✨به نام خداوند لوح و قلم
حقیقت نگار وجود و عدم✨
یک نفر آمد...
یک نفر آمد از آن سوی تاریک من
همچو باران چکه چکه بر کویر خشک دلم بارید و سبز شدم
یک نفر که درخشش چشمانش تا عمق جانم رسوخ کرد
یک نفر که ثانیه های بودنش آبستن شوقی بود به وسعت اندوه تمام سالهای غیبتش
یک نفر از جنس آیه ی بدو تولد که در گوشهایم خوانده بودنش...
آقا جانم مهدی فاطمه
شما محکمتر از درختان جنگل های هیرکانی در من ریشه دوانده اید!
با رد قدمهایتان در کوچه های جمکران درد و دل کرده ام
در وقت سرما برایتان ردای سبزی از شعر بافته ام
یک شب اما دل شکسته نذر دیدن ماه رویتان یک بغل گل نرگس هدیه دادم. به دخترکی گل فروش.
آن شب در خواب دیدم
دو نفر هستم !
یکی کنارتان قدم می زد و یکی از دور با ذوق به تماشایمان نشسته بود.
نگاهتان آرامش صبح شالیزار را داشت
دستانتان یک باغ عطر خوش بابونه و
لبخندتان دشتی پر از آویشن و پونه بود
حس بودنتان متضاد نا امنی
و پایان رخوت ها بود.
اما ناگهان خودم را گم کردم !
دیگر طعم تلخ یتیمی در فنجان قهوه ام نمی گنجد
گویا از شما شبی مانده در من،که خیال صبح شدن ندارد.
بگویید کجا قلب مهربانتان از دستم لغزید؟
عزیز زهرا بعید می دانم کسی باشد که بتوان رد پاهای مبارکتان را در تک تک شعرهایش دید
من حتی می دانم در کدامین پیراهنم چقدر شما را دوست داشته ام
و در لابه لای کدامین شعرم چقدر در حسرت غیبتتان آه کشیده ام.
هر شب سراغتان را از ستاره ها گرفته ام
هر صبح دعای عهدتان را خوانده ام
زیر ساکن ها
در جیب تمام واژه هایش گشته ام
حتی تک تک نقطه ها را تکانده ام
برای ظهورتان ثانیه ها را می شمارم
و اگر روزی دستانم را به بند بکشند
من با چشمانم از شما شعر می گویم.
✍️لیلا عطا دوست
حوزه علمیه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها هشتگرد
#امام_زمان_عج
#عصر_غیبت
#ظهور
#دلتنگی
#نثر_ادبی
«در پشت پلک هایم کسی با اسم کوچک صدایم می زند»
ای ربیع الآنام و نضرة الایام
دو چشمانت دجله و فرات
هوایت شمال من است
و من سرزمینی که متمدنانه
از چشم انداز تو
به رویش خود می نگرم
خیال حضورت
چون نسیمی نوازشگر
مرتع سرسبز وجود مرا
مدام به وجد می آورد
خاک قدم هایت را
در شیشه ریخته ام
به هر فصلی می برم بهار می شود
مرا از غیبتت نترسان
که بارها عبورت را
از پشت شیشه های مشجر دیده ام
می دانم نزدیکی
در پشت پلک هایم
کسی با اسم کوچک صدایم می زند
دست های بلند خیالت
شانه ام را تکان می دهد
و هر گاه روی خط باریک
خیال و حقیقت قدم می گذارم
یاد تو تعادلم را حفظ می کند
ای خاتم الاوصیا من
بگو دستم را
در گیسوی کدام غزل ببرم؟
به شب چشمان
کدام ستاره زل بزنم؟
به سینه ی کدامین
شعر سپید بیاویزم
که در فکر تو غرق نشوم ؟
لاله های دوستی را
از طلوع کدام کوهستان
به نظاره بنشینم؟
که طرح مهربانی اش
به صاعقه ی بغض ابری تنگ
در هم نریزد؟
جنبش چشمانت
روی بستر خواب آلوده ی زمان
آرامترین گهواره ی گیتی ست
و پنجه ی ظریف ماه
میان حجم مژه هایت
مرا تا فراسوی خیال می برد
ردایت شعر بلندیست
گرانشت حیرت آور
باید همچون نیوتونی عاشق
زیر سایه ی ضریحت بیارامم
تا فرمول جاذبه ی نگاهت را کشف کنم
باید به گندم زاری دور بروم
و بگذارم خورشید غروب
به تمام هستی ام دست بکشد !
✍لیلا عطا دوست
حوزه علمیه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها هشتگرد
#ظهور
#امام_زمان_عج
#نثر_ادبی
✍لیلا عطا دوست
سنگینی نگاهم را به کدامین دیوار شهر میخ کنم
که روی یاسها آوار نشود
چشمانم را به کدامین جاده بدوزم
که انتهایش به درد گره نخورد
زبانم را به دروازه ی کدام گوش بیاویزم
که آهنگ مرگ درون جمجمه نپیچد
به کدامین آینه زل بزنم
که هزار تصویر شکسته
میان عقده های اتاق نریزد
از کدام سکوت کام بگیرم
که بشکفد تپش های امید
روی این زخم های کهنه
تنهایی کدام اتاق شوم
که زیر غبار پرده
پنجره از نفس آفتاب نیفتد
دردم را در کدامین خلوت زمزمه کنم
که زیر و زبر نشود آسمانم
دستم را در گیسوی کدام غزل ببرم
به شب چشمان کدام ستاره زل بزنم
به سینه ی کدامین شعر سپید بیاویزم
لاله های دوستی را از طلوع کدام کوهستان به نظاره بنشینم
که طرح مهربانی اش
به صاعقه ی بغض ابری تنگ در هم نریزد
آه به کدامین شانه سر بگذارم
که آرام بمیرم...
#نثر_ادبی
#شعر_سپید
#غزل
#بداهه
#پاتوق_شعر_خواهران_طلبه_استان_البرز
#مدرسه_علمیه_حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها_هشتگرد