eitaa logo
کتب جهادی‌"🇵🇸
350 دنبال‌کننده
320 عکس
63 ویدیو
0 فایل
کتاب جهادی📚🕊 گلچینی ازکتاب های مذهبی،شهدایی،سیاسی،اطلاعات عمومی و... 🔰ویژه تمام سنین‼ باکمترین قیمت😳 بدون یک ریال سود!! ✅فروش حضوری،وغیرحضوری (ارسال به سراسرکشور🛵 ) برای ثبت سفارش و خرید درخدمتیم 09155215184 09169622564 @Fatemioon
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کانال بصیرت
🚩🏴 چند تن از شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔 بچه شیعه باید همه شهدای و مرام شونو بشناسه هر شب یک شهید را در کانال بصیرت معرفی میکنیم با هشتگ 🚩 شهید شانزدهم: شاعر کربلا.. یزید بن مغفل 🚩 سلام خدا بر بصیرت و وفای او •┄┅👁‍🗨 @BASIRAT 👁‍🗨┅┄• 彡کانال درتلگرام‌و‌ایتا
هدایت شده از کانال بصیرت
🚩🏴 چند تن از شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔 بچه شیعه باید همه شهدای و مرام شونو بشناسه هر شب یک شهید را در کانال بصیرت معرفی میکنیم با هشتگ 🚩 شهید هفدهم : عابس... شهیدی که در کربلا سنگباران شد... 😔 •┄┅👁‍🗨 @BASIRAT 👁‍🗨┅┄• 彡کانال درتلگرام‌و‌ایتا
تا ساعاتی دیگررر . .
هدایت شده از کانال بصیرت
🚩🏴 چند تن از شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔 بچه شیعه باید همه شهدای و مرام شونو بشناسه هر شب یک شهید را در کانال بصیرت معرفی میکنیم با هشتگ 🚩 شهید هجدهم: حجاج بن مسروق... موذن کربلا... او که دشمنان را در حد رجز هم لایق ندانست و رجزش را خطاب به مولایش حسین علیه السلام خواند... 👁‍🗨 Y2x.ir/Basirat 👁‍🗨
🌱¦ شهید عبدللّٰہ باقرے((: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در قطار همہ‌ے فکر و حواسم پیش عبداللّٰہ بود. ناراحتےام بیشتر مےشد وقتے محدثہ مےگفت: «خوش بہ حالت بابات پیشتہ؛ من بابام کنارم نیست.» مےگفتم: «آتیش بہ دلم نزن دختر. من خودم انبار باروتم.» بعد هم جفتمان مےزدیم زیر گریہ. توے مشهد زینب مریض شد، تب و لرز و حالت تهوع. دست مےگذاشتے روے سرش کوره آتش بود و فقط هذیان مےگفت. وسط هذیان‌هایش هم فقط اسم بابا را مےآورد. بهانہ عبدللّٰہ را مےگرفت و آرام کردنش کار هیچ‌کس نبود. نزدیکےهاے تهران موبایلم زنگ خورد. عکس عبدللّٰہ را کہ روے گوشےام دیدم، یک لحظہ قلبم ایستاد. باورم نمےشد. مےخواستم از خوشحالے جیغ بزنم. زینب گوشے را قاپید. گفت: «باباجون کجایے؟» گفت: «راه آهن منتظر شما.» زینب بدو رفت درِ تک‌تک کوپہ‌ها را کوبید. در راهرو قطار داد و هوار مےکرد: «یہ خبر خوش مےدونید چےشده؟ بابام برگشتہ. باباے خوبم برگشتہ.» از قطار کہ پیاده شدیم این دو تا دختر دویدند سمت عبدللّٰہ و من هر چہ داد زدم کہ مواظب خیابان باشید حالےشان نشد. زینب نزدیک بود برود زیر ماشین. خدا رحم کرد. جز بابایش هیچ‌کس و هیچ‌چیز را نمےدید. راهےاش کردم و دعایش کردم کہ برگردد. بچہ‌ها گفتند برویم مسجد حضرت امیر علیہ السلام. با پدرم رفتیم. تمام راه زینب مدام راجع بہ دست فرمان پدرش افاده مےآمد کہ «باباے من دست‌فرمون چنین داره و چنان». پدرم مےگفت: «واے از این زینب، خودش روضہ مجسم است.»… یا أبَتاه! لَیتَنے کُنتُ قَبلَ هٰذا الیَومَ عَمیاً😭😭 بابا جان! کاش من پیش از این روز نابینا شده بودم… جان عالم به فدای دل بابایے تو💔 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📖تعداد صفحات: ۲۴۸ ✒️نویسنده: افروز مهدیان 🖨انتشارات: روایت فتح 📚کُتب جهادے @kotobjahadi
کتب جهادی‌"🇵🇸
+مســــــــــابقـــــه‍🏃‍♂💭:)) قسمتی از یک کتاب در کانال بارگزاری میشه📚 و شما باید نام اون کتاب رو
برنده مسابقه سرکار خانم بوژمهرانی بودن😍 جایزه کتاب بی‌قرار از طرف شهدا تقدیمشون شد🏆 مسابقات دیگر در آینده‌ای نه چندان دووور😉🤩 التماس دعای خیر برای خادمان کانال🌱
هدایت شده از کانال بصیرت
🚩🏴 چند تن از شهدای کربلا را می‌تونید نام ببرید و می‌شناسید؟ 🤔 بچه شیعه باید همه شهدای و مرام شونو بشناسه هر شب یک شهید را در کانال بصیرت معرفی میکنیم با هشتگ 🚩 شهید نوزدهم: جون بن حوی... غلام سیاهپوست امام حسین علیه السلام... که در عاشورا امام را یاری کرد... 👁‍🗨 Y2x.ir/Basirat 👁‍🗨
هدایت شده از کانال بصیرت
🚩🏴 چند تن از شهدای کربلا را می‌تونید نام ببرید و می‌شناسید؟ 🤔 بچه شیعه باید همه شهدای و مرام شونو بشناسه هر شب یک شهید را در کانال بصیرت معرفی میکنیم با هشتک 🚩 شهدای بیستم و بیست و یکم: حرهای لشکر امام حسین علیه السلام... ما از کسانی که ابتدا در لشکر یزیدیان بودند و بعد حسینی شدند، تنها نام "حر" را شنیده ایم، اما چند تن دیگر از شهدای کربلا هم سرنوشت شان چون حر بودند... 👁‍🗨 Y2x.ir/Basirat 👁‍🗨
کتب جهادی‌"🇵🇸
🌱¦ #بادیگارد شهید عبدللّٰہ باقرے((: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در قطار همہ‌ے فکر و ح
تمام‌قد ایستاد. نمی‌دانم دو یا سه تا تیر شلیک کرد و افتاد توی بغلم. مستقیم خورده بود به گونه‌اش. یکهو آسمان روی سرم خراب شد. آرپی‌جی را پرت کردم آن طرف. بغلش کردم و دستم را گذاشتم روی صورتش تا جلوی خونریزی را بگیرم. فقط داد می‌زدم. کم‌کم دیدم پاهایم داغ شدند. دیدم واویلا تیر از پشت گردنش دهان وا کرده. دیگر هیچ چیزی نفهمیدم. دنیا برایم تمام شد.
یک لحظه همه بچه‌ها زمین‌گیر شدند. باورشان نمی‌شد عبدالله افتاده باشد.
آن روز از صبح جنگیده بودیم، زیر تیغ آفتاب. ذخیره آبم ته کشیده بود. از دور به عبدالله اشاره کردم «آب داری؟» سرش را به علامت نه تکان داد. خودش بدو بدویش از همه بیشتر بود. لب‌هایش قاچ‌قاچ شده بود. از خودم خجالت کشیدم. تشنه شهید شد، شب تاسوعا… چون حسین ‹؏› به بالین او آمد، او را به خاک و خون غلطان دید و گریست . . الآن اِنکَسَرَ ظَهری و قِلّت حیلتی کمرم شکست و چاره‌ام قطع شد😭💔 صفحه ۱۹۱ و ۱۹۳ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📚کُتب جهادے @kotobjahadi