#خاطرات_شهدا 🌷
💢تـرکـش پهـلویـش را شـکافـتـ ...
تا وارد اتاق شدم از خواب پرید، عرق به پیشانی اش نشسته بود گفتم ؛ چی شده داداش ؟؟
گفـت: یک ساعت باحضرت زهرا(س) حرف می زدم فقط از خدا میخوام روز شهادت بی بی(س)شهید بشم .
روز شهادت حضرت زهرا(س) داشتـ نماز صبح می خوند، توی قنوت نماز بود که ترکش پهلویش را شکافت و مهمان حضرت شد .
#شـهیدعلـیرضاهاشـم_نژاد💛
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf
#خاطرات_شهدا 💌
بعد از سلام و احوال پرسی ، گفت : حاج آقا شما که روحانی هستی ، من یه سوال دارم ازتون.
گفتم : در خدمتم☺️
گفت : من چون مرتب جبهه بودم اندازه دو تا ماه رمضان روزه بدهکارم ، اگر زد و خدا توفیق داد که تو همین عملیات شهید شدم ، تکلیف این روزه ها چی میشه؟🤔
در همان چند دقیقه حسابی شیفته اش شده بودم. بلا فاصله گفتم : اگر خدای نکرده شما شهید شدی ، این دو ماه روزه ات به گردن من.😊
مدت ها قسمت نشد ببینمش . قولی که به اش داده بودم به کلی یادم رفته بود ، قبل از عملیات بدر ، برایم پیغام فرستاد که : الوعده وفا.
بی اختیار نگران شدم ، نگران اینکه نکند در این عملیات شهید شود ، که شد...🌾❤️
🌺✅🌺✅
@kosarnet
0⃣4⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 بیت المال
🌷خادم بودیم، هر دویمان دوکوهه #خادم بودیم. زائران را که می آوردند برای بازدید، #ماشینی تهیه دیده شده بود تا فاصله یادمان گردانتخریب را که 2 کیلومتر با ساختمانهای دوکوهه فاصله داشت ببرد و برگرداند.
🌷من قرار بود همراه زائران بروم و برگردم، وقتی رسیدم به جلوی ساختمان مقداد، متوجه شدم #موبایلم را در حسینیه یادمان تخریب جا گذاشته ام. بعدازظهر بود، هوا نسبتا گرم بود. راه افتادم به سمت یادمان ...
🌷کسانی که این راه را رفته اند به خوبی میدادند که هیچ ساختمان و چادری وجود ندارد. #بیابان است و بیابان....
اواسط راه بودم که دیدم #تویوتا جلوی پایم ایستاد. #حمید بود. گفت خانم این وقت روز تنها کجا داری میری وسط این بیابون؟
جریان را برایش تعریف کردم.
🌷گفت الان باید برود یادمان تخریب و کار فوری دارد و کار من هم #کار_شخصی محسوب میشه و شما رو نمیتونم با ماشین ببرم. سوار ماشین شد و گاز داد به سمت یادمان....
من 2 کیلومتر که راه رفتم #بالاخره رسیدم به یادمان...تازه کارش تمام شده بود آمد و لبخند زد و گفت مسیر #برگشت را #باهم برمیگردیم.
🌷تویوتا را داد به سرباز و گفت ماشین را ببر جلوی ساختمان مرکزی.برای اینکه از #بیت_المال استفاده شخصی نکنیم. 2 کیلومتر راه رفته را باهم برگشتیم.
🌷پاهایم #توان نداشت.ولی آقا حمیدبرای اینکه ذهنم را مشغول کند از #گلهای کوچک زرد رنگ کنار جاده میچید و به من میداد تا بقول خودش مسافت را متوجه نشوم و پا به پایش بیایم......
جانش میرفت #اعتقاداتش حرف اول را میزد❤️
خاطره از: همسر شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
🌺✅🌺✅
@kosarnet
🔰گذشـــتن از عزیزتــرین هـا
🔸من در مدتے نزدیڪ بہ یڪســـال هـم با #حامد در ستاد کنگرہ شهدا🌷 همکار بودم و هـم با یڪدیگر هـمسایــہ دیوار بہ دیوار🏘 بودیم ، دغدغہ اش در رابطہ با جمع آورے اطلاعات و #خاطرات_شهدا بہ شڪلے بود ڪہ داوطلبانہ تا ساعاتے از شب🕰 بہ دنبال ضبط و #ثبت_خاطرات هـمرزمـــان👥 شهـدا بود.
🔹صبح هـا ڪہ با یڪدیگر بہ محل کار میرفتیم یڪسرہ #خندہ و شوخے بود و من ڪہ در حرف ڪم مے آوردم شروع میڪردم بہ مشت زدنش😅 حامد میخندید و در عوض موقع پیادہ شدن🚗 براے اینڪہ من را اذیت ڪند درب ماشین را تا آخر #باز میگذاشت و میرفت🚶
🔸خانہ هـم ڪہ میرسیدیم صداے شلوغ ڪارے و توپ بازے⚽️ و ... کاملاً شنیدہ میشد، وقتے بہ #حامد مے گفتم بازے رو بزار دیرتر، میگفت: «اول ڪہ رسیدم خونہ باید با #ریحـــانہ بازے ڪنم»
🔹خیلے بہ #ریحانہ وابستہ بود ... براے نزدیڪانے ڪہ وابستگے💞 حامد بہ دخترانش را دیدہ بودند، اینڪہ حامد چگونہ از دخترانش دل ڪند💕 و براے جهــــاد راهـے #سوریه شد ســ❓ـوالے است که جوابے ندارد.
#شهید_حامد_کوچک_زاده
#شهید_مدافع_حرم 🌷
✅🌺✅🌺
@kosarnet
#خاطرات_شهدا 🍃🌸🍃
در منطقه دربندی خان زخمی شدم ، سه ماه و نیم نمی توانستم راه بروم .
شبی خیلی گریه کردم ، دیگر خسته شده بودم ، امام زمان (عج) را به مادرش زهرا قسم دادم ، دلم برای جبهه پر میزد ، صبح زود همین که از خواب بیدار شدم ، سراغ عصایم رفتم و شروع کردم به راه رفتن ،
پاهایم سالم بود ! ، من از شوق تا دو روز اشک می ریختم و گریه میکردم.....
#شهیدمحمد_کمالیان
📕 ستارگان خاکی
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
✅🌺✅🌺
@kosarnet
📌 #خاطرات_شهدا
هر وقت از سوریه تماس میگرفتن، میخندیدن و میگفتن از تمام وسایلی
ڪه برام گذاشتین فقط قرآن به ڪارم میاد
قرآن مدام تو جیبش بود و آن را
می خواند، در هنگام رفتنش هم یه قرآن تو جیبی با معنی براش گذاشتم چون عادت داشت قرآن رو با معنی بخونه.
راوی همسر #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✅🌺✅🌺
@kosarnet
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#شهیدان
#خاطرات_شهدا 🌷
🔹↫جهیزیه ی #فاطمه حاضر شده بود.
یک عکس قاب گرفته از بابای #شهیدش را هم آوردم،دادم دست فاطمه...
گفتم: بیا مادر!
اینو بگذار روی وسایلت...
🔸↫به شوخی ادامه دادم:
بالاخره #پدرت هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره...
🔹↫شب #عبدالحسین را خواب دیدم،گویی از آسمان آمده بود؛با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی✨...
🔸↫یک پارچ خالی تو دستش بود، داد بهم!!با خنده گفت:این رو هم بگذار روی جهیزیه ی #فاطمه!.
🔹↫فردا رفتیم سراغ #جهیزیه.
دیدیم همه چیز خریدهایم؛
غیر از #پارچ...
🌷 #شهید_عبدالحسین_برونسی
✅🌺✅🌺
@kosarnet
#خاطرات_شهدا 🇮🇷💌
هر وقت مشکلی بزرگ یا حاجتی داشت، متوسل می شد📿 به حضرت زهرا(سلام الله علیها).
میگفت باید زرنگ باشی و بدانی چهچیزی را از چهکسی بخواهی
از ائمه باید توقع داشت نه طلبکار بود. اگر توقع کمک و دستگیری داشته باشی، آن بزرگواران هم حتما به تو عنایت می کنند.🙃
.
▫️با توجه تمام دو رکعت نماز می خواند و هدیه می کرد به حضرت زهرا(سلام الله علیها)،💌
می گفت چیزهای زیادی از این نماز دارم.. ازدواج و کار و فرزند را اثر همین نماز می دانست.
شک ندارم شهادت را هم از همین نماز و نظر لطف حضرتزهرا(سلام الله علیها) گرفته بود✨🕊
.
🌷خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷
#شهید_محمد_پورهنگ🇮🇷
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@kosarnet
#خاطرات_شهدا 🌷
سال دوم طلبگی بودم. همین که وارد کلاس شد بنا کرد به پرسیدن درس روز های قبل. از قضا آن روز بدون مطالعه در کلاس نشسته بودم. نوبت به من رسید. گفتم بلد نیستم.❗️
با ناراحتی گفت: علی؛ از کلاس برو بیرون. خیلی دلگیر شدم😞. با خودم گفتم مثلا این جا حوزه علمیه است. آدم رو جلوی جمع ضایع می کنند. می خواستم دیگر به او سلام هم نکنم. غرورم جلوی ۳۰ نفر شکست. مجبور بودم که روزهای بعد هم در کلاس شرکت کنم.
فردا دوباره سر کلاس رفتم.
دیدیم که برای همه ی کلاس شیرینی و آبمیوه خریده❗️. بین بچه ها توزیع کرد. نشست روی صندلی اش و با تواضع تمام گفت: از بچه هایی که دیروز از کلاس بیرونشان کردم، معذرت می خواهم. من را حلال کنند.❤️
برایم جالب بود که یک استاد حوزه به راحتی جلوی ۳۰ نفر به اشتباهش اعتراف می کند و از همه حلالیت می طلبد. شاید حتی حق هم با او بود. نمی دانم.
خبر نداشتم که با شکستن نفسش قرار است از خدا یک جایزه ی ویژه بگیرد💔. نمی دانستم. خیلی چیزها را نمی دانستم و خیلی چیزها را نمی دانم.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمدحسن_دهقانی
#شهید_روز_اربعین
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@kosarnet
#خاطرات_شهدا ✨
اخلاقش عالی بود. خوش خنده، خون گرم و زود جوش. ☺️
.
عدم علاقه به مادیات از اخلاقهای بارز سید عدیل بود، طوریکه همیشه کفش👟 یا لباسهای نو و هدایایش را به دوستانش هدیه🎁 میکرد
.
این اخلاق شهید به حدی بود که حتی در جبهه مرخصیهایش را هم به همرزمانش میداد✉️
.
بردن برادرزادهها به پارک برای ورزش، کمک کردن به برادر در کارهای موسسهاش، کمک کردن به هرکسی که برای کامپیوترش🖥 مشکلی پیش آمده از کارهایی بود که او تا آخرین روزهای قبل از اعزامش با شوق و انرژی زیادی انجام میداد
.
شهید سید عدیل حسینی پس از پنج ماه در اول ماه صفر برابر ۲۱ آبان ۹۴ در منطقه حلب و در عملیات آزادسازی نبل و الزهرا به شهادت میرسد🕊
.
یکی از همرزمان شهید حسینی درباره نحوه شهادتش چنین میگوید:
میخواست برای بچهها آب بیاورد، تا بلند شد تیر به پهلویش خورد💔 .
.
.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سید_عدیل_حسینی🌷
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@kosarnet
#خاطرات_شهدا 💌
حسین ۲۷ سال داشت و جمعاً ۲۵ بار کربلا رفت .☺️
اولین سفرش را در ۲۰ سالگی رفت .
در مناسبتهای مختلف بهصورت مستقل جدای از سازمان حج و زیارت به کربلا میرفت .
اغلب با ماشین🚙 دوستهایش میرفت .
وقتی هم خانمش را عقد کرد، او را به کربلا برد .
عاشق کربلا بود .✨
حتی اگر چند روز مرخصی داشت، آن چند روز را به کربلا میرفت .
یک بار، یک کربلای سه روزه رفت . میخواست شب جمعه را کربلا باشد .
وقتی عراقیها گذرنامهاش را دیده بودند،به او گفته بودند:
أنتَ مجنون
#شهید_حسین_هریری
🏴🌹🏴🌹
@kosarnet
#خاطرات_شهدا 🌷
هر شـب وسـطِ های های گریه هایش میزد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم"
وقتی از اِرباً اِربا شدن علی اکبر (ع) می خواند
وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر (ع) می گفت،
وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس (ع) می گفت ؛ وقتی از بی سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد و حتی از اسارت حضرت زینب (س)💔
.
یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: .
"مسخره کردی ما رو؟؟😕
هر شب هر شب دوست داری یه شکلی #شهید بشی!
لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط! .🙂
.
📚کتاب سربلند ، روایت زندگی شهید محسن حججی .
🌷خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷
🏴🌹🏴🌹
@kosarnet
#خاطرات_شهدا
🔮 نماز خواندن شهید
وقتی نماز میخواند من غرق در تماشاش می شدم ...
همش موقع نماز سرش رو کج می کرد و با غم و اندوه نماز میخوند ...
وقتی که نمازش تمام می شد ، می گفتم چرا اینجوری نماز میخونی ؟
باید خوشحال باشی که داری با خدا راز و نیاز می کنی ...
میگفت : ببین رهبر ما با مظلومیت نماز می خونه ...
نماز حداقل سپاسگذاری ما از خداست ...
از اینکه اونطور که باید و شایسته هست نمیتوانم بخونم خوف دارم .....
✨ به نقل از همسر شهید مدافع وطن #کمیل_صفری_تبار ✨
💚
🌹با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#خاطرات_شهدا
🔮 آقای مجیری مرد آقایی بود
⭐️چند ماهی پیش آمده بود سر مزار شهید مجیری و گریه میکرد؛ از برادران افغانی بود ؛ میگفت
«آقای مجیری مرد آقایی بود»
علت آشنایی با ایشان را پرسیدم و گفت:
من زباله های بازیافتی جمع میکنم؛کارتن خوابم؛ سحر هایی که کنار پیاده رو های میدان شهدا میخوابیدم ، او را برای نماز صبح میدیدم. در صورتی که اکثر مردم به چشم حقارت آمیز به من نگاه میکنند اما ایشان به من سلام میکرد و دست میداد و جویای احوالم میشد و...!!!
🍇 چقدر فرق است بین ما و شهدا
🌸 شهید مدافع حرم عبدالرضا مجیری
#رسانه_انقلاب_باشیم
🌹با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf
#خاطرات_شهدا
🔮 خوشگل حزب اللهی
روایت خواهرشهید :
🔸شب اول قبر با خانواده و دوستان محمد نیمه شب بر سر مزارش در امامزاده علی اکبر چیذر جمع شده بودیم،
هر کدام از ما یا دوستانش که خاطره ای از محمد تعریف می کردیم، به خنده ختم می شد.
انگار نه انگار شب اول قبر محمد است. چون تمام خاطراتش در آن شیطنت و بگو و بخند داشت.
محمد یک بچه فوق العاده فعال، پرنشاط، جسور و شجاع بود در عین حال خیلی احساساتی و دلسوز بود و در عین حال خیلی مقید بود.
🔸میگفت آدم باید شیک و مجلسی حزب الهی باشد.
اگر می خواهد حزب الهی باشد، خوشگل حزب الهی باشد که وقتی بقیه می بینند، کیف کنند.
هم مرامت را ببینند هم ظاهرت را ببینند.
اصرار داشت در زندگی لذت ببرد یعنی هم به خوشی هایش می رسید پارک جمشیدیه می رفت، شیان می رفت،
خلاصه از لذت های زندگی اش کم نمی گذاشت.
🔹 با اینکه شاد بود و لذت می برد اما حدود خودش را هم رعایت می کرد.🔹
🌸 شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان
#رسانه_انقلاب_باشیم
🌹با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf
#خاطرات_شهدا
🔮 غریبه ها بیشتر باشند
هر وقت صحبت از شهادت میشد حمید آقا میگفتن دلم نمیخواد به این فکر کنم که دیگران چیکار میکنن و چجوری گریه میکنن و مراسمم چطوریه!!!!چون ممکنه غرور وجودم رو بگیره !!!غرور اینکه من شهید بشم چه اتفاقی میافته!!!!دوست ندارم تو خیالم هم مغرور بشم...دلم میخواد شهید بشم آشناها کمتر بیان...غریبه بیشتر😭😭وقتی آقا حمید به شهادت رسید اربعین بود همه دوستانشون محل کار و هییت رفته بودن اربعین کنار سیدالشهدا ع و بقیه دوستانشون هم ماموریت سوریه بودن کنار خانم حضرت زینب س.......همونی که خواسته بود شد غریبه ها خیلی بودن خیلی زیادبرای مراسم چهلم همه دوستانش بودن
🌸 روایت همسر شهید
🌹 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی
💚
#رسانه_انقلاب_باشیم
🌹با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf
#خاطرات_شهدا
🔮 کرامت شهید
🌹 برای فرزند دار شدن کاملا ناامید بودم و دل مرده وقتی متوجه شدم شهید مدافع حرم آورده اند آمدم بر سر مزار شهید حمید سیاهکالی مرادی و خیلی گریه کردم😭😭
و قسمش دادم و گفتم نذر میکنم بستنی بدهم در مزارتان و برایتان زیارت عاشورا بخوانم
آن شب خواب دیدم شهید و همسرش به من هدیه ایی دادندخداوند به من بعد از دیدن خواب فرزندی به من عطا کرد و ما را غرق در خوشحالی کرد فرزندی سالم و زیبا😍😍
من هنوز مرید این شهید عزیز هستم و خاک پای خانواده محترمشان بعد از تولد فرزندم نذرم را در مزار این شهید ادا کردم.🙏🙏
🌸 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی
#رسانه_انقلاب_باشیم
🌹با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf
#خاطرات_شهدا
🔮 عاشقانه های همسر
🌸 حدودا بیست و دوسال پیش بود که فرزند اولمان را باردار بودم😅☺️
حاج حسین با شنیدن این خبر آنقدر خوشحال شد که میخواست بال در بیاورد.🕊
خیلی در این دوران مراقبم بود💓
کمتر دیده بودم مردی در زمان بارداری همسرش آشپزی کند،خانه را تمیز کندو...
و مدام هم حرف های محبت آمیز به من میزد.که آرامش بیشتری به من دهد.😍😌
و در این مدت هرموقع که در روز بیکار میشدیم، با صوت زیبایش #قرآن میخواندیم.
خوب ما اوایل ازدواج مشکل مالی داشتیم و من هم باردار بودم،اما هیچوقت نگذاشت به من سخت بگذرد.
جالب تر اینکه در این 9ماه تمام میوه های هر فصل را هم خوردم😅
با اینکه گرون بود و ما از پس هزینه اش در آن زمان بر نمی آمدیم،ولی حاج حسین مثلا برایم
یک مشت آلوچه میاورد.یا یه دونه هلو!🍑🍒🍇
در این 9ماه با اینکه مشکل مالی داشتیم، ولی از هیچ کاری برای من دریغ نکرد.😊
زمانیکه به سوریه رفت،دیگر همه چیز داشتیم.خانه،ماشین،شغل و درآمد خوب...
سختی ها را باهم گذرانده بودیم.الان همه چیز هست اما من #هیچ_چیزی ندارم.😔
چون حاج حسین را از دست داده ام...😭
تمام دارائی من همسرم بود.😍😔
دوست دارم به همان زمانهایی برگردم که هیچ چیزی نبود اما حاج حسین در کنارم بود😔🙏
(قابل توجه #زوج_های_جوان و #خانواده_های_محترم 😔که مشکل مالی دارند.خداوند روزی رسان است😍☺️)
"" شادی روح شهدا صلوات ""
🌹 شهید مدافع حرم سردار حاج حسین رضایی
#رسانه_انقلاب_باشیم
🌹با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf
#خاطرات_شهدا
🔮 پلاستیک جای ساک ورزشی
🌸 حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.😍😍
وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.☺️☺️
ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.😔😔
ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت.
هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می ائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟
ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.😊😊
البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .
مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.🙏😊😊
📚 کتاب سلام بر ابراهیم ۱
"" شادی روح شهدا صلوات ""
🌹 شهید ابراهیم هادی
#رسانه_انقلاب_باشیم
🌹با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf
#خاطرات_شهدا
🔮 پلاستیک جای ساک ورزشی
🌸 حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.😍😍
وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.☺️☺️
ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.😔😔
ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت.
هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می ائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟
ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.😊😊
البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .
مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.🙏😊😊
📚 کتاب سلام بر ابراهیم ۱
"" شادی روح شهدا صلوات ""
🌹 شهید ابراهیم هادی
💚https://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf
#خاطرات_شهدا
🔮 شفای زهرا
🍀 تنها فرزندم زهرا و تنها يادگار حاج مهدي در تب مي سوخت و تلاش هايم براي پايين آوردن دماي بدنش اثري نداشت. 😔😔
نگران بودم. اگر بلايي سرش مي آمد، خودم را نمي بخشيدم.😭
بالاي سرش نشستم و قدري قرآن خواندم. در همين حال به یاد قسمتي از پارچه اي كه روي جنازه ي همسرم انداخته بودند و چند نفر با خواست خدا به وسيله ي تبرك جستن به آن پارچه شفا يافته بودند، افتادم.😍😍
پارچه را آوردم و كنار زهرا خوابم برد. در عالم رؤيا ديدم حاج مهدي در كنار بستر زهرا نشسته و او را بغل گرفته است. او مرا از خواب بيدار كرد و با لبخندي گفت: «چرا اين قدر ناراحت هستي؟»😊😊
گفتم: «زهرا تبش پايين نمي آيد، مي ترسم بلايي سرش بيايد.»
حاج مهدي گفت: «ناراحت نباش. زهرا شفا پيدا كرده و ديگر تب ندارد.»☺️☺️
از خواب بيدار شدم. به اطرافم نگاه كردم. كسي نبود. دست بر پيشاني زهرا گذاشتم، تب نداشت. آري او شفا يافته بود.🙏😍😊
"" شادی روح شهدا صلوات ""
راوي : 🌹 همسرشهيدحاج مهدي طیاری
💚https://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf
#خاطرات_شهدا
نهار خونه پدرش بودیم، همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن....
رفتم تا از آشپز خونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید.
برگشتم دیدم همه نصف غذایشان را خورده اند ولی آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم....
همسر شهید مهدی زین الدین
#رسانه_انقلاب_باشیم
🌹با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf
#خاطرات_شهدا
🔮 گریه های حاج قاسم برای حامد جوانی
چند روز بود که حامداز سوریه به بیمارستان بقیةالله تهران منتقل شده بود که روزی سردار قاسم سلیمانی با هیئت همراهشون برای ملاقات حامد تشریف آوردند.😍😍
ابتدا سردار بدن آقا حامد رو بوسیدن و بعد شروع به گریه کردند. شدت گریه طوری بود که احساس کردیم بابت مجروحیت و بدن پر از ترکش حامد گریه می کنند.😔😔
کمی بعد که آروم شدند، فرموند: مبادا فکر کنید من به زخم های حامد عزیز گریه میکنم، نه من بابت این گریه میکنم که یکی از شجاع ترین نفراتمو از دست دادم.😭😭
هر وقت یه مأموریت مشکل و پر خطر بود حامد همیشه داوطلب بود.🙏🙏
" شادی روح شهدا صلوات ""
.
به نقل از برادر شهید
.
🌹 شهید مدافع حرم حامد جوانی
#رسانه_انقلاب_باشیم
🌹با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf
🌷#خـاطـرات_شـــهـــدا
پرسید ناهارچی داریم مادر؟!
مادر گفتبا قالی پلوبا ماهی !
باخندهرو کرد به مادرشگفت
"ماامروز این ماهیا رو میخوریم
و یه روزی این ماهیا ما رو..."
چند وقت بعد تو
عملیاتوالفجر ۸
داخل اروندرود گم شد🌊
و دیگر مادرش لببه ماهی نزد ...
🌷#شهیدغلامرضاآلویی
🌸شادی روح پاک این شهید عزیز صلوات🌸
:
#رسانه_انقلاب_باشیم
🌹با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf
#خاطرات_شهدا
🔮 هیات امام حسین (ع)
آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود.
وقتی ایام محرم می شد يكي از چرخ های مخصوص حمل باندها رو براي خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده می گرفت.
با عشق و علاقه خاصی هم اين كار رو انجام مي داد.😍😍
وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد...😔❤️
بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن.
می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی"💚
و همینطور می گفت: "شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت"
که بالاخره این طور هم شد.😭😭
🌹 به نقل از دوست شهيد مدافع حرم حامد جوانی
#رسانه_انقلاب_باشیم
🌹با ما همراه باشید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf
#خاطرات_شهدا
🔮 زیارت عاشورا
همیشه توی ماشین و سجاده اش یه زیارت عاشورا 🌺 داشت.
دوران مجردی هرهفته درکنار قبور شهدا زیارت عاشورا میخواند.
برای حاجت روایی چهله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به حضرت زهرا (س)...
و حاجت روا هم میشد.😍😍
کار هر روزش بود ؛
بعد از نماز باید زیارت عاشورا میخوند.
حتی اگه خسته بود.
حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد .
شده بود تند میخوند ولی میخوند..😊
تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و علی اکبرمون رو توی بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت..❤️
و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود:" اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ"..
تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (ع)
چی بود..😭
🌹 شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری
نقل_از_همسر_شهید
https://eitaa.com/joinchat/1460207616C8e140b4bdf