولیه کتاب که به نام "مرگ" است، با زندگی و تجربیاتش به روش مهندسی متن آشنا میشویم؛ و در ادامه در قسمت "زندگی" با او همراهی میکنیم که ببینیم چطور میخواهد با این وضعیت جدیدش زندگی کند.
کتاب با زاویه دید سوم شخص محدود به ذهن شخصیت نوشته شده که در حین خواندن کتاب فقط میتوانیم از دریچه ذهن شخصیت اصلی به جهان دور و اطرافش نگاه کنیم و تمام کتاب واگویههای ذهنی جوبونهام است.
موقع خواندن این کتاب، احساسات مختلفی را تجربه کردم. وحشت و ترس از مردن درحالیکه نفس میکشی و حتی میتوانی فکر کنی و هنوز مغزت مانند یک ساعت عمل میکند.
شوق و ذوق بهخاطر تلاشهایی که شخصیت اصلی برای بهتر کردن شرایطش انجام میداد و پیگیری هرچه سریعتر داستان.
محتوای کتاب از چیزی که فکر میکردم، فلسفیتر بود. با زبانی ساده و در موقعیتهایی طلایی مانیفستهایش را علیه جنگ و قدرتهای جهانی ارائه میداد. و تو بهخاطر همراهی عمیقی که با شخصیت داری، توی ذهنت ایستاده برایش دست میزنی.
یکی از موضوعاتی که خیلی باعث شد من به فکر فروبروم، این بود که ذهن ما به تنهایی برای زندگی هم کافیست و هم ناکافی! ما در لحظه لحظه زندگی انقدر جزئی از دست و زبان و بینی و گوش و تک تک اجزای صورت و بدن، استفاده میکنیم و انقدر به این استفاده عادت کردهایم که تا از دست ندهیم، یا تا به نبودنشان فکرنکنیم، متوجه اهمیت بودنشان نمیشویم.
و موضوع بعد تفاوت جانبازان دفاع مقدس با قربانیان جنگهای جهانی است!
خواندن این کتاب حتما باید در کنار خواندن کتاب اوضاع و احوالات جانبازان عزیزمان صورت بگیرد وگرنه این کتاب به تنهایی میتواند ما را به یک فرد ضدجنگ تبدیل کند که تمام جنگها را محکوم کنیم.
#چند_از_چند
[سه از بیست]
شروع: ۱۴۰۳/۰۱/۲۰
پایان:✨۱۴۰۳/۰۲/۰۱✨
[ #کتاب و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد]
شاید اگر پارسال این کتاب را میخواندم، یا نصفه رهایش میکردم و یا بعد از به پایان رساندنش عصبانی بودم.
این کتاب را باید با دید احترام به تمام عقاید خواند. با خواندن کتاب، عمیقا اهمیت نظام محاسباتی و نوع جهانبینی را در برخورد با زندگی متوجه شدم.
مهزاد الیاسی پر از تجربه و دانایی است که همه را مدیون سفرها و مطالعه بسیار است. و این کتاب خودافشاییهای نویسنده است در طول سفرها و در برخورد با پدیدهها و اتفاقات مختلفی که از سرگذرانده است.
در تمام مدت خوانش کتاب، حس میکردم دوستی تازه و غمگین کنارم نشسته و از زاویه دید خودش، ماجرای سفرهایش را برایم تعریف میکند. گاهی دلم میخواست او را در آغوش بگیرم و باهم گریه کنیم و گاهی از دست مقایسههای بیانصافانهاش حرصم در میآمد. ولی در تمام لحظات واقعا به حال و تجربیاتش غبطه خوردم. و فهمیدم هیچوقت نمیتوانم این چنین اهل سفرهای پیدرپی و بیبرنامه باشم!!
شاید کتاب خواندن اصلا برای همین باشد. تجربهکردن کارهایی که فعلا دستت به آنها نمیرسد.
نه میتوان به این متن نامنسجم سفرنامه گفت و نه جستار! شاید اگر بگوییم روایت، بهتر باشد.
خانم مهزاد الیاسی ممنون که نوشتید!
#چند_از_چند
| ۴ از ۲۰ |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتی تصورش هم دیوانهام میکند!
از اول که پا توی این دنیا گذاشتم، با تربت کامم باز شده و با حسین حسین گفتن تا به این سن و سال رسیدم. معیار و شاخصم هم چه برای دوستیها و چه برای ازدواج همین "سلم لمن سالمکم" بود و هست.
حالا فکرکن کسانی توی این دنیا نفس میکشند که حتی یکبار هم نام حسین را نشنیدهاند. حتی مسلمانانی هستند که نوه پیامبرشان را نمیشناسند. آنها باید بیایند ببینند بررسی کنند و بعد به قافله عشق بپیوندد.
آن روز ازل من کجا ایستاده بودم که مِهر شما را به قلبم مُهر کردند؟
آه سوزناک کدام یکی از اجدادم دودمانم را با عشق آتشین شما سوزانده؟
من که خودم را میشناسم میگویم اگر شما منت نمیگذاشتید هیچوقت ظرفم لایق این ارادت نمیشد. شما حتی برای لایق شدن نوکرهایتان هم وقت میگذارید.
تا ابدالدهر حتی لحظهای را هم نمیتوانم شکرکنم. شکر که به جای خود مثل این چند روزِ سفر روز به روز به حیرتم اضافه میشود و روز به روز شرمندهتر از دیروز...
|روبروی ضریح حضرت ابوفاضل|
✨۱۴۰۳/۰۲/۱۲✨