eitaa logo
کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
15.2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
47 فایل
به استقبال دومین کنگره ملی شهدای استان فارس آبان ماه ۱۴۰۳ با ندای: "فارس، درقله افتخار و شهادت" ادمین : @S_morteza_aleali انعکاس خبر : @Vahid_3101
مشاهده در ایتا
دانلود
📌گزارش تصویری ؛جلسه حافظ خوانی،خانم پروانه نجاتی در فروشگاه آسمان کتاب واقع در خیابان زند در حال برگزاری می‌باشد. 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "امدادگر غریب"🌱 📖گزیده: مجموعه خاطراتی از استاد شهید دکتر غلامعباس رنجبر 🖊 نویسنده:بهرام رزمجو 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: دوره های سخت و فشرده آموزش مقدماتی به پایان رسید.ادامه ی دوره های تخصصی امدادگری،در بیمارستان های سمنان ادامه پیدا کرد. وقتی برادر مطلبی قدرت تسلط غلامعباس بر زبان انگلیسی را دید دیگر شک او به یقین تبدیل شد؛اینجا بود که غلامعباس را بیشتر شناخت و به موقعیت اجتماعی او پی برد. وقتی فهمید دکتر، با معدل بالا از دانشگاه آمریکا مدرک دکترا دریافت کرده،خیلی به حال او غبطه خورد... با خود می گفت فارغ التحصیل دانشگاه آمریکا با این اخلاص،بی تکبر و بی آلایش هنوز ندیده بودم! اطمینان دارم که این مرد در آینده از این که هست باز هم بزرگتر می شود. آری او به اندازه ای بزرگ شد که این امدادگر غریب،مهمان سفره ی الهی گشت تا عند ربهم یرزقون باشد. 📖 📚 🇮🇷 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "تا آخرین نفس"🌱 📖گزیده: براساس زندگی سردار شهید مجید رشیدی کوچی 🖊 نویسنده:علی مرادی 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: امروز جشن تولد یک سالگی مجید کوچولو بود.پسر من؛نوه ی تو...شاید تعجب کنی ولی... می خواهم دستم را بگذارم زیر سرش تا بخوابد... تا بخوابم. می خواهم همین طور که بزرگ می شود و بزرگ،من هم کوچک بشوم و کوچک. همین طور که قد می کشد و کنارش هستم...کوچک شوم و کنارم باشی! کنارم باشی به جای تمام این سالها که نبودی. که مریض شدم و نبودی؛که خرید کردم و نبودی؛دیپلم گرفتم و نبودی؛دانشگاه رفتم و نبودی؛عاشق شدم و نبودی؛غمگین شدم و نبودی.که گفتند همه چیز دارم و نبودی،نبودی،نبودی. 📖 📚 🇮🇷 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "حقیقت یک رویا "🌱 📖گزیده: داستان هایی از زندگی و شهادت استاد دکتر غلامعباس رنجبر 🖊 نویسنده:فاطمه پیروی نژاد 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: مادر بعد از چند سقط فرزندش را نذر حضرت عباس(ع) می کند توسل می کند و نهایتاً توسل،با عنایت خدا محقق می شودو غلامعباس به دنیا می آید و نام گذاری می شود. رشد می کند،نابغه علمی می شود در آمریکا در بهترین دانشگاه و رشته ی استراتژیک و مهم با بهترین معدل دکترا می گیرد. نمی ماند باز میگردد تا خدمت به وطن کند جنگ... او یک امدادگر می شود و مظلومانه و ناجوانمردانه به شهادت می رسد آن طفل در رویا به حقیقت می رسد... 📖 📚 🇮🇷 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌جلسه معرفی کتاب «عاشقانه های طلایی» زندگینامه شهید خلیل طلایی، به قلم آقای مجید ایزدی و با کارشناسی دکتر عبدالرضا قیصری و حضور جمعی از اهالی قلم در فروشگاه آسمان کتاب برگزار شد. در این جلسه نویسنده و کارشناس نکاتی قابل توجه را درمورد نحوه جمع آوری مطالب و نگارش و سبک کتاب بیان نمودند. @asemane3 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "پرواز فرشته "🌱 📖گزیده: روایت هایی از شهید محمد دریساوی 🖊 نویسنده:مجید ایزدی،امین مهر آذین 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: پنج شش مار کوچک و بزرگ در هم پیچیده و سرهایشان را به سمت ما بلند کرده و زبانشان را تکان می دادند.چند قدمی عقب رفتیم،یا باید آنها را می کشتیم،یا دنبال جای جدیدی برای استقرار می گشتیم،مانده بودیم با این صاحبخانه نیش دار چه کنیم که محمد گفت:ولک برید کنار! محمد بین ما و مارها نشست.قرآنش را درآورد ورق زد و آیه ای از قرآن را پید کرد؛خواند و به سمت مارها فوت کرد.مارها از حالت تهاجمی خارج شده و در خودشان پیچیدند.ولک اینا دیگه کاری با ما ندارن،ماهم کاریشون نداریم!با اعتمادی که به محمد و یقینش داشتیم،خیالمان راحت شد و تا روز آخر نه مارها با ما کاری داشتند،نه ما به آنها و کنار هم زندگی می کردیم. 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "پسر مش سیف الله "🌱 📖گزیده: خاطرات رزمنده و روایتگر دفاع مقدس محمد امیری 🖊 نویسنده:محمد امیری 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: آمد کنارم نشست و ظرف غذا را مقابلم گذاشت و گفت: - آخه من چی بگم!مگه تو چند سالته که می خوای بری جبهه؟گول هیکل درشت و قد درازت رانخور،چشمت که به جبهه بیفته می فهمی اینجا جای بچه مچه نیس!بعدشم اگر میگی من مرد شدم و یه چی از مردونگی حالیمه بفرما! مگه بابات جبهه نیس؟خب تو مرد این خونه باش!تو یه دستی تو راه من بیار!چیه هی تا توک سیبیلاتون تنجه زد همتون می خواین برید جبهه؟پس من و پنج تا بچه تکلیفمون چیه؟! حالا اون به درک!چه طور طاقت بیارم بچه ام از جیگرم کنده بشه بره جلوی آتیش! این را گفت و بقیه کلمه هایش وسط گریه گم شد.هم به او حق می دادم و هم دلم تاب و توان ماندن نداشت. این کتک و آن حرف های مادرانه تا مدتی من را مجاب کرد که حرفی از جبهه نزنم اما جنگ مهمترین چیزی بود که دنیای ما را پر کرده بود و من هم نمی توانستم برای همیشه خودم را از این رویا جدا کنم. 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "من هستم همینجا،هم اکنون"🌱 📖گزیده: زندگی نامه شهید حمزه مومنی 🖊 نویسنده:سیده معصومه حسینی 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: نمی دانم چرا این پا وآن پا می کنند. چند روز است منتظرم اعزام بشوم و هنوز خبری نیست. ساکم را هم بسته ام. مدام چشمم به این لباس نظامی است که روی میخی به چوب کومه آویزان است. نگاهش که می کنم انگار خون از تمام روزنه های تار و پودش بیرون می زند؛ از جیب هایش،از آستینش،از یقه اش... 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "من غدیری ام"🌱 📖گزیده: شهید حاج علی کسایی "مستند روایی" 🖊 نویسنده:مجید ایزدی 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: با هم رفته بودیم گلزار شهدا؛ جایی که سعی می کرد هر هفته وقت بگذارد و سری به آنجا بزند. یاد رفقای شهیدش کرد و با صبر و حوصله به آن ها سر زد. بعد آمدیم همان جایی که حالا برایش قبر حفر کرده بودند. ایستاد و گفت:«محمود،به خدا من دیگه خسته شدم!» _از چی خسته شدی؟! _من دیگه طاقت زنده موندن ندارم. _چرا؟! _همه دوست هام رفتن .دویست نفر از کسایی که یا دوستم بودند یا شاگردم،توی همین گلزار شهدا دفن شدن.من از روی این ها خجالت می کشم که هنوز زنده ام. می ترسم جنگ تمام بشه و من شهید نشده باشم. 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "زخم های متبرک"🌱 📖گزیده: مجموعه شعر های جنگ 🖊 نویسنده:احدده بزرگی 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: «زخم های متبرک» شعرهای سرخ شاعر نام آشنای جنگ،احد ده بزرگی است که به بهانه ی آن،بر آن شدیم تادر این مقال کوتاه از شعر جنگ و تبلور آن درایثارگری های حماسه آفرینان دوران آفتابی دفاع مقدس سخن بگوییم. 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "اشک حوا"🌱 📖گزیده: حسین شاه حسنی به روایت همسر شهید 🖊 نویسنده:سیده معصومه حسینی 📚نوبت چاپ: دوم، 1403 بریده ای از کتاب: در آسمان ها بود؛بی هیاهوی طوفان.به زمین که آمد،زن شد،مادر شدواشک شد...کسی از آن سوی هستی سیب به دست غم هایش را تماشا می کرد و اشک می ریخت.بهشت دریا شد،طوفان شد. خدا به او لبخند زد و اشک هایش را پاک کرد؛اشک حوا... 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "لاله های عدالت"🌱 📖گزیده: معرفی شهدای حقوق دان استان فارس 🖊 نویسنده:مریم شیدا 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: در قضاوت بسیار حساس بودی،عدالت را در برخورد ها،نگاه ها،احکام، احوال پرسی ها و همه مسائل رعایت می کردی.اگر مراجعه کننده خان بود همان گونه برخورد می ردی که فقیر یا متهم. این اواخر نگرانت بودم چندین بار حرکات مشکوک موتور سواری را دیده بودم.از تو خواستم حفاظتت را قوی کنی و یک موتورسوار دیگری در کنارت باشد قبول نکردی و گفتی من آرزوی دیرینه ام شهادت است. من از شهادت نمی ترسم.شما نگران نباشید.من گلایه مند گفتم بچه هایمان کوچک هستند.تو در جوابم گفتی بچه ها خدا را دارند آنها را به خدا می سپارم.مسئله ی اسلام خیلی مهم تر از این حرف هاست . 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "حاج مهدی"🌱 📖گزیده: بر اساس زندگی سردار شهید حاج مهدی زارع گردان امام حسین(ع)_لشکر 19 فجر 🖊 نویسنده:زنده یاد سیّد حمید سجّادی منش 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: حاج مهدی رفت،با همه ی صداقت و ایمان و عظمتش. او به آرزوی خود رسید و من تنها ماندم.اسیر این خاک،اسیر نامرادی هایش... اما او از من خواست زندگی کنم.هدفش را پی بگیرم؛به فرزندانش بگویم که شاگرد خوب مکتب پدر باشند. او را زنده بدانند و با یادونام او زندگی خود را گرم نگه دارند. و امروز اگر چه سال ها از شهادت آن عزیز گذشته است اما هنوز یاد شیرینش در تمام وجودم می دود و در خاطرم هر غروب،پرنده ای تا دوردست ناشناخته ی افق پر می کشد. 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "مردن گریه نداره"🌱 📖گزیده: طنز دفاع مقدس 🖊 نویسنده:اکبر صحرایی 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: از صبح که مهیا می شویم تا نیمه شب به دشمن حمله کنیم.رضا عین بقیه رزمنده ها منقلب می شود،نه لب به آب می زند و نه غذا! فقط مناجات و العفو العفو و می نالد!نزدیک حمله گوشه ی سنگری گیرش می آورم،شانه هایش تکان می خورد و آرام آرام گریه می کند. با خودم می گویم:«داره نور بالا می زنه؟نکنه شهید بشه!» می روم جفتش و دست روی شانه هایش می گذارم. با انگشت اشک چشم هایش را پاک می کند و برمی گردد سمت من و لبخند می زند. می گویم:«قربون مردن گریه نداره!اگه به خودم گفته بودی تا الآن صدبار کارت رو راس و ریس کرده بودم.چیزی که تو جبهه فراوونه شهادته!» دستش را می گیرم و بلندش می کنم: «پاشو بریم یه نون و آبی بخور تا لااقل جون شهید شدن داشته باشی!» 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "غواص و ماه"🌱 📖گزیده: روایت هایی از سردار شهید محمد حسین(امیر)مهدی زاده سروستانی 🖊 نویسنده:مجید ایزدی 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: _وارد باغ که شدم،دیدم امیر کنار نهر روانی نشسته و وضو می گیرد.کنارش هم روی زمین هفت شهید کفن شده قرار داشت. به امیر سلام کردم و به او نزدیک شدم. گفتم:مادر این ها کی هستند! _تعدادی از دوستان خودم هستند که آنها را به اینجا آوردند. _مادر دلم برات تنگ شده،بیا باهم به خانه برگردیم. _مادر من اجازه ندارم بیام،باید اینجا بمونم. وضویش که تمام شد گفت بیا تا تورا برگردانم. گفتم:حالا که تو نمی آیی،بگذار من هم پیش تو بمانم. ناگهان از خواب پریدم. نمی دانم شاید این خواب و خواب هایی که از امیر می دیدم و می شنیدم نشانه شهادت و برنگشتنش بود. حدود ده سال گذشت.آبان ماه سال 74 بود که ... 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "لبخند کبود"🌱 📖گزیده: روایت هایی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 🖊 نویسنده:مجید ایزدی 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: وقتی دید همه ی حواس ها به سمتش کشیده شده است، ادامه داد:«اگر این ها که من می گم کنارش نباشه!» حالا همه ی حواس ها و همه ی نگاه ها به سمت حاج محمد جلب شده بود: « اگر با وضو نباشید.اگر وقت شروع کار بسم الله نگید.اگر نیت تان با خدا نباشد.اگر در کارتان صدوق و راستی نباشد،اگر در این بی سیم ها یک دروغ بگید،اگر دنبال این نباشید که کارتان نتیجه ای و اثری داشته باشد،این صحبت ها فایده ای ندارد.خلاصه ی کلام اگر این مطالب فنی ارتباطات در کنار ارتباط با خدا نباشد،آن وقت همه ش کشکهِ،دل خوش کُنَکِه!» خندید و گفت:«والسلام.» 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "دست غیب"🌱 📖گزیده:روایت هایی از شهید آیت الله دست غیب "رمان" 🖊 نویسنده:اکبر صحرایی 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: سراسیمه از خواب می پرد و صاف توی رخت خواب می نشیند.قلبش تندتند می زند و عرق سرد روی پیشانیش می نشیند.نفس عمیق می کشد:"سر دختر...بیرون نمیره از ذهنم" تاچشم می زارم رو هم،همه چیز می آد پیش چشمم. کیسه سفید جفت کفنی.رعد و برق،طلاب دور حوض بزرگ مدرسه ی خان وضو می گرفتن،انفجار و لرزش زمین و سر زیرِ شدیدآب حوض حوض،زلزله!پودر گوشت،استخوان،خاک و دست قطع شده از بازویی توی حوض آب.وای دستغیب...دست و پای قلم شده،کیسه ی کوچک،بارون،رگبار از بلندی دیوار کوچ می زد کف آسفالت،لت و لو می رفتم،پاهام تو خون آب ها،تکه های گوشت سوخته،تشک تشک خون روی در دیوار کوچه،بارون،تشک خون غلیظ دلمه بسته ی سیاه رو باز و پهن می کرد روی دیوار،نگین عقیق شکسته ی انگشتر،شاه چراغ،زن و مرد،در دیوارسیاه پوش،محوطه صحن پر بود از رشته رشته ی لامپ های سبز،قرمز و زرد.دستغیب شیرینی پخش می کرد بادست خودش.اون گوشه آتش گر گرفته بود و دود حلقه حلقه هوا می رفت؛آقا داشت همراه دود میرفت آسمون و با خط خیلی قشنگ توی آسمون می نوشت: " لا اله الا الله" 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "سهمی برای خدا"🌱 📖گزیده:فصل اول شهید مهدی ظل انوار 🖊 نویسنده:مجید ایزدی 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: سینوس هایم را عمل کرده و در اتاق ریکاوری بعد از عمل بودم.می شنیدم کسی یا حسین یا حسین می گوید و از امام حسین (ع)برای تحمل تشنگی بعد از عمل مدد می خواهد چشمانم پر اشک شده بود؛به سختی آن را باز کردم دیدم همه ساکتند و صدای یاحسین یاحسین از دهن خودم خارج می شود. روز بعد،مرخص شده و در خانه ی پدری برای گذراندن دوره ی نقاهت خوابیده بودم.همه از اتاقم خارج شده شنیدم صدای باز شدن درب اتاق می آید!برایم عجیب بود چون در را تازه روغن زده و مطمئن بودم چنین صدایی در هنگام باز شدن نمی دهد.سرم را بلند کردم،چشمم به درب اتاق بود.کسی را نمی دیدم اما کم کم یک جسم از پا شروع به شکل گرفتن کرد.پاها بعد تنه بعد هم صورتش.خودش بود.بابا کمالم دو زانو روبرویم نشست.نیم تنه ام را بلند کردم تا بنشینم.دو دستش را روی شانه هایم گذاشت و من را گرفت.سرش را نزدیک آورد و بین دو ابرویم را بوسید! با آن حال نزار گفتم:مردمؤمن پیشانی و صورتم را ول کردی بین دو ابرویم را می بوسی؟پدر خندید و گفت:همان کسی که دیروز در اتاق ریکاوری صدایش می زدی سفارش کرد که از طرفش اینجا را بوسم... 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "سهمی برای خدا"🌱 📖گزیده:فصل دوم شهید مهدی ظل انوار 🖊 نویسنده:مجید ایزدی 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: هنوز چشمانم را به خاک تیره نگشوده بودم که پدرم مهدی ظل انوار،به همراه دو تن از عموهای عاشقم کمال و جمال از کربلای 5 به کربلای حسین(ع) پر کشیدند ،می خواستم جای خالی پدررا با زبان ترجمه کنم ناگهان دستی از غیب برسرم کشیده می شد و آرامم می کرد و بعد همسنگر عزیز پدر ،همو که با هیأت پدرانه اش نه تنها برای من که برای کودکان زیادی جای خالی پدر را پر کرده بود پا در خانه تنهایی ما گذاشت.اما پس از مدت کوتاهی او هم به ملکوت اعلی پیوست و شعر مرا در هم شکست از آن روز تا حال باز هم دستی از نور بالای سر خود احساس می کنم،در خواب می بینم مهدی و منصور (شهید خادم صادق)آرام آرام ازمن دور می شوند. فریاد می زنم بابا،پدر برگردید... 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "سهمی برای خدا"🌱 📖گزیده:فصل سوم شهید جمال ظل انوار 🖊 نویسنده:مجید ایزدی 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: زمانی رسیده که باید خداحافظی کنم،بعد از مدتی حدود 40 الی 45 روز که برای من روزهای پاک و با ارزشی بودند و روزهای سنجش من بودند باید ادامه ی این روز ها خدافظی بکنم ولی دلم نمی خواهد که این روزها تمام بشود . دلم میخواهد که تمام لحظات عمرم مانند این روزها تمام بشود.دلم میخواهد روزهای زندگی ام سازنده باشد هم برای خودم هم برای دیگران روزهایی باشند که بشود به آنها امید داشت روزهایی که پوچ نباشند.دلم میخواهد که شهر بتواند برایم جبهه باشد و بتوانم در آنجا هم کارهای مثبتی را انجام بدهم کارهایی که ارزش داشته باشد دلم میخواهد که بتوانم انسانها را بسازم چون مهمترین کار ساختن انسان است و برای اینکه این را انجام بدهم باید در ابتدا خودم را بسازم. اینجا در جبهه ها این خود ساختن را بهتر میتوانم انجام بدهم چون در آنجا همه گونه شرایط لازم راهم میباشد و در شهر مشکل تر است! 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "عاشقانه های طلایی"🌱 📖گزیده:روایتی از شهید حاج خلیل طلایی 🖊 نویسنده:مجید ایزدی 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: خلیلم عزیزم آن روزه در آن غروب خسته ،درانتهای آن جاده ی خاکی با هزار بیم و امید پا در سکوی معراج تو گذاشتم. چیزی نبود جز مقداری خاکستر و خاکی که باد بر آن پاشیده بود.وسط همان غول آهنی سوخته نشستم کسی نبود جز خودم و خدا و روح تو... با بلندترین صدایم تورا صدا می زدم. خلیل...خلیل... وجب به وجب آن تانک سوخته را دست می کشیدم تا تو را پیدا کنم.خاکسترها را به آسمان می پاشیدم شاید تصویر لبخند تورا بر آسمان نقش بزنند. می گفتم:خلیلم کجایی... آن قامت رشید تو کجاست... کجا غیب شدی خلیل... 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "کربلای شلمچه"🌱 📖گزیده:خاطراتی از سردار محمد باقررنجبر 🖊 نویسنده:مجید ایزدی 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: لشکر 19 فجر فارس،علمدار عملیات های کربلای 4،5و8 است. در کربلای 4 سخت ترین موانع دفاعی ارتش بعث در شلمچه،موصوف به "دفاع پنج ضلعی" توسط رزمندگان شجاع لشکر 19 فجر فتح گردید و آن ها توانستند به مواضع از پیش تعیین شده برسند . در کربلای 5،خط عملیاتی لشکر 19 فجر که در عملیات کربلای 4 بازگشایی شده بود،مدخل ورودی همه ی یگان های سپاه گردید و محور کربلای 4 رزمندگان فارس،"مطلع فجر کربلای 5"شد. سردار محسن رضایی فرمانده وقت کل سپاه،پرچم متبرک گنبد حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا(علیه السلام)را به لشکر 19 فجر دادند و آن پرچم توسط رزمندگان پیروز استان فارس در کربلای شلمچه،منطقه پنج ضلعی ،برفراز پاسگاه کوت سواری عراق نصب و به اهتزاز درآورده شد... 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "ستاره سهیل"🌱 📖گزیده:روایت هایی از سردار شهید محمد اسلام نسب 🖊 نویسنده:مجید ایزدی 📚نوبت چاپ: دوم، 1403 بریده ای از کتاب: مرداد ماه سال 1367 بود.آیت الله خامنه ای،رئیس جمهور وقت،برای بازدید،به مقر لشکر 19 فجر،در کوت عبدالله اهواز آمدند و دلایل پذیرش قطعنامه را برای فرماندهان لشکر شرح دادند.طبق برنامه،فیلم مصاحبه اسلام نسب را برای حضرت آقا پخش کردیم.محمد در صحبت هایش از عملیات های مختلف یاد کرد و گفت:پاره تن رسول الله(ص) همیشه ما را در مصائب یاری کرده است! پس از مکثی کوتاه ادامه داد:من هرگاه نام بی بی فاطمه زهرا (س) را بر زبان می آورم،ناخودآگاه از خود بی خودمی شوم... سکوت کرد،عینک را از چشمانش برداشت و با دست نم اشک را از زیر چشمانش گرفت. با دیدن این حالات محمد،حضرت آقا هم منقلب شدند،عینک را از چشمانش برداشتند و اشک چشمان خود را گرفتند و فرمودند:بگو...بگو...چرا سکوت کردی؟... 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "یکِ هشت"🌱 📖گزیده: مروری بر خاطرات جانباز حاج غلامرضا زمانی 🖊 نویسنده:ساجده تقی زاده 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: شهادت محمدرضا تاثیر و بازتاب زیادی در خانواده داشت.پدرم در خفا گریه می کرد.یک دفعه نیمه شب می دیدیم در گوشه ای نشسته و بدون اینکه ما بفهیم برای پسرش گریه می کند.پدرم داشت می شکست و این شکستن به خاطر اینکه فرزندی را تقدیم اسلام کرده است نبود؛بلکه کسانی که نمی فهمیدند اذیتش می کردند و می گفتند: «تو نمیتونی بچه هات رو اداره کنی! آخه به تو چه که بچه هات می رن یه روز مجروح یه روز شهید می شن!» پدرم بی سواد بود و نمی توانست برای آن ها با استدلال و دلیل توضیح دهد که چرا بچه هایش این راه را انتخاب کرده اند اما در دلش ایمان داشت که برای حفظ اسلام و قرآن باید این ایثار را بکند و در جواب تمام این حرف ها فقط یک جمله می گفت: «راضی ام به رضای خدا!» 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌در راستای دومین کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس 🔸تولیدات کمیته تالیف کنگره شهدای فارس معرفی کتاب "بخش خاکستری"🌱 📖گزیده:بر اساس خاطرات شهید مدافع سلامت،مریم رحیمی 🖊 نویسنده:ساجده تقی زاده 📚نوبت چاپ: اول، 1403 بریده ای از کتاب: مبارکه ایشالا. شک نکن خدا فرزندان صالحی برای تو و مردی که به خواستگاریت اومده قرار می ده،به امید خدا. دلم روشن شد.انگار نوری از آیات قرآن به تمام وجودم تابیدو آرامم کرد.انگار که خود خدا با من حرف زده بود و گفته بود:«فرزانه،خیالت راحت باشه» همه شک و دودلی ام بر طرف شد. حالا دلم روشن و پر از امید بود. لبخندی زدم و پرسیدم:«حاج آقا،چه سوره ای بود؟» حاج آقا قرآن را بوسید؛گوشه ای گذاشت و گفت:«سوره مریم!» 🇮🇷 📖 📚 @asemane3 @kshohadayefars 🇮🇷کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس