«اللّهُمَّ لا تَکلنی إلی نَفسی طَرفَةَ عَینٍ أبَدا»
چقدر تو را دیر شناختم. شاید، حدود چند سالی بود، که حضورت بیش از همیشه میان ما هویدا شده بود. انگار تو اهل ماندن نبودی بعد از هویدا شدن. و دشمن چقدر تو را بهتر از من می شناخت.
دلتنگم سردار، برای حضورت با اقتدارت و دیدارت، ولو از راه دور، از پشت دوربین. بعد از حاج احمد و قبل از آن، دیگر اهل ماندن نبودی. تو از ابتدا هم آسمانی بودی، ایمان دارم؛ از همان لحظه های حضور در بهشت طلائیه و شلمچه و هویزه و دهلاویه و و و ....
اهل زمین نبودی، که آسمانی شدنت نه تنها ملتی را که جهانی را عزادار و ماتم زده کرد.
یتیمی، درد و گردی که تو با دستان و نگاه مهربانت از سر فرزند شهدا می زدودی؛ اما اکنون، میخواهم بپرسم، چه کسی گرد یتیمی را از دل و سر ما زینب ها و حسین هایت خواهد زدود؟
مرا دریاب...
نه، ... اکنون دیگر نشستن و تنها مویه کردن کافی است. باید سلیمانی شد. باید مالک اشترها متولد شود. باید کاری کرد سید علی تنها نماند. باید همه جان، گوش شود، و سخن ات فهم.
«برادران، رزمنده ها، یادگاران جنگ یکی از شئون عاقبت بخیری نسبت شما با جمهوری اسلامی به انقلاب است. والله والله والله، از مهمترین شئون عاقبت بخیری این است. والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما، با این حکیمی است که امروز سکان این انقلاب را به دست دارد. در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه این است.»
آن قدر روح ات بزرگ شده بود، که نگاه ولیات را میخواندی. غم در چهره او می دیدی و دست ادب به سینه میگرفتی. تو بزرگترین قهرمان معاصر منی.
اکنون باید، همه زوایای زندگی تو را شناخت و شناساند، تا سلیمانی ها متولد گردد.
زمین عجیب به سلیمانی ها نیاز مند است.
سلیمانی هایی که خداوند آنها را بخرد.
میان سطور بسیاری را گشتم و گشتم، من میخواهم تو را پیدا کنم. نه، تو پیدایی من پنهانم. باید، که خود را پیدا کنم. به نوشتههایت نگاه میکنم به دست خط ات در ساعت های آخر...
«الهی لا تکلنی
خداوندا مرا بپذیر خداوندا عاشق دیدارتم، همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود. خداوندا مرا پاک به بپذیر.»
به تکتک جملات در نوشته ات برای فاطمه نگاه میکنم. چه قدر جملات تأملبرانگیز است.
" فاطمه، فاطمه عزیزم! این چند صفحه را برای تو مینویسم؛ چون میدانم مقدسانه مرا دوست داری، نمیدانم، چرا این حرفها را برایت مینویسم؟!؛ اما احساس میکنم در این تنهایی و غربت عمرم نیاز دارم با کسی، عقده دل باز کنم. آه، مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟
مشتاق دیدارت هستم ... وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو میکند. دود میکند و میسوزاند. چه قدر این لحظه را دوست دارم. آه ... چه قدر این منظره زیباست. چه قدر این لحظه را دوست دارم. در راه عشق جان دادن خیلی زیباست ...
خدایا! ۳۰ سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق درافتادم. زخمها برداشتم واسطهها فرستاده ام. چه قدر این منظره زیباست! چه قدر این لحظه را دوست دارم ..."
سردار دلها چقدر در هوایت نفس کشیدن زیباست. چقدر با نگاه تو دیدن زیباست. چقدر مثل تو راه رفتن و گام برداشتن و نگریستن آرامش بخش است...
این روزها، بیشتر از پیش به نگاه پر محبتت به فرزندان این سرزمین نیازمندم.
من دستان یتیم نواز تو را عجیب می خواهم تا اکنون که دستت باز تر است به قلب گذاری تا جز خدا و رضای او نبینم...
عجیب در دنیای پیرامون خودم اخلاص ات را می جویم...
مرا دریاب اگر به فرزندی این سرزمین ات قبول داری...
تویی که مرزها را نیز در نوردیدی و شکستی و فقط انسانیت را تصویر کردی و بنده خدا بودن را مشق ...
کاش مرا هم به اندازه زینب و فاطمه ات دعا کنی...
#دلنوشته
#خانم_معصومه_احمدیان_علیآبادی_معاون_مدرس
#سطح_چهار_تفسیر_تطبیقی_تربیت_مدرس
#مدرسه_حضرت_فاطمه_الزهرا_س
#آران_بیدگل
🔰@hawzah_khaharan_qom
مدیریت حوزه علمیه خواهران استان قم