همیشه توی لحظات حساس زندگی لال میشوم. یا فقط زل میزنم به نقطهای و هیچکاری نمیکنم یا میخوابم. بدنم به اضطراب اینجوری واکنش میدهد. دلنگرانی را جور دیگر نمیتوانم تحمل کنم.
ولی امید تنها جزء جدانشدنی از قلب بیتاب من بوده و هست. حتی درتاریکترین روزهای زندگی...
الان هم چشمم فقط به تلویزیون است نه به استوریهای اینستاگرام نه به توئیت معاون اجرایی رئیس جمهور...
صبح ۱۳ دی ۹۸ برعکس بود. اول از تلویزیون خبر را شنیدیم.
تازه گوشی را برداشتم تا بالاخره تکذیبیه را از یک جایی پیدا کنم. نشد!
حاجی رفته بود...
حالا تازه قلبم تکه و پاره شد و نتوانستم آرام شوم...
امروز تا لحظه آخر همه میگفتند شهید شدند و من فقط چشمم به تلویزیون بود که حداقل یک نفر بیاید بگوید علائم حیات دارند... تمام تلاشمان را برای بهبودشان به کار میبندیم...
تا لحظه اعلام خبر از شبکه خبر، گریه کردم، هق زدم، صلوات فرستادم، دم گرفتم، غصه خوردم. خبر که اعلام شد، فرو ریختم....
و دیگر ساکت شدم...
انگار که مغزم بالاخره به قلبم فهمانده بود که تمام شده...
حاجی سه سال بود که شده بودی نقطه امیدِ ما.
حاجی بچههای حماس برای ادامه کارشان به مجاهدتهای شبانهروزی شما و وزیرامورخارجهات هنوز نیاز دارند.
حاجی ما بسته بودیم روی انتخابات بعدی که سرمان را بالابگیریم و بگوییم شماها که برای دوباره رای دادن به روحانی میگفتید بذارید کارشو تموم کنه، ما با سند و مدرک میگیم کلی کار کرده و ما بهش امیدداریم که کارای بیشتری بکنه پس بهش رای میدیم.
حاجی پاشو بیا با همان خندههای همیشگیات، یکبار دیگر حرفی بزن، جملهای بگو...
بخدا که داغ شدیم از داغت...
:
به لحظه هایِ آخر فکر میکنم ؛
که چه چیزهایی را تجربه کردند
روی لب، نامِ کدام امام را به زبان آورده اند ، و دلتنگِ کدام لحظه شده اند و در ذهن مرور کرده اند. همان لحظهء اصابت و تمام شدن، آخرین فکر، آخرین ذکر، آخرین به یاد آوردن، آخرین کار…
https://t.me/l3udan/5799
هدایت شده از مدرسه نویسندگی مبنا
راست میگفت ۶ کلاس بیشتر سواد نداشتی؛ اگر بیشتر خوانده بودی خب حتما ادبیات هشتم را میخواندی دیگر. مبحث کنایه:
«کنایه سخنی است که دو مفهوم دور و نزدیک دارد و مقصود گوینده معنای دور آن است.»
یعنی وقتی میگویی «تا پای جان برای ایران» باید معنای دور آن مدنظرت باشد. یعنی مثلاً خیلی زحمت بکشی، نهایت تلاشت را کنی، کمتر بخوابی و بیشتر کار کنی. نه اینکه واقعا «تا پای جان»؛ نه اینکه واقعا جانت را برای ایران، برای مردم بدهی.
زبان تو، زبان کنایه نبود؛ زبان صدق بود.
ممنون که به مهمترین شعارت عمل کردی.
شاید سه سال قبل، با اکراه اسم تو را روی برگه رأی نوشتم؛ ولی اینبار به خاطر همین عمل به وعدهات، با انگیزه تمام انتخاب میکنم.
راستی
حوزه انتخابی بعدیات کجاست؟
#تا_پای_جان_برای_ایران
| @mabnaschoole |
از صبح خودم را مجبور کردم به زندگی برگردم. برنامه امروز را نوشتم و حتی چند تا وسیله هم جابهجا کردم که یکی از کارها تیک بخورد. ولی نتوانستم... دوباره به خوابیدن پناه بردم. دوباره نشستهام و زل زدم به صفحه تلویزیون. دست و دلم به هیچکاری نمیرود. حتی عوض کردن لباس رنگیام....
من سوگ را نمیشناسم...
ولی میتوانم بفهمم که عمیقترین جای قلبم حالش خوب نیست...
دلم شده مثل چینی بندزده. یک عکس، یک تصویر، یک جمله از رئیسیِ شهید، حتی همین کلمه شهید کنار اسمش، بنددلم را پاره میکند. مینشینم آنقدر گریه میکنم تا پلکهایم دردبگیرند.
کسی میگفت، تا دفن شدن کسی را که از دستدادهای، نبینی، نبودنش را باور نمیکنی.
من که حتی پیکرها را هم از نزدیک ندیدم، چطور باور کنم؟
قربان قدمهای تکتک مردم بامعرفت آتش گرفته کشورم که بدرقهتان کردند. اما سید! من و ما چندصدنفری که از اول تا آخر مراسم تشییعتان باید از ورودیهای دانشگاه تهران تکان نمیخوردیم تا مبادا خون از دماغ کسی بیاید، نتوانستیم برایت نماز بخوانیم، یک دلسیر نگاهتان کنیم و با اشک بدرقهتان کنیم. ما منتظریم امشب که صبح شد، خبر سفراستانی بعدی روزهای جمعه شما را بشنویم. هنوز منتظریم با لبخند همیشگیات، دستانت را به نشانه سلام رو به جمعیت بالا بگیری.
آقای رئیسی ما هنوز رفتنتان را باور نکردیم. هرچقدر هم که بگویند کار شما، ثواب تشییع را داشت، دلمان راضی نمیشود. ما حتما باید رفتن تابوت را میان جمعیت میدیدیم. باید با جماعت دم میگرفتیم. باید....
هرچه که بود، حالا پیکرتان میان خاک آرام گرفته و خستگی سالها بیخوابی را در میکند. روح والامقامتان برسر خوان اباعبدالله نشسته و فیض میبرد. اما از همان قولهایی که دم انتخابات دادید و بر سرشان ماندید، به ما بدهید که برای شهادت تکتکمان دعا کنید. به قول حاج قاسم، عاقبت ختم به شهادت، بهترین عاقبت بخیری است.
۱۴۰۳/۰۳/۰۳
@kosarism
#کتاب پشت شیشههای مات
قطعا جزء کتابهای خوب یا حتی متوسط دستهبندی نمیشود.
نویسنده میخواسته داستان بنویسد اما انگار یک پیشنویس یا حتی یک تصویر ذهنی نویسنده را در کتاب میخوانید که برای داستان شدن نیاز به بازنویسیهای مکرر دارد.
اطلاعات جسته و گریخته و تلگرافی هم میتوانید درباره شهید آیتالله بهشتی به دست آورید.
به مناسبت شهادت آیت الله رئیسی و همراه حلقه کتاب مبنا مطالعه شد. ✅️
https://behkhaan.ir/reviews/64ad4ccb-c323-43a2-bf00-e6555b2e350e?inviteCode=G3j3rGbpnI25
#چند_از_چند
[شش از بیست]
شروع:۱۴۰۳/۰۳/۰۷
پایان: ۱۴۰۳/۰۳/۱۰
امام عکسی دارد در دیدار با شواردنادزه، نماینده شوروی، این عکس، تاریخیترین عکس امام است به نظر من. این خود انقلاب اسلامی است که چهره پیدا کرده و توی یک قاب جا گرفته.
امام خمینی در لیگی بالاتر از ادبیات امروز دنیا بازی میکرد.
این عکس هنوز هم که هنوز است برای تقریبا همه مقامهای سیاسی همه کشورهای دنیا قفل است.
بالاترین مقام سیاسی کشور، نشسته توی اتاق شخصیاش، لباس غیر رسمی تن کرده، پایش را روی چهارپایهای دراز کرده، لم داده به دسته مبل راحتیاش و روبهروی او، نماینده پهناورترین کشور آن زمان، یکی از دو قدرت بزرگ جهان، با لباسی رسمی، بدون کفش، روی یک صندلی ساده و دمدستی نشسته و دارد حرف میزند.
اگر فیلم این دیدار را دیده باشید، میدانید شواردنادزه هنوز همه حرفهایش تمام نشده که امام بلند میشود، حتی صبر نمیکند گفتگو سرانجام بگیرد، انگار با همه زبان بدن میگوید شما برای بازی در زمین خاکی دارید برنامه میریزید، من دارم از لیگ برتر حرف میزنم، خاک بر سرتان که هنوز بچهاید. امام بلند میشود و پشت میکند و دستش را به کمر میزند و میرود. وسط یک جلسه رسمی در برابر قویترین مردان عالم، امام همه جلسه را به هیچ هم حساب نمیکند و خداحافظی هم حتی نمیکند و میرود.
انقلاب اسلامی برای من این است. این قدر محکم، این قدر قوی، این قدر متکی به خدا.
شواردتانزه اول حرفهایش میگوید «این وضعیت تبادل پیامهای بین رهبران کشورهای ما یک پدیده منحصر به فرد است.» امام با صدایی بیحوصله میگوید: «انشاءالله موفق باشند.» یعنی خوشحالی هم اگر باشد در این تبادل ویامها برای شماست که دارید با ما حرف میزنید، ما حس خاصی به این نامهبازیها نداریم.
پیام گورباچف که تمام میشود، امام چند جمله حرف میزند، لطفا امروز دوباره فیلم را توی اینترنت پیدا کنید و ببینید، توی این چند جمله مدام یک لبخند روی لب امام است.
لبخندی شبیه لبخند یک پدربزرگ وقتی حرفهای بچگانه یکی از نوههایش را میشنود. امام به کوچکی دنیای ابرقدرتها لبخند میزند، وارد بازیشان نمیشود و میگوید «میخواستم جلو شما یک فضای بزرگتر باز کنم.»
مرگ برای همچین آدمی حتما، «مرخص شدن از خدمت» مردم است و رفتن به سوی «جایگاه ابدی» اما برای انسان معاصر، خلا مردی است که قاعدههای خاکبازی چند هزارساله انسان درمانده در زمین را برهم زند و نگاه آدمها را از زمین به سمت آسمان ببرد.
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
آقای سیدعلی خامنهای کیست؟
کسی که توانسته بعد از خمینی کبیر انقلاب اسلامی را مطابق آرمانها و اصولش به بهترین شکل رهبری کند، از چه روحیهای برخوردار است؟ چه تواناییهایی را در خود چگونه پرورش داده است؟
در راه رسیدن به آرمان بلندشان، از کجاها به کجاها رفتند و چه سختیهایی پشت سر گذاشتند؟
در تمام مدت مبارزات، چه در سر داشتند؟ و پایبند به چه اصولی بودند؟
#کتاب خون دلی که لعل شد به این سوالات پاسخ اساسی و جامعی میدهد. این کتاب ابتدا به زبان عربی توسط خود حضرت آقا نوشته شده و بعد به همت مترجمین به فارسی برگردانده شده است. متن روان و سادهای دارد.و نوجوانها از ۱۲ تا ۹۹ سال میتوانند از این کتاب بهره ببرند.
در اوایل خوانش، دیر با متن و سیر روایت ارتباط گرفتم ولی از جایی به بعد مشتاق بیشتر خواندن و بیشتر فهمیدن بودم.
در کنار شرح حوادث تاریخ انقلاب اسلامی و سابقه مبارزاتی رهبرانقلاب، پای درس استاد اخلاقی بودم که در خلال روایت زندگیاش به من درس زندگی آموخت. و هر روز بیشتر از دیروز به ارادت و علاقه قلبیام به این سید بزرگوار افزوده شد.
#چند_از_چند
[هفت از بیست]
شروع: ۱۴۰۳/۰۳/۰۱
پایان:۱۴۰۳/۰۳/۱۵
هدایت شده از مجلهٔ مدام
مدام، مجلهای در جهان ادبیات داستانی است.
هر دو ماه، شمارهٔ جدیدی از آن متولد میشود. هر شماره یک موضوع محوری دارد که تمامی مطالب مجله، در حالوهوای شناخت بهترِ آن موضوع است.
آهسته آهسته، با مدام بیشتر آشنا خواهید شد.
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
#کتاب مارش میرا
این داستان بر اساس واقعیت است...
واقعیتی بسیار تلخ و کشنده
داستان، سرگذشت یک گروه هفت نفره از چندهزار مسلمانی را روایت میکند که برای بقا از شهر تصرف شده سربرنیتسا خارج شدند و به سمت سرزمینهای آزاد حرکت کردند.
کتاب صوتی را گوش دادم، که با افکتهای صوتی و صداسازی برای شخصیتها، توانست مرا با داستان همراه کند.
اگر دنبال روحیه مقاومت میگردید، این کتاب امیدتان را ناامید میکند. آن مقاومت و آن شعف مبارزه که زمان دفاع مقدس در شهرهای جنوبی کشورمان داشتیم، اصلا جایی در این کتاب ندارد.
ولی برای دیدن روح خشن جنگ و دیدن چهره واقعی متقلب سازمانهای بینالمللی، جنگ بوسنی یکی از مهمترین سندهای قرن اخیر است.
بررسی کتاب از نظر تکنیکی، برای من لزومی ندارد؛ چون اصلا به این دلیل کتاب را نخواندم. ولی فقط یک نکته که خیلی پررنگ و آزاردهنده بود، کشمکشهای بیجان در موقعیتهایی با پتانسیل کشمکشهای طولانی و سخت بود. شما خودتان تصور کنید، یک گروه هفت نفره که باید مسیری جنگلی را برای آزادی طی کنند، درحالیکه اطرافشان پر از سربازان دشمن است که اگر گرفتار شوند، دستگیر و یا کشته میشوند. همین کافیست تا موقعیتی نفسگیر خلق شود. ولی نویسنده در نشان دادن این نفسگیری موفق نبوده است.
#چند_از_چند
[هشت از بیست]
•۸•
#فیلم انجمن شاعران مرده
داستانی با ایده نگاه جدید به همه چیز در یک فضای کاملا پادگانی و البته نمیشود که وقتی حرف از خشکی و بیمنطقی میشود، حرفی از دین نباشد!!
شما وقتی مخاطب دنیای فیلمها میشوید، باید بپذیرید که دین، یک چیز خشن، بیمنطق، خشک و کاملا بیهوده است که زندگیهای ما را تلف میکند. و هرکس که بیاید با این موارد مبارزه کند، میشود قهرمان!!!
خب...
داستان سرراست و سادهای داشت. از جای درستی شروع و به جای درستی ختم شد. پیرنگ حساب شده و شخصیتهای کاملا متفاوت و کار شده؛البته در این زمانه، این نوع شخصیتها خیلی به تیپ نزدیک شدهاند.
یک نکته:
هرچیزی را که میخواهید در جامعه جابیندازید، از سینما کمک بگیرید. سینما تصویر جامعه فرداست.
این فیلم در ۱۹۸۹ ساخته شده و ما امروز همین فیلم را داریم زندگی میکنیم!
27.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این سکانس و دیالوگها مرا پرت کرد به دوران نوجوانی خودم؛ وقتی که ۱۶-۱۷ ساله بودم.
آن روزها نمیتوانستم حرف مخالفی را بپذیرم. فکرمیکردم خیلی میفهمم. فکر میکردم مامان هرچی میگوید، انگار با من سرجنگ دارد.
حالا که از دور نگاه میکنم، بهتر میفهمم که مامان از چه زاویهای نگاه میکرد و من توانایی دیدن نداشتم.
البته باید اشاره کنم مامان من هیچوقت مخالفت بیمنطق نداشت و ندارد. و واقعا باید دست و پایش را ببوسم که هر خطایی هم که کردم، با همه اذیتهایم، بازهم همراهم بود و مرا از دردسرهایی که خودم درست کرده بودم نجات داد.
#کتاب خال سیاه عربی...
پارسال در ایام حج، خانم غفارحدادی با استوریهای سفرنامه حجشان، باعث شدند نسبت به حج علاقه قلبی پیدا کنم. از شما چه پنهان؛ تا قبل از آن حج را دوست نداشتم. بهخاطر شرایط خفقان آل سعود خصوصا برای شیعیان. بچهتر که بودم، میگفتم: من تا اینا حاکم باشن، مکه نمیرم. ولی از سال گذشته، حال و هوای دلم جور دیگری است.
امسال که به موسم حج نزدیک شدیم، سراغ صفحههای اینستاگرام زائران بیتالله را گرفتم و مثل پارسال، مناسک حج را دنبال کردم. و این حال معنوی دلانگیز با خواندن کتاب خال سیاه عربی کامل شد.
زبان روان و پر از لطافت آقای حامد عسگری، کاری میکند که اصلا نتوانی کتاب را زمین بگذاری. یکسره هم که بخوانی، انگار یک ظرف پر از شهد شیرین را یکجا سر کشیدی و زود تمام میشود.
مطابق اعمال روزهای حج، تقسیم بندی کردم و روز بعد از عید قربان کتاب به پایان رسید.
تصویرسازیهای فوقالعاده متن، تشبیههایی که تو را شگفتزده میکند، جزئیات سفر و چشم متفاوت بین نویسنده، مواد سازنده این شیرینی است.
اگر تا به حال نخواندید، سال دیگر در ایام حج بخوانید. خیلی طعمش متفاوت خواهد بود.
#چند_از_چند
[نه از بیست]
من برای بزرگ شدن نقشه های بسیار زیادی توی سرم داشتم. بزرگ شدن مساوی بود با جدی رفتار کردن در شرایط مهم، طبق اصول و برنامه پیش رفتن، تنهایی از پس کارها برآمدن و خیلی چیزهای دیگر. حتی فکرمیکردم کنکور که بدهم، جزء آدم بزرگها حساب میشوم.
اما الان سه چهارسالی میشود که هر روز بزرگ میشوم. نه طبق قاعده و فکر کودکانهام. یک قانون و وضعیت جدید توی ذهنم شکل گرفته: بزرگ شدن یعنی درک چیزهای بیشتر از زندگی!!
عمیق شدن در زندگی، تعریف جدید من از بزرگ شدن است.
زندگی عمق زیادی دارد. برای همین است که لایُکَلِّفُ الله نَفسا اِلّا وُسعَها...
و هرچه عمیقتر بروی، این ظرفیت بیشتر میشود و هی تکلیفت بزرگتر.
از وقتی برای خودم زندگی را اینطور تعریف کردم، روز تولدم مینشینم به حساب کردن عمق زندگیام!
اینکه هنوز هم آدم عصبیای هستم یا نه سوالم نیست. اینکه موقع عصبانیت چه احساسی را تجربه میکنم، مسئله من است. اینکه چه چیزهایی باعث عصبانیتم میشود و یا چگونه میتوانم جلویش را بگیرم، شده دغدغه اصلیام.
من هنوز جایی گیر میکنم، به مامان زنگ میزنم.
من جدیدا وقتی میترسم یا درد میکشم، گریه میکنم.
تازه یاد گرفتهام چگونه خوشحالیام را بروز بدهم.
و معتقدم دارم هر روز بیشتر از دیروز توی وجود خودم عمیق میشوم که مَن عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ رَبَّه...
تولدت مبارک خودِ عزیزم...🐳
و یار خوب تمامی ماجراست 💍🤍
۱۴۰۳/۰۴/۰۳
تَخَفَّفوا تَلحَقوا...
سبکبار باشید تا زودتر برسید...
|خطبه ۲۱|
مولاعلی علیهالسلام🫀
#چشمهخوانی مبنا
فَاتَّقوا اللهَ عِبادَالله،
ای بندگان خدا از خدا بترسید
وَفِرّوا اِلَیالله مِنَ الله،
از خدا به سوی خدا فرار کنید
وَامضوا فِیالَّذی نَهَجَه لَکُم،
و از راهی که برای شما گشوده بروید،
و قوموا بِما عَصَبَه بِکُم
و وظایف و مقرراتی که برای شما تعیین کرده بهپادارید
که...
فَعَلیٌّ ضامنٌ لِفَلجِکُم آجِلاً
علی ضامن پیروزی شما در آینده است...
|خطبه ۲۳|
مولاعلی علیهالسلام🫀
#چشمهخوانی مبنا
هدایت شده از گاه گدار
این دقیقهها، این نگرانیها، این ابهام درباره آینده، این تلاشهای همه جوره آدمهایی با نگاههای متفاوت، این رای پایینتر آقای جلیلی در دور اول، این رای خیلی پایینتر آقای قالیباف در دور اول، این ستادهای مردمی، این تماسهای بیستکالی، این سفرهای خودجوش تبلیغی، این تکاپوی رجال سیاسی، این بیانیههای پر تعداد شخصی، این استوریهای پر ماجرا، این رقیبهراسیها، این آمارهای بالا از تماشای مناظرهها، این عکسهای پشت شیشه ماشینها، این میتینگها، این سفرهای استانی همه کاندیداها، این پیامکهای نامزدها، این حضور سیاسی مداحها، این سخنرانیهای انتخاباتی سخنرانان معروف، این پول خرج کردنهای زیاد ستاد نامزدها، این اعلام رایها، این دعوتهای مردمی به مشارکت بیشتر، همه و همه یک معنای روشن دارند: «فرایند انتخابات در ایران سالم و واقعی است»، «رای مردم است که انتخاب میکند نه هیچ چیز دیگر» و «نظام امانتدار رای مردم است».
من از دل شلوغی استوریها و غبار انتخابات، این را میبینم. این وجهه روشن این انتخابات برای ماست، فارغ از اینکه چه کسی رییسجمهور میشود.
«اینها» را یادمان نرود.
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اینبار فقط همین انگشت جوهری را از پای این پرچم ایستادن دارم...
نه پای صندوق بودم و نه توانستم کاری برای انتخابات کنم غیر از دعا برای انتخاب فرد اصلح!
اما پای این ویدیو گریه کردم... دلم شکست و پر از غرور شدم...
ای پرچمت ما را کفن...
کاش بتوانم قدمی برای سربلندیات بردارم!