eitaa logo
کوثَریسم🍄
46 دنبال‌کننده
71 عکس
10 ویدیو
1 فایل
این منم: @kosardashti3
مشاهده در ایتا
دانلود
بله! درخواست عضویت در یگ گروه جدید را دادم و خودم را انداختم وسط دردسرهای دوباره کشمکش‌های مغزم! کتاب آخر حلقه کتاب را هنوز بازهم نکرده‌ام. زمین سوخته هم نصفه و نیمه گوشه کتابخانه رها شده. چند روزی‌هم هست که به پوچی و بیخودی بودن تصمیمات زندگی‌ام فکرمیکنم. افسردگی گرفتم؟ نه! پشیمانم؟ این هم نه! چه مرگم است؟ نمیدانم هراز چندگاهی مغزم ویرش می‌گیرد از خودش سوالات فلسفی بپرسد و روح و روانم را در هم بپیچد. چیزی در حد پایان‌نامه ارشد را فردا باید طی دو ساعت ارائه بدهم. امروز که داشتم تمرین می‌کردم، بعد از نیم ساعت دیگر صدایم در نمی‌آمد. حالا فردا چطور می‌خواهم یک ساعت و خورده‌ای بی وقفه حرف بزنم نمیدانم. این مدت هرچه در توانم بود گذاشتم برای این کار. خیلی برایم مهم بود. شاید میخواستم به خودم ثابت کنم توانش را دارم. ولی حالا مغزم نشسته نطق می‌کند که: حالا مگه چی‌کار کردی؟ خب شده دیگه! و ساعت‌ها تلاشم را نادیده می‌گیرد و کمالگرایی‌اش را زهر می‌کند به تمام رگ ‌و پی‌ام. بچه‌ها توی گروه، از فرستادن طرح برای فلان جشنواره و بهمان فراخوان حرف می‌زنند و همه پیام‌ها را نادیده می‌گیرم و فقط یک پیام کارگاه جدید را چشمم شکار می‌کند‌. میخواهم ثبت‌نام کنم؟ بله قطعا! - جواب بچه‌ات رو چی میدی؟ وقتی ازت بپرسه چرا درستو ادامه ندادی؟ دقیقا! این بی‌مزه‌ترین سوال ممکن است وسط همه فکرهای جورواجورم و تمام رویاپردازی‌هایم برای آینده. بادم خالی می‌شود. واقعا اگر بخواهد به خاطر درس و دانشگاه و تصمیماتی که امروز برای زندگی می‌گیرم بازخواستم کند چه؟ - به تو چه؟ دلم خواست. همین‌جوری صاف صاف زل می‌زنم توی چشمش و همین را می‌گویم؟ خب اصلا که چه؟ جنگل دالخانی را توی نت سرچ می‌کنم‌. می‌خواهم ببینم برای کسی که اولین‌بارش است می‌خواهد کمپ را تجربه کند جای خوبی است یا نه؟ همیشه دلم خواسته یک شب حداقل توی چادر وسط طبیعت بخوابم. هیچ‌کس تا حالا مرا جدی نگرفته. میلاد نشست به سوال و جواب کردن. گفتم: توام منو جدی نمی‌گیری. گفت: اگه می‌خواستم جدی نگیرم‌ که سوال نمی‌پرسیدم. می‌گفتم بریم. نشستم می‌نویسم و از استرس نداشتنم برای فردا می‌ترسم. یعنی چی که استرس نداری؟ باید الان تپش قلب داشته باشی و نفست به زور دربیاد. الان اگه اینجوری نیستی فردا یهو میخوای استرس بگیری اونوقت چه‌جوری میخوای کنترلش کنی؟ هیچی آب میخورم!
خب...نقطه! نقطه جلوی یک تجربه خیلی جدید و خیلی سخت اما پر از نتیجه‌های شگفت‌انگیز و در نهایت بازگشت به خویشتن خود کوثر!! بمونه به یادگار از ۷ شهریور ۴۰۳ که انگیزه گرفتم برای خودم بودن :)))
یک سال و چهار ماه است دستم از درب‌های چوبی صحنتان کوتاه است. آنقدر دلتنگم که حتی جرات نگاه کردن به عکس گنبد و بارگاهتان را هم نداشتم. انگار بند دلم پاره می‌شد و چیزی توی قفسه سینه‌ام می‌شکست. امروز که با هزار اما و اگر، خودم را به همان روضه چندین ساله محله کودکی‌ام رساندم، اصلا فکرش را هم نمی‌کردم ملاقاتی به این شیرینی انتظارم را می‌کشد. دلم می‌خواهد این‌طور تفسیر کنم که شما هم دلتنگی مرا دیدی و دیدی عرضه ندارم خودم را صحن و سرایتان برسانم؛ خودت راهی شدی و روبرویم قرار گرفتی تا دل زخمی و تنگم کمی آرام بگیرد. الحق والانصاف که لقبتان برازنده‌تان است. زیر سایه هرچیز و هرجا و هرکسی که رنگ و بویی از شما دارد، به تمام درد و مشکلات زندگی رضا می‌دهیم. دیگر چیزی یادمان نمی‌آید که بخواهیم. ته دلمان قرص است که شما از همه چیز خبرداری و ناامید برنمیگردیم. امضا: دوستتان دارم.💚
به صرف قهوه و پیتا سفرنامه بودنش چشمم را گرفت. از طرفی سفرنامه برایم جذابیت دارد و از طرف دیگر جنگ بوسنی چند وقتی است برایم دغدغه شده. این شد که این کتاب را دست گرفتم. قبل از این کتاب، سفرنامه مسعود ضابطیان را خوانده بودم. طبیعی است توقعم از قلم و نوع روایت خیلی بیشتر بود. بلندی جملات، جابجایی بی‌دلیل ارکان جمله، گنگ بودن موقعیت‌های مورد روایت، باعث و بانی سخت‌خوان شدن متن این کتاب هستند. به نظرم اگر دستی به سر و روی کتاب بکشند، با اطلاعات و تجربه‌های نابی که در این سفر به دست آمده، این کتاب می‌تواند یک منبع غنی برای پژوهش در زمینه جنگ بوسنی و مراسم هرساله مارش میرا باشد. [یازده از بیست]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادمه ۱۳ آبان ۱۴۰۰، بارون خیلی شدیدی میومد گوشیمو گذاشتم تو بالکن و یک ساعت صدای بارونو ضبط کردم. اون چیزی که توقع داشتم نشد ولی هروقت که عنوان صدا رو میدیدم یه لبخند پهن میشد روی صورتم... اونموقع توی کانال تلگرامم نوشتم: روزای بارونی من خودمم! اگه میخواید کوثر واقعی رو بشناسید، زیر بارون باهاش قدم بزنید، وقتی صدای بارونو میشنوه باهاش حرف بزنید... خود خودشه بی غل و غش! حالا من نزدیک ۳ سال بعد از اون تاریخ میگم که هنوز عاشق بارونم و اینم اولین بارون پاییزی سال ۱۴۰۳ :)
•۱۰• بالاخره یک با محوریت یک زن که زن در این داستان قهرمان است و نه توسری‌خور از زمانه یا شوهر یا خانواده و در کل زندگی! یک زن که در یک شرایط غم‌بار و حساس، دست به شجاعت زده برای نجات. تا اواسط فیلم فکرمیکنید غصه خودش را می‌خورد و سنگ زندگی خودش را به سینه می‌زند؛ اما دقیقا جایی که انتظار دارید بار و بساطش را جمع کند و بزند زیر میز بازی، تازه میزان اهمیت دغدغه و دگراندیشی‌اش را متوجه می‌شوید! این فیلم ساخته یک زن است!(لیلی عاج) زنی که وقتی پای حرف‌هایش نشستم، علاقه پیدا کردم با او طرح رفاقت بریزم تا از شخصیتش درس صبر و استقامت بگیرم. تا یاد بگیرم چه‌طور باید توی هرموضوعی عمیق شد و ته و توی یک چیز را درآورد تا بتوان یک اثر هنری از آن خلق کرد. پ.ن: ممنون از مبنا بابت معرفی کلاس تماشاخانه سیندخت مجموعه بانوی فرهنگ پ.ن۲: میتوانید در تلوبیون تماشا کنید!
هزار مدل جمله و تحلیل و حرف توی سرم تاب می‌خورند و همه را حواله می‌کنم به امیدی که آغوش گرمش همیشه به رویم باز است... صبح میشه این شب؟💔
هدایت شده از  محمدامین نخعی
📝 همه چیز تمام شد‼️ در درگیرى شدید نبرد اُحد، یكى از جنگجویان كافر به نام عمرو بن قمیه سنگى به‌سوی پیامبر افكند كه موجب مجروح شدن پیشانى و شكستن بینى و دندان و شكافته شدن لب پایین آن حضرت شد. بلافاصله مصعب ابن عمیر که شباهتی به پیامبر داشت خودش را سپر پیامبر کرد که به او آسیب نرسد! دشمن به سمت پیامبر هجوم برد، مصعب شهید شد. گردو خاک زیاد بود و دشمن خیال کرد که پیامبر را کشته است. *بلافاصله صدایی بلند شد که محمد (ص) را کشته ایم.* 🔴 این شایعه شدیداً باعث تضعیف روحیه مسلمانان گردید و حتی در مدینه خبرش پیچید و زنان و مردان را نگران و گریان نمود! نوشته اند عده‌ای از مسلمانان آن‌چنان خود را باختند كه از میدان گریختند!! عده ای هم گفتند: «همه چیز تمام شد» 🔰سوره آل عمران حوادث این روز را دقیق روایت کرده است‌؛ در یکی از این آیات میخوانیم: وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَ مَن ینقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیهِ فَلَن یضُرَّ اللّهَ شَیئًا وَ سَیجْزِى اللّهُ الشَّاكِرِینَ؛ محمّد(ص) فقط فرستاده خدا است و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند، اگر او بمیرد یا كشته شود، شما به عقب برمی‌گردید؟ (اسلام را رها كرده به دوران جاهلیت و كفر بازگشت می‌کنید؟) و هر كس به عقب بازگردد، هرگز به خدا ضررى نمی‌زند، خداوند به ‌زودی شاكران مقاوم را پاداش خواهد داد. 📌خاطر نشان می شود که پس از اُحد، ما با زنجیره ای از پیروزی‌های اسلام در خندق خیبر و حنین مواجه هستیم. https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171
بر همه‌ی مسلمانان *فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند. - معنای فَرْض در فقه : تفاوت فرض و واجب بطور خلاصه فرض چیزی است که باید در «همان لحظه اجرا شود و هیچ تأخیری قابل قبول نیست». در حالی که واجب چیزی است که باید در زمان مناسب (حتی با تأخیر) انجام شود.
دارم روی مفهوم "طول امل" کار می‌کنم. می‌خواهم دستم برای داستانی که میخواهم برای جشنواره عین بنویسم، پر باشد. طول امل یعنی انتظار برای چیزی که در واقعیت ممکن نیست و تمام توانت را برای چیزی که ناممکن است میگیرد. نشستم با خودم فکرکردم. مگر آدم چقدر می‌تواند نادان باشد که دلش را خوش کند به چیزی که هیچوقت قرار نیست اتفاق بیفتد؟ بیشتر فکرکردم. به تمام چیزهایی که توی زندگی خواستم و یا شده و یا نشده! چیزی خودش را از بین گرداب روی آب انداخت. تاثیرگذاری صد در صدی در لحظه! فضای رسانه‌ای امروز، با مغز من کاری کرده که فکرمیکنم هرچیزی که تولید کردی، باید یا واکنش آدم‌های بسیاری را برانگیزد یا به هیچ دردی نمی‌خورد. یا باید تعداد لایک و کامنتش سر به فلک بکشد یا انگار که با دیوار حرف زدم. آدم حسابی! اینجا همان طول امل است که نباید اسیرش شوی! بیا! اغوای شیطان رجیم را کنار بزن! شروع کن! چهار خط درباره همه چیزهایی که از مقاومت میدانی بنویس. با هرامکاناتی بر تو فرض است که حمایت کنی! چهارنفر هم که ببینند و بشنوند، حتی اگر هیچوقت هم یادشان نماند که تو چه گفتی و چه نوشتی، حداقل چهاربار به تعداد لبنان نوشته شده در فضای مجازی اضافه کردی. حداقل اکانت تو ساکت نمانده. حداقل صدها سال بعد که توی کتاب‌های تاریخ از این روزها مینویسند توی دسته‌ای قرارمیگیری که آرام نگرفتی و به فریضه‌ای که بر دوشت بود عمل کردی.
هدایت شده از گاه گدار
🔴 از این لحظه به بعد، دیگه شهادت سید یا سلامتش مسأله اصلی ما نیست، مسأله اصلی اینه: «من چه امکاناتی دارم که بتونم برای کمک به جبهه مقاومت به میدان بیارم.» این فرمایش رهبری یک دستور و حکم شرعیه و تکلیف همه ما رو مشخص کرده: «بر همه‌ی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند.» . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
آه از غمی که تازه شود با غمی دگر...💔
خب الان یکی از وظایف اصلی ما چیه‼️❓ 🔅| پ.ن: پیام آخر برای یکی از طلاب ساکن سوریه هست.
عده‌ای از انقلابی‌ها در فضای مجازی فاز شکست برداشته و مویه می‌کنند که ای‌وای کارمان تمام شد... شکست خوردیم اما واقعیت چیست؟!👆🏻
در معادلات ملکوتی چه نقشی داریم؟
هدایت شده از مجلهٔ مدام
فراخوان شمارهٔ سوم مدام: جنگ جنگ، یکی از موضوعات برنامۀ سال آیندۀ تحریریه بود. قرار بود که در سال بعد سراغ شمارۀ جنگ برویم. تقریبا هشتاددرصد مطالب شمارۀ خواب نهایی شده است و طبق برنامه شمارۀ سوم، «خوابِ مدام» بود و شمارۀ چهارم هم «جشنِ مدام». اما تصمیم تحریریۀ مدام بر این شد که موضوع جنگ را زودتر آغاز کنیم. این روزها، جنگ برایمان نه «خواب» گذاشته و نه «جشن». از این رو، موضوع شمارۀ سوم مدام، «جنگ» شد. برای مدام از جنگ بنویسید. جنگ برای صلح، برای زندگی، برای انسانیت، برای شرف، برای حقیقت. مدام، دوماهنامه است و شمارۀ سوم در دو ماه آبان و آذر رونمایی خواهد شد. پس فرصت زیادی نخواهیم داشت. اگر تمایل به نوشتن برای این شمارۀ مدام دارید، تا شانزدهم مهرماه، آثار خود را برای ما ارسال کنید. مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
هدایت شده از مجلهٔ مدام
هدایت شده از مجلهٔ مدام