فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتی تصورش هم دیوانهام میکند!
از اول که پا توی این دنیا گذاشتم، با تربت کامم باز شده و با حسین حسین گفتن تا به این سن و سال رسیدم. معیار و شاخصم هم چه برای دوستیها و چه برای ازدواج همین "سلم لمن سالمکم" بود و هست.
حالا فکرکن کسانی توی این دنیا نفس میکشند که حتی یکبار هم نام حسین را نشنیدهاند. حتی مسلمانانی هستند که نوه پیامبرشان را نمیشناسند. آنها باید بیایند ببینند بررسی کنند و بعد به قافله عشق بپیوندد.
آن روز ازل من کجا ایستاده بودم که مِهر شما را به قلبم مُهر کردند؟
آه سوزناک کدام یکی از اجدادم دودمانم را با عشق آتشین شما سوزانده؟
من که خودم را میشناسم میگویم اگر شما منت نمیگذاشتید هیچوقت ظرفم لایق این ارادت نمیشد. شما حتی برای لایق شدن نوکرهایتان هم وقت میگذارید.
تا ابدالدهر حتی لحظهای را هم نمیتوانم شکرکنم. شکر که به جای خود مثل این چند روزِ سفر روز به روز به حیرتم اضافه میشود و روز به روز شرمندهتر از دیروز...
|روبروی ضریح حضرت ابوفاضل|
✨۱۴۰۳/۰۲/۱۲✨
•۷•
#فیلم زیرسقفدودی
فیلمی که برخلاف تصورم افتضاح بود.
مریلا زارعی تنها عنصر معرکه این فیلم، سوژه، قربانی شده ضعف داستان و بازیهای شعاری و گاها اغراق شده بیشترین دلیل برای اینکه از فیلم بدم بیاید!
طلاق عاطفی موضوع اصلی فیلم بود و با پخش دعای کمیل اول فیلم و صلواتشمار دست شخصیت اصلی و چادر نماز سرکردنش انگار اولین علت این موضوع همین مذهبی بودن زن معرفی شده بود. (چون هیچ استفاده دیگری از این عناصر مذهبی در طول فیلم نشده بود.)
پیرنگِ بسیار ضعیف و شخصیتهایی که کنشهایشان دیکته شده بود و.... میتوانند گزینههای لیست بلندی باشند برای اینکه این فیلم را جزء ندیدنیها قراردهم.
✨۱۴۰۳/۰۲/۱۸✨
خیلی عصبانیام!!
از غلطهای تایپی و اضافاتی که باید توی ویرایشها و بازنویسیها حذف میشدن و نشدن
از جملههای بلند و سختخوان
از شخصیتهای شبیه به همِ بدون لحن
از جایزهها و انتشاراتهایی که چیزی بهجز تعداد عناوین کتابهاشون انگار چیزدیگه براشون مهم نیست!
از سوژههای نابی که قربانی بدنویسی شدن
همه اینا باعث شدن انگیزهمو برای نوشتن از دست بدم و کلا بترسم از اینکه بخوام به این فکرکنم که یه روزی کتاب چاپ کنم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفته پیش
شب جمعه
دم اذان مغرب
چندقدمی قبه حضرت حسین(ع)
سخنران پشت بلندگو دعاهایی خواند و همه جمعیت بعد از او تکرار کردند و آخرش ختم شد به این زیبایی...
دلتنگموبا هیچکسم میل سخن نیست❤️🩹
فیلم مربوط به ۱۳ اردیبهشت
✨۱۴۰۳/۰۲/۲۰✨
#کتاب عزرائیل (جلداول)
کتاب عزرائیل؛ داستانی که طرح جذاب و پیرنگ تقریبا جانداری داشت. اما شخصیتها کامل شکل نگرفته بودند و فقط به چند ویژگی محدود بسنده شده بود.
راوی سوم شخص و زمان فعلها که ماضی بودند، از جذابیت و کشش داستان خیلی کم کرده بود.
و فاجعه غلط تایپی در چاپ هشتم کتاب!! آزاردهندهترین موردی بود که هرجا به آن برخورد میکردم دلم میخواست کتاب را بکوبم توی دیوار روبرو.
جدا از تئوری واقعی یا خیالی بودن کتاب، از آنجایی که نویسندگانِ خیلی متعهد، علاقه وافری به نوشتن کتابهای امنیتی و نظامی دارند، این کتاب یک نور امیدی دارد. با اینکه محتوا هنوز خیلی فانتزی بود ولی تلاش برای دوری از فانتزی بودن در طرح و ایده کاملا مشهود و در نتیجه موفق بود.
در آخر باید بگویم که پایانبندی کتاب، شخصیتها را به نتیجه نمیرساند و شما حتما باید جلد دوم را هم بخوانید. (که من فعلا قصدش را ندارم.) ولی قطعا جذابیتش را دارد.
#چند_از_چند
[ چهار از بیست]
شروع: ۱۴۰۳/۰۲/۱۶
پایان: ۱۴۰۳/۰۲/۲۸
همیشه توی لحظات حساس زندگی لال میشوم. یا فقط زل میزنم به نقطهای و هیچکاری نمیکنم یا میخوابم. بدنم به اضطراب اینجوری واکنش میدهد. دلنگرانی را جور دیگر نمیتوانم تحمل کنم.
ولی امید تنها جزء جدانشدنی از قلب بیتاب من بوده و هست. حتی درتاریکترین روزهای زندگی...
الان هم چشمم فقط به تلویزیون است نه به استوریهای اینستاگرام نه به توئیت معاون اجرایی رئیس جمهور...
صبح ۱۳ دی ۹۸ برعکس بود. اول از تلویزیون خبر را شنیدیم.
تازه گوشی را برداشتم تا بالاخره تکذیبیه را از یک جایی پیدا کنم. نشد!
حاجی رفته بود...
حالا تازه قلبم تکه و پاره شد و نتوانستم آرام شوم...
امروز تا لحظه آخر همه میگفتند شهید شدند و من فقط چشمم به تلویزیون بود که حداقل یک نفر بیاید بگوید علائم حیات دارند... تمام تلاشمان را برای بهبودشان به کار میبندیم...
تا لحظه اعلام خبر از شبکه خبر، گریه کردم، هق زدم، صلوات فرستادم، دم گرفتم، غصه خوردم. خبر که اعلام شد، فرو ریختم....
و دیگر ساکت شدم...
انگار که مغزم بالاخره به قلبم فهمانده بود که تمام شده...
حاجی سه سال بود که شده بودی نقطه امیدِ ما.
حاجی بچههای حماس برای ادامه کارشان به مجاهدتهای شبانهروزی شما و وزیرامورخارجهات هنوز نیاز دارند.
حاجی ما بسته بودیم روی انتخابات بعدی که سرمان را بالابگیریم و بگوییم شماها که برای دوباره رای دادن به روحانی میگفتید بذارید کارشو تموم کنه، ما با سند و مدرک میگیم کلی کار کرده و ما بهش امیدداریم که کارای بیشتری بکنه پس بهش رای میدیم.
حاجی پاشو بیا با همان خندههای همیشگیات، یکبار دیگر حرفی بزن، جملهای بگو...
بخدا که داغ شدیم از داغت...
:
به لحظه هایِ آخر فکر میکنم ؛
که چه چیزهایی را تجربه کردند
روی لب، نامِ کدام امام را به زبان آورده اند ، و دلتنگِ کدام لحظه شده اند و در ذهن مرور کرده اند. همان لحظهء اصابت و تمام شدن، آخرین فکر، آخرین ذکر، آخرین به یاد آوردن، آخرین کار…
https://t.me/l3udan/5799
هدایت شده از مدرسه نویسندگی مبنا
راست میگفت ۶ کلاس بیشتر سواد نداشتی؛ اگر بیشتر خوانده بودی خب حتما ادبیات هشتم را میخواندی دیگر. مبحث کنایه:
«کنایه سخنی است که دو مفهوم دور و نزدیک دارد و مقصود گوینده معنای دور آن است.»
یعنی وقتی میگویی «تا پای جان برای ایران» باید معنای دور آن مدنظرت باشد. یعنی مثلاً خیلی زحمت بکشی، نهایت تلاشت را کنی، کمتر بخوابی و بیشتر کار کنی. نه اینکه واقعا «تا پای جان»؛ نه اینکه واقعا جانت را برای ایران، برای مردم بدهی.
زبان تو، زبان کنایه نبود؛ زبان صدق بود.
ممنون که به مهمترین شعارت عمل کردی.
شاید سه سال قبل، با اکراه اسم تو را روی برگه رأی نوشتم؛ ولی اینبار به خاطر همین عمل به وعدهات، با انگیزه تمام انتخاب میکنم.
راستی
حوزه انتخابی بعدیات کجاست؟
#تا_پای_جان_برای_ایران
| @mabnaschoole |
از صبح خودم را مجبور کردم به زندگی برگردم. برنامه امروز را نوشتم و حتی چند تا وسیله هم جابهجا کردم که یکی از کارها تیک بخورد. ولی نتوانستم... دوباره به خوابیدن پناه بردم. دوباره نشستهام و زل زدم به صفحه تلویزیون. دست و دلم به هیچکاری نمیرود. حتی عوض کردن لباس رنگیام....
من سوگ را نمیشناسم...
ولی میتوانم بفهمم که عمیقترین جای قلبم حالش خوب نیست...
دلم شده مثل چینی بندزده. یک عکس، یک تصویر، یک جمله از رئیسیِ شهید، حتی همین کلمه شهید کنار اسمش، بنددلم را پاره میکند. مینشینم آنقدر گریه میکنم تا پلکهایم دردبگیرند.
کسی میگفت، تا دفن شدن کسی را که از دستدادهای، نبینی، نبودنش را باور نمیکنی.
من که حتی پیکرها را هم از نزدیک ندیدم، چطور باور کنم؟
قربان قدمهای تکتک مردم بامعرفت آتش گرفته کشورم که بدرقهتان کردند. اما سید! من و ما چندصدنفری که از اول تا آخر مراسم تشییعتان باید از ورودیهای دانشگاه تهران تکان نمیخوردیم تا مبادا خون از دماغ کسی بیاید، نتوانستیم برایت نماز بخوانیم، یک دلسیر نگاهتان کنیم و با اشک بدرقهتان کنیم. ما منتظریم امشب که صبح شد، خبر سفراستانی بعدی روزهای جمعه شما را بشنویم. هنوز منتظریم با لبخند همیشگیات، دستانت را به نشانه سلام رو به جمعیت بالا بگیری.
آقای رئیسی ما هنوز رفتنتان را باور نکردیم. هرچقدر هم که بگویند کار شما، ثواب تشییع را داشت، دلمان راضی نمیشود. ما حتما باید رفتن تابوت را میان جمعیت میدیدیم. باید با جماعت دم میگرفتیم. باید....
هرچه که بود، حالا پیکرتان میان خاک آرام گرفته و خستگی سالها بیخوابی را در میکند. روح والامقامتان برسر خوان اباعبدالله نشسته و فیض میبرد. اما از همان قولهایی که دم انتخابات دادید و بر سرشان ماندید، به ما بدهید که برای شهادت تکتکمان دعا کنید. به قول حاج قاسم، عاقبت ختم به شهادت، بهترین عاقبت بخیری است.
۱۴۰۳/۰۳/۰۳
@kosarism
#کتاب پشت شیشههای مات
قطعا جزء کتابهای خوب یا حتی متوسط دستهبندی نمیشود.
نویسنده میخواسته داستان بنویسد اما انگار یک پیشنویس یا حتی یک تصویر ذهنی نویسنده را در کتاب میخوانید که برای داستان شدن نیاز به بازنویسیهای مکرر دارد.
اطلاعات جسته و گریخته و تلگرافی هم میتوانید درباره شهید آیتالله بهشتی به دست آورید.
به مناسبت شهادت آیت الله رئیسی و همراه حلقه کتاب مبنا مطالعه شد. ✅️
https://behkhaan.ir/reviews/64ad4ccb-c323-43a2-bf00-e6555b2e350e?inviteCode=G3j3rGbpnI25
#چند_از_چند
[پنج از بیست]
شروع:۱۴۰۳/۰۳/۰۷
پایان: ۱۴۰۳/۰۳/۱۰
امام عکسی دارد در دیدار با شواردنادزه، نماینده شوروی، این عکس، تاریخیترین عکس امام است به نظر من. این خود انقلاب اسلامی است که چهره پیدا کرده و توی یک قاب جا گرفته.
امام خمینی در لیگی بالاتر از ادبیات امروز دنیا بازی میکرد.
این عکس هنوز هم که هنوز است برای تقریبا همه مقامهای سیاسی همه کشورهای دنیا قفل است.
بالاترین مقام سیاسی کشور، نشسته توی اتاق شخصیاش، لباس غیر رسمی تن کرده، پایش را روی چهارپایهای دراز کرده، لم داده به دسته مبل راحتیاش و روبهروی او، نماینده پهناورترین کشور آن زمان، یکی از دو قدرت بزرگ جهان، با لباسی رسمی، بدون کفش، روی یک صندلی ساده و دمدستی نشسته و دارد حرف میزند.
اگر فیلم این دیدار را دیده باشید، میدانید شواردنادزه هنوز همه حرفهایش تمام نشده که امام بلند میشود، حتی صبر نمیکند گفتگو سرانجام بگیرد، انگار با همه زبان بدن میگوید شما برای بازی در زمین خاکی دارید برنامه میریزید، من دارم از لیگ برتر حرف میزنم، خاک بر سرتان که هنوز بچهاید. امام بلند میشود و پشت میکند و دستش را به کمر میزند و میرود. وسط یک جلسه رسمی در برابر قویترین مردان عالم، امام همه جلسه را به هیچ هم حساب نمیکند و خداحافظی هم حتی نمیکند و میرود.
انقلاب اسلامی برای من این است. این قدر محکم، این قدر قوی، این قدر متکی به خدا.
شواردتانزه اول حرفهایش میگوید «این وضعیت تبادل پیامهای بین رهبران کشورهای ما یک پدیده منحصر به فرد است.» امام با صدایی بیحوصله میگوید: «انشاءالله موفق باشند.» یعنی خوشحالی هم اگر باشد در این تبادل ویامها برای شماست که دارید با ما حرف میزنید، ما حس خاصی به این نامهبازیها نداریم.
پیام گورباچف که تمام میشود، امام چند جمله حرف میزند، لطفا امروز دوباره فیلم را توی اینترنت پیدا کنید و ببینید، توی این چند جمله مدام یک لبخند روی لب امام است.
لبخندی شبیه لبخند یک پدربزرگ وقتی حرفهای بچگانه یکی از نوههایش را میشنود. امام به کوچکی دنیای ابرقدرتها لبخند میزند، وارد بازیشان نمیشود و میگوید «میخواستم جلو شما یک فضای بزرگتر باز کنم.»
مرگ برای همچین آدمی حتما، «مرخص شدن از خدمت» مردم است و رفتن به سوی «جایگاه ابدی» اما برای انسان معاصر، خلا مردی است که قاعدههای خاکبازی چند هزارساله انسان درمانده در زمین را برهم زند و نگاه آدمها را از زمین به سمت آسمان ببرد.
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
آقای سیدعلی خامنهای کیست؟
کسی که توانسته بعد از خمینی کبیر انقلاب اسلامی را مطابق آرمانها و اصولش به بهترین شکل رهبری کند، از چه روحیهای برخوردار است؟ چه تواناییهایی را در خود چگونه پرورش داده است؟
در راه رسیدن به آرمان بلندشان، از کجاها به کجاها رفتند و چه سختیهایی پشت سر گذاشتند؟
در تمام مدت مبارزات، چه در سر داشتند؟ و پایبند به چه اصولی بودند؟
#کتاب خون دلی که لعل شد به این سوالات پاسخ اساسی و جامعی میدهد. این کتاب ابتدا به زبان عربی توسط خود حضرت آقا نوشته شده و بعد به همت مترجمین به فارسی برگردانده شده است. متن روان و سادهای دارد.و نوجوانها از ۱۲ تا ۹۹ سال میتوانند از این کتاب بهره ببرند.
در اوایل خوانش، دیر با متن و سیر روایت ارتباط گرفتم ولی از جایی به بعد مشتاق بیشتر خواندن و بیشتر فهمیدن بودم.
در کنار شرح حوادث تاریخ انقلاب اسلامی و سابقه مبارزاتی رهبرانقلاب، پای درس استاد اخلاقی بودم که در خلال روایت زندگیاش به من درس زندگی آموخت. و هر روز بیشتر از دیروز به ارادت و علاقه قلبیام به این سید بزرگوار افزوده شد.
#چند_از_چند
[شش از بیست]
شروع: ۱۴۰۳/۰۳/۰۱
پایان:۱۴۰۳/۰۳/۱۵
هدایت شده از مجلهٔ مدام
مدام، مجلهای در جهان ادبیات داستانی است.
هر دو ماه، شمارهٔ جدیدی از آن متولد میشود. هر شماره یک موضوع محوری دارد که تمامی مطالب مجله، در حالوهوای شناخت بهترِ آن موضوع است.
آهسته آهسته، با مدام بیشتر آشنا خواهید شد.
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
#کتاب مارش میرا
این داستان بر اساس واقعیت است...
واقعیتی بسیار تلخ و کشنده
داستان، سرگذشت یک گروه هفت نفره از چندهزار مسلمانی را روایت میکند که برای بقا از شهر تصرف شده سربرنیتسا خارج شدند و به سمت سرزمینهای آزاد حرکت کردند.
کتاب صوتی را گوش دادم، که با افکتهای صوتی و صداسازی برای شخصیتها، توانست مرا با داستان همراه کند.
اگر دنبال روحیه مقاومت میگردید، این کتاب امیدتان را ناامید میکند. آن مقاومت و آن شعف مبارزه که زمان دفاع مقدس در شهرهای جنوبی کشورمان داشتیم، اصلا جایی در این کتاب ندارد.
ولی برای دیدن روح خشن جنگ و دیدن چهره واقعی متقلب سازمانهای بینالمللی، جنگ بوسنی یکی از مهمترین سندهای قرن اخیر است.
بررسی کتاب از نظر تکنیکی، برای من لزومی ندارد؛ چون اصلا به این دلیل کتاب را نخواندم. ولی فقط یک نکته که خیلی پررنگ و آزاردهنده بود، کشمکشهای بیجان در موقعیتهایی با پتانسیل کشمکشهای طولانی و سخت بود. شما خودتان تصور کنید، یک گروه هفت نفره که باید مسیری جنگلی را برای آزادی طی کنند، درحالیکه اطرافشان پر از سربازان دشمن است که اگر گرفتار شوند، دستگیر و یا کشته میشوند. همین کافیست تا موقعیتی نفسگیر خلق شود. ولی نویسنده در نشان دادن این نفسگیری موفق نبوده است.
#چند_از_چند
[هفت از بیست]