🏷 #داستانک
🔰 محاکمه
چک سفیدامضایی که روی میزش گذاشته بودند، لای پروندههای ضخیم ذهنش جولان میداد، به پروندههای اختلاس و رشوه سر میکشید، و قاضی سعی میکرد سرش را به پروندهی قتلِ نفْس بکشاند، در همین دعوایِ ذهنی بود که بالاخره یقیهی چک را گرفت و جای متهم نشاند. دادستان، وجدان بود که با خشم به متهم نگاه میکرد و وکیل، ابلیس بود که جانانه از چک دفاع میکرد. همانطور که خنده از گوشهی لبهایش میریخت رقمِ چک را به رخِ قاضی کشاند. وسوسه، ولوله به پا کرد، حرفهایش مثل خوره ذهن قاضی را میخورد، داشت همه چیز به نفع چک تمام میشد، دادستان فریاد میکشید اما قاضی نمیشنید، ابلیس تا پشت جایگاه و دمِ گوشِ قاضی رفته بود، چک توی دستش بود و داشت تا میزد تا توی جیبش بگذارد، وسوسه هوار میکشید تا صدای دادستانِ وجدان به گوش قاضی نرسد. خندههای لزجِ ابلیس روی گوش قاضی میریخت و چک تا لبهی جیبش رفته بود.
«سوگند یاد میکنم... پایدارحق و عدالت باشم».
صدای ضعیفِ وجدان بود، قسمتی از سوگندنامهی قاضی شدنش را میخواند. گوشهای قاضی تیز شد: «سوگند!» «پایدار حق!» «پایدار عدالت!» از روی صندلیاش نیمخیز شد، وسوسه داشت نظمِ جلسه را به هم میریخت! وکیل (ابلیس) پشت جایگاهِ قاضی چه کار میکرد؟! چرا چک به جایِ جایگاهِ متهم لبهی جیبش نشسته بود؟! ذهنش را سر و سامان داد، دستور اخراج و بازداشتِ وسوسه را صادر کرد، خندههای لزجِ وکیل را از روی گوشش پاک کرد، نگاهی محبتآمیز به وجدان کرد و چکش چوبیاش را روی میز فرود آورد و گفت: «متهم (چک) لایِ پرونده ضبط و زندانی میشود. حکم قطعی است: ابد و یک روز!»
✍ #هانیه_برهانی
🌸کانال رسمی حوزههای علمیه خواهران
🆔 @kowsarnews
🌐 news.whc.ir