eitaa logo
کتاب سفید 📚
2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
74 ویدیو
47 فایل
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ جهت شرکت در طرح به نشانی اینترنتی زیر مراجعه نمایید: 🌐 http://www.ktbsefid.ir ارتباط با ادمین: 🆔 @DabirKtbsefid
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت: خودمم نمی دونم! ولی دلم نمی خواست بلایی سرت بیاد! راستش هیچ علاقه ای به نظامی بودن نداشتم دلم میخواست دانشگاه برم ، پدرم که مرد، عمو با کلک اموالش رو تصاحب کرد از اون همه مال اموال، تنها همین خونه به من رسید اونم با کلی منت، مادرم کسیو نداشت وخواهر برادرم کوچیک بودن با اصرار عمو باهاش ازدواج کرد، بعد هم منو به زور فرستاد نظام، چند بار خواستم فرار کنم اما جایی برای رفتن نداشتم، یکبار تصمیم گرفتم خودمو بکشم حتی اسلحه رو زیر گلوم گرفتم اما ترسیدم شلیک کنم، تا اینکه تو اومدی ومن مسول تو شدم می دیدم چطوری همه ی تلاشت و میکنی حال مریضا رو بهتر کنی حتی از دهن به دهن شدن با فرمانده نمی ترسیدی! این شد که من کم کم جذبت شدم تا اینکه اون شب دیدم یکی میخواد بکشتت می تونستم بیخیال بشم اما تو امید تازه بودی که در وجود من جوونه زده بود نمی تونستم ببینم یکی داره نابودش میکنه برا همین بهت کمک کردم، تو به من شجاعت دادی تا خودمو پیدا کنم! گفتم :حالا میخوای چیکار کنی؟ بر میگردی پیش خانواده ت؟ گفت: دلم برا مادرم وخواهرم تنگ شده ولی اگه برم عمو دوباره منو برمی گردونه... جنازه ی اون دوتا پیدا بشه دیگه منم تحت تعقیبم! الان کاری که باید انجام بدم اینه که تورو به دست خونواده ت بدم بعد فکری به حال خودم میکنم! من میرم بخوابم توهم استراحت کن تا شب راه بیفتیم!.. نمی توانستم اورا بیشتر از این درگیر مسائل خودم کنم همین که از دست آن هیولا نجاتم داد و تا اینجا آوردم خیلی لطف در حقم کرده بود تصمیم گرفتم وقتی خوب خوابش برد از خانه بیرون بروم ، همین طور که به در ودیوار اتاق نگاه می کردم چشمم به نقشه ای افتاد که به دیوار قاب شده ، نقشه ی شهر بود چند کیلومتری تا خانه ... اگر شب راه بیفتم و با احتیاط حتما تا سحر می رسم... املت درست کرده، خیلی گرسنه بودم، خوردم جز موزیکی آرام صدایی از اتاقش نمی آمد... ،فکروخیال راحتم نمیگذاشت ..خانواده م الان کجا هستند نجات پیداکردن یا نه؟می توانم پیدایشان کنم ؟ این سرباز هم به خاطر من به دردسر افتاد ،چرا به من کمک می‌کند چه دلیلی دارد به خاطر من آواره شود ؟..،قتل کند .. ،روی تخت دراز کشیدم، چشمانم را روی هم گذاشتم با اینکه اینجا امن بود ولی باز هم نمی توانستم خواب راحتی داشته باشم به سقف خیره شده بودم نفهمیدم کی خوابم برد وقتی بیدار شدم نزدیک غروب بود آرام درراباز کردم توی سالن نبود شاید هنوز خوابیده ، تصمیم گرفتم بی سرو صدا بیرون بروم، کفشهایم را دست گرفتم تا صدای پایم بلند نشود پاورچین،. پاورچین تا حیاط آمدم کفشهایم را پوشیدم در را باز کردم خشکم زد..... ✏️ اطهر میهن‌دوست ⛔️ کپی شرعاََ و قانوناََ مجاز نیست. ┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ 📒 @ktbsefid