eitaa logo
کلبه ی آرامش خدایی ♥️
1.4هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
7.7هزار ویدیو
144 فایل
کلبه ی آرامش ...همان جایی ست که ترا بخدا میرساند♥️ 🍁هرکه منظور خود از غیر خدا میطلبد 🍁چون گدایی است که حاجت ز گدا میطلبد! 🍀معرفی زندگی با نشاط 🍀پاسخ به سوالات 🍀بیان مطالب ناب 🍀مهمترین هدف تبلیغ امام زمان ارواحنافداه میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ 🪴 ┊ ┊ 🪴 ┊ 🪴 🪴 🌸🍃﷽🍃🌸 😍 🍃قصه های مربوط به: حضرت آدم علیه السلام 🔹خلقت حضرت آدم‏ علیه السلام🔹 خداى متعال زمين را در دو نوبت خلق كرد، كوهها را روى زمين بنا نهاد و زمين را بين همه كرات بركت داد و خوراك اهل زمين را در چهار نوبت مقدر كرد. آنگاه آسمان را از ماده‏اى شبيه گاز مشتعل آفريد و به آسمان و زمين دستور داد، بياييد! آسمان و زمين گفتند: با ميل آمديم و سپس هر دو را مسخّر ساخت. سپس خدا به عرش پرداخت و خورشيد و ماه را مسخر خود ساخت و مقرر كرد تا وقت معلوم در گردش باشند، آنگاه فرشتگان را آفريد تا همواره او را ستايش كنند و نامش را مقدس دارند و در عبادتش مخلص باشند. پس از آن، اراده و مشيّت خداوند بدان تعلق گرفت كه آدم و ذريّه او را بيافريند، تا در زمين سكنى گزينند و در آبادانى آن بكوشند. خدا فرشتگان خود را در جريان‏گذاشت و به آنها خبر داد كه بزودى مخلوق ديگرى مى‏آفرينم كه در روى زمين منتشر مى‏شوند. از منابع زير زمين استخراج مى‏كنند و گروه گروه جاى يكديگر قرار مى‏گيرند و زمين را حفظ مى‏كنند. فرشتگان مخلوقاتى هستند كه خدا آنان را جهت پرستش خود برگزيده است و نعمت خويش را بر آنان جارى و فضل خود را بر آنان مخصوص نموده است. آنان را در راه خشنودى خود موفق و در طريق اطاعت خويش حمايت نموده است. ملائك از راز خلقت و خلافت انسان بى‏خبر بودند، لذا بر آنان گران آمد كه خدا موجودات ديگرى را خلق كند، زيرا خداوند فرموده بود كه بيشتر اين موجودات در تقوى و عبادت به پاى فرشتگان نمى‏رسند، پس آنها ترسيدند كه شايد اراده خدا در خلقت انسان، بخاطر قصور آنان در انجام وظيفه‏اشان بوده است، لذا بى‏درنگ به تبرئه خويش پرداختند و عرضه داشتند: بار خدايا! بااينكه، ما همواره تسبيح و تقديس تو را مى‏نماييم، چگونه اراده شما بر خلقت ديگرى قرار گرفته است؟ ادامه دارد...😉 منبع: کتاب قصه‏هاى قرآنى، ص ۱۹ - نرم افزار جامع التفاسیر نور ‏ علیه السلام ------------------------------------------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹قصه خلقت حضرت آدم‏ علیه السلام🔹 [ادامه سخن فرشتگان با خداوند درباره خلقت آدم...] مى‏خواهى آنان را روى زمين جانشين خويش قرار دهى؟ آيا مى‏خواهى اين نوآفريدگان، در منافع زمين با يكديگر به اختلاف برخيزند و هريك فوايد آن را براى خويش بخواهند و آنگاه به فساد بپردازند و خونهاى فراوان بريزند و جانهاى پاك و منزه را تباه كنند؟! فرشتگان رمز خلقت انسان را سؤال كردند تا شبهه آنان برطرف و وسوسه از فكرشان خارج شود، يا شايد اميدوار بودند كه خدا آنان را در زمين جانشين خود قرار دهد، چون فرشتگان قبل از بشر، نعمت خدا را رعايت و حق معرفت او را ادا كرده و در پرستش خدا خالص و در حكمتش تابع بودند، اما هرگز نمى‏خواستند شك و ترديدى نسبت به حكمت خدا و خليفه او وارد سازند، زيرا ملائك، اولياء مقرب خدا و بندگان شايسته او هستند، قبل از خدا سخن نمى‏گويند و همواره به فرمان او عمل مى‏كنند. خداى تعالى براى آنكه فرشتگان از حيرت درآيند، به آنان چنين پاسخ داد: «من در راز اين آفرينش چيزى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد» من در خلافت انسان بر روى زمين حكمتى دارم كه شما بر آن وقوف نداريد. بزودى آنچه را خواستم خلق مى‏كنم و آنكه را مايلم به نمايندگى خويش مى‏گمارم. سپس آنچه بر شما مخفى است، آشكار مى‏گردد و شما آن را مشاهده مى‏كنيد. آنگاه فرشتگان را امر كرد، چون من آدم را آفريدم و از روح خود در آن دميدم، همه (از جهت حرمت و عظمت آن روح الهى) بر او سجده كنيد. خدا پيكر آدم را از گل پخته آفريد، سپس جان و روح در كالبد وى دميد و دستگاه عقل و حواسش را به كار انداخت و به اراده خدا چشمه‏اى از نور فضل و حكمت در او تجلى يافت و نام و راز مخلوقات را بر او آشكار ساخت، سپس موجودات را براى ملائك ظاهر ساخت و ندا داد: «اگر شما راست مى‏گوييد نام و راز اين موجودات را براى من بازگوييد!» خداوند بدين‏وسيله خواست عجز فرشتگان را ثابت كند و محدوديت علمشان را آشكار سازد تا ملائك دريابند كه حكمت خدا بر اين تعلق گرفته است كه آدم در علم و دانش نيز شايسته و سزاوارتر از فرشتگان باشد و اولويت خلافت خدا در روى زمين با آدم است و اين موضوع قابل انكار نيست. فرشتگان در پاسخ به سؤال خداوند مبهوت ماندند و چون به حافظه خود مراجعه كردند تا پاسخى براى آن بيابند، در آن فروماندند و اظهار عجز و ناتوانى كردند و اعتراف كردند كه علمشان محدود است و بيش از آنچه از تو آموخته‏ايم، چيزى نمى‏دانيم و تو دانا و حكيمى. آنگاه كه آدم از فيض الهى بهره برد و از نور علم او منور گشت و به راز و رمز مخلوقات پى برد، خداوند به او دستور داد: درباره آنچه فرشتگان از آن عاجز بودند برايشان سخن گويد و به آنها بفهماند كه نيروى دركشان از آموختن آن عاجز است، تا ثابت شود كه آدم داراى فضيلتى برتر از ملائك است و لياقت خلافت خداوند بر زمين را دارد، لذا آدم طبق دستور خداوند آنچه را فرشتگان در آن درمانده بودند، بيان داشت و خدا خطاب به فرشتگان فرمود: مگر من به شما نگفتم از اسرار غيب آسمان و زمين آگاهم و آشكار و نهانتان را مى‏دانم. در اين زمان برترى آدم آشكار گشت و فرشتگان رمز خلقت او را دريافتند و حكمت خلافت آدم بر روى زمين بر آنها روشن گشت. پس آنگاه خدا آنها را امر كرد به جهت اعتراف به مقام آدم، بر او سجده كنيد. تمام ملائك با خضوع و فروتنى دعوت خدا را پذيرفتند و با اداى تعظيم رو به سوى آدم نهادند و درحالى‏كه پيشانى خود را بر زمين گذاشتند، بر او سجده كردند، جز شيطان كه از فرمان خدا سرپيچى كرد. ادامه دارد... منبع: کتاب قصه ‏هاى قرآنى، ص ۲۰ - نرم افزار جامع التفاسیر نور ع ------------------------------------------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹بهشت حضرت آدم(ع)🔹 پس از آنکه خدا ابلیس را عقاب نمود و او را از نعمت خود محروم ساخت، متوجه آدم گردیده او و همسرش را وارد بهشت ساخت و به او وحی کرد که نعمتی که به تو عطا کرده ام بخاطر داشته باش، زیرا من تو را به فطرت بدیعی خلق کردم و به اراده خود، تو را مخلوقی تمام عیار نمودم، از روح خود در تو دمیدم و فرشتگان خود را به سجده تو واداشتم و پرتوی از نور علم خود را به تو افاضه کردم. ای آدم، ابلیس را بخاطر تو از رحمت خود محروم ساختم و آنگاه که از فرمان من سرپیچی کرد لعنش کردم. خانه ابدی بهشت است و این منزل جاوید را جایگاه و مکان تو قرار دادم، اگر اطاعت فرمان کردی، پاداشت را نیکو می دهم و در این بهشت تو را تا ابد نگاه میدارم، ولی اگر نافرمانی مرا نمودی تو را از خانه ام اخراج می کنم و با آتش خویش تو را عذاب خواهم کرد، به خاطر بسپار! این ابلیس دشمن تو و همسرت است، از مکر او برحذر باش تا از بهشت رانده نشوی. خدا به آدم و همسرش اجازه داد که در امنیت کامل از خوراکیهای بهشت استفاده کنند و آنان را در چیدن هر میوه ای که میل داشتند آزاد گذاشت و تنها از آنان خواست که در بین آن همه نعمت، از میوه یک درخت صرف نظر کنند. برای اینکه هیچگونه ابهامی درباره این درخت باقی نماند و در شناسایی آن تردیدی نباشد، خداوند به درخت ممنوع اشاره و آن را مشخص کرد تا هرگونه شبهه که ممکن است به ذهن آدم و همسرش راه یابد برطرف گردد و مجددا به آنان هشدار داد که اگر به این درخت نزدیک شوید و یا از محصول آن بچینید، در زمره ستمگران قرار می گیرید، و در عوض به آنان وعده داد که اگر از این درخت ممنوع صرف نظر کردید «وسایل آسایش و تنعم شما فراهم است و در بهشت، گرسنگی، برهنگی، تشنگی و درد برای شما وجود ندارد». لذا صریحا به آنان فرمود: «تو و همسرت در بهشت منزل کنید، هرگاه خواستید، با آزادی کامل از محصولات بهشت بخورید ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ستمگران می گردید.». آدم وارد بهشت شد و هرچه مطابق میلش بود مورد استفاده قرار می داد، در میان درختان بهشت گردش و در سایه آنها استراحت میکرد و از گلهای آن می چید و از محصولات بهشت لذت می برد و کام خود را شیرین می کرد و از آب های گوارای بهشت می نوشید. همسر آدم نیز از این نعمتهای بهشتی بهره مند و کامیاب بود و چون آب چشمه سعادت بر آنها جاری بود در کنار هم خوشبخت بودند. (ع) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه -------------------🌱🪴🌱------------------ با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹وسوسه های ابلیس🔹 ابلیس از آسایش آدم و همسرش و محرومیت خویش از رحمت خدا و بهشت برین سخت غضبناک بود، لذا تصمیم گرفت کاخ سعادت آدم را واژگون سازد و او را از نعمتهای بهشتی محروم گرداند! زیرا به نظرش این آدم بود که او را از اوج عزت به زیر کشید و از رحمت خدا و خشنودی او محروم ساخت و اکنون که او از بهشت رانده شده و آدم در کامیابی از نعمتهای بهشت بسر می برد، پس باید این شکست را جبران کند و با فریب آدم، او را نیز از این موهبت محروم سازد. ابلیس برای فریب آدم و همسرش مخفیانه به بهشت راه یافت و با حیله و نیرنگ مشغول صحبت با آدم شد و به او وانمود کرد که در رفاقت خود با آدم صادق و در پند و اندرز ناصحی مشفق است. ابلیس برای حصول اطمینان آدم هر راهی را پیمود و هر دری را که می پنداشت امیدی در آن باشد کوبید، مهر و محبت خویش را بر آدم و همسرش عرضه داشت و از راه دلسوزی، ایشان را از زوال نعمتشان ترساند و به آنان گفت: «رمز اینکه خدا شما را از میوه این درخت منع کرده این است که اگر از آن استفاده کنید، فرشته خواهید شد و یا در بهشت جاویدان خواهید بود!» ابلیس چون دید، آدم و همسرش از رأی و مشورت او گریزانند و وسوسه اش در این زن و شوهر مؤثر نمی افتد، و گوش ایشان به حرفهای او بدهکار نیست، برایشان سوگند یاد کرد که من خیرخواه و امین شما هستم و قصد ضرر و زیان به شما را نداشته و نمی خواهم به شما صدمه ای وارد شود تا بدین ترتیب بر صحت قصد و رأی خود تأکید کند. سپس ابلیس در کار خود افراط و اصرار ورزید و به فریب آدم و همسرش ادامه داد تا به هر طریق بتواند دست آدم و حوا را به میوه ممنوع برساند و ادامه داد: بوی این میوه بسیار مطبوع و طعم آن بی نظیر است و رنگی بسیار زیبا و جالب دارد. سرانجام مکر و حیله شیطان، آدم و همسرش را فریب داد و کلمات زیبا و وعده های شیرین ابلیس این زن و شوهر را اغوا کرد و عاقبت ایشان از رأی او متابعت کردند و خود را به آنچه خدا نهی کرده بود، رساندند. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹هبوط آدم علیه السلام 🔹 آنگاه که آدم و همسرش از دستور خدا سرپیچی کردند، خدا نعمت خویش را از آنان گرفت و بهشت را بر آنان تحریم کرد و به آنان یادآوری نمود: «مگر من شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم: شیطان دشمن آشکار شما است» آدم و همسرش توبه کردند و از کرده خویش پشیمان شدند و گفتند: «بار خدایا! به خویشتن ستم کرده ایم، اگر ما را نیامرزی و بما رحم نکنی ما از زیانکارانیم. خدا دستور داد: پایین بروید، و از بهشت خارج شوید. شما در زمین جایگزین می شوید درحالی که بعضی با بعضی دیگر دشمن هستید و زمین تا هنگامی معین جایگاه شماست». خداوند توبه این زن و شوهر را قبول کرد و لغزش آنان را بخشید و این بخشش آنها را امیدوار و خوشحال و چشمشان را روشن ساخت و آرزوی ماندن در بهشت و برخورداری مجدد از نعمتهای آن در مغزشان خطور کرد. خدا از این فکر و تمایل ایشان آگاه بود، لذا به آنان دستور داد از بهشت بیرون روید و به آنان هشدار داد که دشمنی بین شما و ابلیس برای همیشه باقی است. خدا این خبر را به آنان داد تا از مکر و فتنه او بر حذر باشند و اسیر وسوسه و نیرنگ او نشوند. خداوند صریحا به این زن و شوهر فرمود: «هر دو از بهشت بیرون روید، که برخی از شما با برخی دیگر دشمنید، اگر هدایتی از من به سوی شما آمد، هرکس هدایت مرا متابعت کرد نه گمراه شود و نه شقی و بدبخت گردد.» خدا ضروریات و نیاز آدم علیه السّلام را در نظر گرفت و امیدی در دلش بوجود آورد تا به سوی تداوم زندگی قدم بردارد و در این راه تلاش کند. و به او خبر داد که روزگار نعمت خالص و آسایش کامل، سپری گشته. پس از خروج از بهشت و محرومیت از نعمتهای آن همواره بر سر دو راهی خواهید بود: راه هدایت و گمراهی، راه ایمان و کفر، طریق فلاح و خسران. هرکس راهی را که خدا تعیین کرده است پیمود و در راه شریعت و سنت الهی و مسیر مستقیم گام برداشت، نباید از وسوسه شیطان و خدعه او ترس داشته باشد، ولی هرکس از یاد خدا غافل و از راه راست منحرف شد، اسیر سختی و محنت می گردد و در زمره کسانی قرار می گیرد که سعی آنان در دنیا بی ثمر است درحالی که فکر می کنند کار شایسته ای انجام می دهند و از نیکوکارانند. علیه السلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹 کلاغ معلم قابیل می شود!🔹 هابیل نخستین کسی بود که در روی زمین به ناحق کشته شد. قابیل نمی دانست چگونه جسد برادر خویش را پنهان سازد، لذا آن را در داخل پوستی کرده و بر دوش خود به این طرف و آن طرف حمل می کرد. او حیران و مضطرب و با قلبی پریشان، سرگردان است و از این سو به آن سو رهسپار! چرا چنین نباشد؟! روح او میدان نبرد عقل و جهل و عاطفه و هوس شده و او را تحت فشار و شکنجه قرار داده است. تشویش خاطر، اضطراب و غم و اندوه همدم و همراه او بود و درحالی که بدن هابیل رو به عفونت می گذاشت، از حمل آن خسته شده بود و نمی دانست چاره چیست! زیرا تاکنون با مورد مشابهی برخورد نداشته است. به پاس احترام این بدن طیب و طاهر، لطف خدا ظاهر و دستوری برای بشر صادر گردید تا پس از مرگ هم احترام آدم و فرزندانش مصون بماند. اکنون باید قابیل درسی بیاموزد، این موجود مغرور و نادان چاره ای ندارد، او لایق این نیست که خدا به او وحی کند و شایسته الهام هم نیست. این مرد مغرور و کوته فکر باید کلاغ سیاهی را به معلمی برگزیند و به ضعف عقل و ادراکش در مقابل این پرنده ناچیز اعتراف کند و با این درس سخت و ناگواری که می آموزد به پستی شخصیت و کمال ذلت و حقارت خود پی برد. باری برای وصول اهداف فوق، خدا دو کلاغ سیاه را فرستاد و در حضور قابیل آن دو به نزاع پرداختند، یکی از این دو کلاغ، دیگری را کشت و با منقار خویش قبری برای کلاغ مرده حفر کرد و بدن آن را در زیر خاک پنهان ساخت، اکنون قابیل پشیمانی و حسرت خود را دریافت و فریاد زد: «وای بر من! آیا من از این کلاغ عاجزتر و ناتوان تر هستم تا جسد برادر را زیر خاک پنهان سازم و از این کار سخت پشیمان گشت» و با درسی که از کلاغ گرفت جنازه برادر را به خاک سپرد. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹استقامت حضرت نوح علیه السّلام🔹 قوم نوح روزگاری دراز بت پرستی می کردند. ایشان بت ها را معبود خویش قرار داده بودند و از آنها امید خیر و دفع شر داشتند و آنچه در امور زندگی پدید می آمد به این بتها نسبت می دادند! این خدایان نامهای مختلفی داشتند و قوم نوح هر یک از شئون حیات را مستند به یکی از این بتها «ود، یغوث، سواع، یعوق و نسر»می دانستند. تعقل ناقص و تجلی هوای نفس موجب گزینش بتها در جامعه و پرستش آنها گشته بود. تا آنکه خداوند نوح را که از زبانی فصیح و بیانی شیوا برخوردار بود و عقلی وزین و حلمی فراوان داشت، برای ارشاد آنان فرستاد. نوح از نعمت صبر در مقابل لجاجتها و قدرت پاسخ گویی با استدلال و برهان بهره مند و به روشهای اقناعی آگاه بود. نوح علیه السّلام قوم خود را به سوی خدا دعوت کرد ولی قوم اعتنایی نکردند، به آنان اعلام خطر کرد و از عقاب اخروی ایشان را بیم داد، خود را به کوری و کری زدند. ثواب اخروی را برای آنان تشریح کرد تا شاید تطمیع و ترغیب شوند و میل بکارهای خوب پیدا کنند ولی انگشتان خود را در گوشهای خویش گذاشتند و کوچکترین توجهی به سخن نوح نکردند، اما نوح به مباحثه و مجادله با آنها پرداخت، جهت ارشاد آنان از باب صبر و حلم وارد شد. کلمات شیرین خود را برایشان بیان کرد و هیچگاه ضعف ایمان قوم، امیدواری نوح را کاهش نداد و یأس به قلبش راه نیافت، بلکه علاقه اش به دعوت قوم بیشتر شد و در ابلاغ رسالت خود اصرار و پافشاری کرد. نوح شب و روز، مخفی و آشکار، آنان را بسوی خدا دعوت کرد، فکر آنان را به رمز وجود و خلقت بدیع کائنات، شب تاریک، آسمان پرستاره، ماه شناور و خورشید درخشان متوجه ساخت. نوح توجه آنها را با بیانی فصیح به زمینی که از میان آن نهرها جاری است و در آن کشتزارها و اشجار رشد می کنند، سوق داد و قدرت و عظمت پروردگار را در آفرینش به آنان گوشزد کرد. نوح بدین طریق، مباحثه و استدلال کرد، دلیلهای فراوان آورد تا سرانجام عده معدودی به او ایمان آوردند و دعوت وی را لبیک گفتند و رسالت او را تصدیق نمودند، اما آنان که راه دعوت نوح را بر قلوب خود بسته بودند، همچون زمان قبل از دعوت، به گمراهی و شقاوت خود ادامه دادند، به نوح ایمان نیاوردند و راه هدایت را نیافتند. در میان آنان که به نوح ایمان نیاوردند، بسیاری از افراد سرشناس و صاحب منصبان عالی دیده می شدند این افراد دست اتحاد به یکدیگر دادند و در نهایت به تمسخر و استهزاء نوح و بی ارزش کردن عقاید وی پرداختند. علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿🌿 🌿🌿 🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹لجاجت مخالفین نوح علیه السلام🔹 مخالفین نوح پیغمبر را خطاب قرار داده و گفتند: تو بشری همانند ما هستی و نه بالاتر، اگر خدا اراده کرده بود رسولی نزد ما بفرستد، فرشته ای می فرستاد تا به حرف او گوش کنیم و دعوت او را بپذیریم. راستی ای نوح! این اراذل و اوباش و صاحبان مشاغل پست و بی ارزش که اطراف تو را گرفته اند، کیستند؟! اینها بدون فکر و تدبیر گرد تو را گرفته اند، اگر دعوت تو صحیح و حرف تو حق بود، ما که عاقل و زیرک و دارای ذهنی شفاف و فکری روشن هستیم، زودتر به تو ایمان آورده و دعوت تو را پذیرفته بودیم. مخالفین نوح غرق دریای عناد و دشمنی بودند و با لجاجت به نبرد با او پرداختند و به نوح گفتند: تو و پیروانت بر ما هیچگونه فضیلتی ندارید، نه در عقل و زیرکی و نه در عاقبت اندیشی و رعایت مصالح. نه تنها در این امور بر ما برتری ندارید بلکه ما گمان می کنیم که تو و یارانت دروغگو باشید. برخورد گستاخانه این عده کاسه صبر و حلم نوح را درهم نشکست و روش عاقلانه و همیشگی او تغییر نکرد و گفت: بمن بگویید: اگر دلیلی و شاهدی از طرف پروردگار برای صحت ادعای خود آورده بودم و رحمت و فضل پروردگار شامل حالم شده باشد، ولی شما آن را نبینید و یا چشم بصیرت خود را ببندید و بخواهید آفتاب را با گل بپوشانید و یا نور ستارگان را با دست خود مستور دارید آیا من می توانم شما را مجبور سازم و به سمت پذیرش حق و ایمان سوق دهم؟! مخالفین نوح خطاب به پیغمبر خدا نموده و گفتند: اگر منظور تو ایمان و هدایت ماست و حمایت و یاری ما را می خواهی، باید این اوباش بی سروپا را که به تو اعتقاد پیدا کرده اند از خود برانی، زیرا ما نمی توانیم با آنان همدوش شویم و یا به روش آنان زندگی کنیم، و یا در عقاید خویش با آنان همسو باشیم. راستی چگونه ممکن است که ما دعوت دینی را که وضیع و شریف و پادشاه و گدا را با یک چشم می بیند، بپذیریم؟! نوح علیه السّلام به مخالفین خود گفت: دعوت من همگانی است و شامل حال عموم مردم می گردد. در این دعوت عاقل و سفیه، مشهور و گمنام، ثروتمند و فقیر و رئیس و مرئوس یکسان و مانند یکدیگرند. گیرم اگر من منظور شما را تأمین و خواسته شما را اجابت کردم و پیروان خود را به خاطر شما طرد کردم، در پخش و انتشار دعوت و تأیید رسالت خویش به چه کسی اعتماد کنم؟! به شما که همواره در فکر لذات ناپایدار دنیا هستید، چگونه ممکن است مردمی که مرا یاری کردند، کنار بگذارم و شما را که به من آزار رساندید اختیار کنم؟! گفتار من به اعماق جان آنان نفوذ کرده، ولی از شما غیر از مخالفت و نافرمانی چیز دیگری ندیدم! چگونه این مردمی را که حافظ دین خدا هستند و قوم را به سوی او دعوت می کنند، کنار بگذارم؟ اگر آنها را طرد کردم، وضع من در پیشگاه خدا و به هنگام دادخواهی چگونه خواهد بود؟ پیروان من در پیشگاه خدا بگویند: من احسان آنان را با کفران و نیکی آنان را با خیانت تلافی کردم. پس آگاه باشید که شما مردمی جاهلید. آنگاه که اختلاف بین قوم نوح و پیغمبر خدا اوج گرفت و شکاف اختلاف عمیق تر گشت. قوم از نوح ناراحت شدند و عرصه را بر خود تنگ دیدند و به نوح گفتند: «ای نوح با ما مجادله نمودی و در جدال خود زیاده روی کردی، اگر راست می گویی عذابی را که به ما وعده دادی بیاور!» نوح مخالفین خود را نصیحت کرد و گفت: شما در گرداب جهالت و حماقت فرو رفته اید، مگر من کیستم که عذابی را که وعده داده ام، بیاورم و یا آنکه آن را از شما بازگردانم؟ من بیش از یک بشر نیستم که بر من وحی نازل می گردد تا آن را به شما بگویم. خدای شما، خدای یکتا است، من این پیام را طبق مأموریت خود به شما ابلاغ می کنم، یک بار شما را به ثواب خدا بشارت می دهم و بار دیگر شما را از عذاب او برحذر می دارم. آگاه باشید که بازگشت هر موجودی به سوی خدا است. اگر بخواهد شما را هدایت می کند و اگر اراده کند عذابی عاجل برایتان می فرستند و اگر هم صلاح بداند عذاب را تأخیر انداخته تا بر کیفر شما بیفزاید و شما را به سختی مکافات و شدت انتقام مبتلا سازد. علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹کشتی نوح علیه السلام🔹 خدا خواسته نوح را برای عذاب قوم برآورده ساخت و به او وحی کرد: «بنا به دستور، و در حضور ما به ساختن کشتی بپرداز. به شفاعت آنان که ستم کرده اند با من سخن نگو، که البته آنها بایستی غرق شوند.» نوح علیه السّلام مکانی دور از شهر انتخاب کرد، ابزار کار و تخته و میخ را آماده ساخت و بکار کشتی سازی پرداخت درحالی که از سرزنش و استهزای قوم خویش آسایش نداشت، یکی از مخالفین نوح به او گفت: تو قبلا گمان می کردی پیغمبر و رسول خدایی، چه شد که امروز نجار شده ای و کشتی می سازی! آیا از پیغمبری بیزار شده ای یا عشق به نجاری پیدا کرده ای؟ دیگران گفتند: ای نوح چه شده، کشتی خود را دور از دریا و رودخانه می سازی؟ آیا گاوهای نر آماده کرده ای تا کشتی تو را به دریا ببرند و یا باد را مجبور می کنی که آن را به دریا انتقال دهد؟! نوح اعتنایی به سرزنش ایشان نکرد و از حرفهای بیهوده آنان با بزرگواری گذشت و به آنان گفت: «شما امروز ما را سرزنش و مسخره می کنید ولی بدانید که ما هم بزودی شما را به باد استهزاء و تمسخر می گیریم!». نوح علیه السّلام به ساختن کشتی پرداخت، تخته های آن را به جای خود استوار ساخت و اجزاء آن را به یکدیگر متصل کرد، تا کشتی محکمی از تخته ها و میخها مهیا گشت و منتظر دستور ثانوی خداوند نشست. خدا به نوح وحی کرد: چون فرمان ما صادر و علائم عذاب ما آشکار شد باید به سوی کشتی خود رهسپار شوی و از میان قوم و خاندان خویش هرکس را که بتو گرویده انتخاب کنی و از هر موجودی که روی زمین وجود دارد یک جفت فراهم کن تا دستور خدا ابلاغ گردد. چیزی نگذشت که درهای آسمان باز شد و آب جاری گشت، چشمه ها بجوش آمد و سیل تپه ها و بلندیها را فراگرفت. نوح با سرعت هرچه بیشتر به سوی کشتی خود شتافت و بنام خدا سوار کشتی شد و با یاد خدا حرکت کرد. گاهی کشتی در میان امواج دریا و زمانی در میان باد و طوفان قرار می گرفت، خروش امواج دریا در دل گردابهای خود برای مخالفین نوح قبر می ساخت و کفهای دریا برایشان کفن می دوخت. آنان با مرگ مبارزه می کردند درحالی که مرگ بر آنان پیروز و غالب می گشت، تلاش کردند بر موجها سوار شوند، درحالی که موج آنها را بزیر می کشید تا بالاخره مخالفین نوح همانند خاطراتی که در قلب انسان مخفی است، در میان امواج آب ناپدید شدند! علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿🌺🌿🌿 🌺🌿🌿 🌿🌿 🌺 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹فرزند نااهل حضرت نوح علیه السلام «1»🔹 حضرت نوح(ع) چهار پسر به نام‌ های سام، حام، یافث و کنعان داشت. در میان آنها کنعان تنها پسری بود که به موعظه ‌های پدر توجه نکرد و به او ایمان نیاورد و در نهایت در عذاب الهی که به صورت طوفان نازل شده بود به همراه کافران غرق شد. البته در خصوص نام پسر چهارم اختلاف وجود دارد با وجود اینکه بسیاری نام او را کنعان عنوان کرده ‌اند برخی نام او را «یام» دانسته ‌اند. علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------ با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 ═✧❁🌸❁✧═https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹نتیجه اطاعت نکردن از پدر «1»🔹 امّا پسر نوح که جهالت بر او غالب گشته بود، از پدر کناره گیری کرد و از دین او منحرف شد. او اکنون در میان امواج خروشان دریا با مرگ دست و پنجه نرم می کند و بدنبال وسیله ای می گردد که خود را نجات دهد و یا خود را به تپه یا کوهی برساند تا سبب نجاتش گردد. نوح از عرشه کشتی فرزند خود کنعان را دید که در خطر است و دریافت که مرگ او نزدیک می شود و لحظاتی دیگر در دل امواج محو خواهد شد. نوح علیه السّلام با مشاهده این منظره دلش سوخت، رحم در دلش ظاهر گشت و عواطف پدری موجب شد که فرزندش را صدا بزند، باشد که این ندا به گوش جان او برسد و ایمان را در قلب او به جنبش درآورد و به نوح بگراید و یا آثار درک حق در او ظاهر گردد و تسلیم دعوت پدر شود. نوح فریاد زد: پسرم از قضا و قدر خداوند به کجا فرار می کنی؟ هرجا که باشی از قضا و قدر او گریزی نیست. با ایمان به سوی کشتی بشتاب و تنهایی خود را با پیوستن به بستگان خود برطرف ساز! خویشتن را از آب نجات ده! «فرزندم بر کشتی ما سوار شو و با کافران همراه مباش!» {یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرِینَ} کنعان تحت تأثیر سخنان نوح قرار نگرفت و از روی کبر و جهل، نصیحت پدر را نپذیرفت و فکر کرد که می تواند از این عذاب خود را نجات بخشد و از قضای پروردگار فرار کند، لذا گفت: مرا رها کن «بزودی بالای کوه می روم، کوه مرا از آب نجات می بخشد!» {سَآوِی إِلى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْماءِ} نوح علیه السّلام که از شدت غم و غصه بغض گلویش را گرفته بود خطاب به فرزندش گفت: «ای پسرم! امروز از فرمان خدا گریزی نیست، مگر برای کسی که او در حقش رحم کند. » {لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ} «نوح ندا می کرد ای پسر تو هم بدین کشتی درآی (که نجات یابی) و با کافران همراه مباش (که هلاک خواهی شد) آن پسر نادان و نااهل پدر را پاسخ داد که من بزودی بر فراز کوه روم و از خطر هلاکم مگه دارد. . . » پدر منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 🌱https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹نتیجه اطاعت نکردن از پدر «2»🔹 بلافاصله موج بین نوح و فرزندش فاصله انداخت و سیل مانع بین آن دو شد و نوح دیگر فرزند خود را ندید. تأثری شدید و اندوهی فراوان بر نوح غالب گشت. او در این بحران شدید به درگاه خدای تعالی، پناه مصیبت زدگان و دادرس غم دیدگان پناه برد و عرضه داشت: «بار خدایا! فرزند من از خاندان من است.» بدرستی که وعده تو حق است که مرا و هرکه را از اهل من ایمان بیاورد نجات بخشی و تو در قضاوت از همه داوران حکیم تری. خدا به نوح خبر داد که فرزند تو از خاندان تو و از قبیله تو نیست، زیرا جهل و عناد بر او غالب گشته و کفر او حتمی شده است. تو جز کسانی را که ایمان آورده اند و تصدیق پیغمبری تو را کرده اند و دعوت تو را لبیک گفته اند اهل خود نشمار و من درباره این دسته از پیروانت وعده دادم که نجاتشان بدهم و جان آنان را حفظ نمایم «زیرا بر ما لازم است مؤمنین را کمک و یاری کنیم. » ای نوح! آنان که رسالت تو را منکر شدند و گفتار خدایت را دروغ پنداشتند از اهل تو نیستند و از شفاعت تو محرومند. گرچه بین تو و ایشان ارتباط خویشاوندی باشد، باید به گرداب مرگ درآیند، حتی اگر به وسیله نجاتی متوسل شوند و یا در پناهگاه به ظاهر امنی جای گزینند به حالشان سودی ندارد و وساطت تو نیز پذیرفته نخواهد بود. ای نوح! «درباره امری که از کنه آن اطلاع نداری اظهارنظر مکن و در موضوعی که درک نکرده ای وارد مشو! من ترا پند می دهم تا در زمره جاهلان درنیایی» طرز بیان خدا با نوح، او را به خود آورد و فهمید مهربانی و شفقت خدا سبب شده است که از حق غافل بماند و مهر پدری، راه حق را بر او پوشانده است و نزدیک بود حد ادب و لیاقت را زیر پا بگذارد، لذا برای او بهتر بود که بجای این خواهش پروردگار خویش را که او و پیروانش را از مرگ نجات داده است و کافرین را به غرق و هلاکت کشانده است، شکر کند. وقتی نوح علیه السّلام به هوش آمد از غفلت خویش استغفار کرد و به خدا پناه برد تا از غضب او محفوظ بماند و گفت: «بار خدایا به تو پناه می برم از آنکه سؤال نمایم از تو چیزی را که مرا به آن علمی نبوده باشد و اگر مرا نیامرزی و مورد رحمت خود قرار ندهی از زیانکاران خواهم بود. » باری موج بین نوح و فرزندش فاصله انداخت و او را غرق ساخت. چون این حادثه به نهایت خود رسید و طومار زندگی مخالفین نوح درهم پیچیده شد، آسمان از باریدن ایستاد و زمین آبها را بلعید و کشتی نوح بر فراز کوه جودی قرار گرفت و دوری ستمکاران از رحمت الهی تحقق یافت به نوح خطاب شد با سلامتی بر زمین فرود آی! تو و آن کس که با تو ایمان آورده پایین بیایید که برکت و رحمت خدا شامل شما و عنایت او موجب سعادت شما خواهد بود. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
🌿🌿🌺🌿🌿 🌿🌺🌿 🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹حضرت هود علیه السلام🔹 حضرت هود علیه السلام از انبیاء الهی است که وظیفه هدایت قوم عاد را بر عهده داشت. قوم عاد در شهرنشينى و تمدن، پيشرفت زيادى كرده بودند. آنها هود را متهم ساختند كه به خاطر ناسزاگوئى به خدايان آنها دچار سبک مغزى شده است و به مقابله و انكار وى پرداختند و از او درخواست كردند كه عذابى را كه به آنان وعده مى دهد نازل كند. پس خداوند عذابش را نازل كرد و همگى آنها بوسيله گردباد غضب الهى به هلاكت رسيدند. داستان هود از آیات زیر اقتباس شده است: سوره اعراف، آیات: 65 تا 72؛ سوره هود، آیات: 50 تا 60؛ سوره شعراء، آیات: 123 تا 140. نام هود منحصرا در قرآن ذکر شده است و در کتب اهل کتاب نامى از او به میان نیامده و قرآن تنها منبعى است که در مورد آن سخن به میان آورده است و اکتشافات اخیر کاملا آن را تأیید مى کند و این امر نیز از امتیازات تاریخى قرآن کریم است. علیه السلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 🌱https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿🕊🌿 🌿🕊🌿 🕊🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹 ناسپاسی قوم عاد «۱»🔹 قبیله عاد در سرزمین احقاف (سرزمین احقاف اکنون شنزارى لم یزرع و غیر قابل سکونت است) بین یمن و عمان، روزگاری متمادی در زندگی سرشار از خوشی و نعمت بسر می بردند. خدا نعمت های فراوان و برکات زیادی به آنان عطا کرده بود، این قوم در آنجا قنات ها حفر کردند، زمین را زراعت و باغ هایی ایجاد کردند و کاخ هایی محکم بنا نمودند. یکی از نعمت هایی که این قوم از آن برخودار بودند. اندام هایی نیرومند و هیکل هایی تنومند و مقاوم بود. خدا به این ملت نعمت های فراوانی عطا کرده بود که کمتر قومی از آن برخوردار بود، ولی این مردم به مبدأ آفرینش و بخشنده این نعمت ها فکر نکردند تا او را بشناسند، و به جای سپاس و حق شناسی خدای یگانه، تنها به این نتیجه رسیدند که بتهایی را انتخاب و آنها را معبود خویش قرار دهند. آنها در پیشگاه این خدایان تواضع می کردند و صورت های خود را به خاک می ساییدند. هرگاه به نعمتی دست می یافتند، برای شکرگزاری نزد همین بتها می شتافتند و به هنگام گرفتاری و بیماری از همین موجودات بیجان استمداد و کمک می طلبیدند. دیری نپایید که سنگدلی و رذایل اخلاق نیز بر تیرگی بت پرستی آنها افزوده گشت، نیرومند ضعیف را ذلیل خود ساخت و بزرگ بر کوچک غضب کرد. خدا برای راهنمایی نیرومندان و حمایت از ضعیفان و زدودن تیرگی جهالت از روح مردم و پاکسازی نفوس و آگاهی قوم از حقایق جهان، اراده کرد پیغمبری از میان آنان بر ایشان برانگیزد که با زبان آنان سخن بگوید، با روش آنان برایشان حرف بزند، آنان را به سوی خدای یگانه راهنمایی نماید و به آنان بفهماند که عبادت بتها سفیهانه است و این نیز نمونه ای از رحم و لطف الهی به بندگانش بود. هود که از نظر... (ادامه دارد) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 🌱 ═✧❁🌸❁✧═https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹حضرت صالح علیه السلام🔹 حضرت صالح(ع)، از فرزندان سام بن نوح و پیامبر قوم ثمود بود. او سومین پیغمبر عربی است که در سوره‌ های مختلف قرآن از او یاد شده، اما در تورات، نامی از او به میان نیامده است. گفته‌ اند حضرت صالح(ع) ۲۸۰ سال عمر کرد و مدفن او در قبرستان وادی‌ السلام در نجف است. بنابر نقل منابع تاریخی، حضرت صالح(ع) در حدود ۱۶ سالگی به پیامبری مبعوث شد و تا سن ۱۲۰ سالگی قومش را به توحید دعوت کرد؛ اما آنها به دعوت او توجهی نداشتند و ناقه او را کشتند. علیه السلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ناسپاسی قوم ثمود و تکرار تاریخ «۱»🔹 قوم عاد به سبب گناهان خود، منقرض شدند و خدا سرزمین و املاک شان را به قوم ثمود ارزانی داشت. قوم ثمود در سرزمین عاد جانشین ایشان شدند و این سرزمین را بیش از پیشینیان آباد ساختند. قنات ها حفر کردند، باغ و بستان هایی بوجود آوردند، کاخ هایی محکم و باشکوه بنا نمودند و در میان کوهها خانه هایی از سنگ تراشیدند، تا از حوادث روزگار و مصایب آن در امان باشند. قوم ثمود نیز مانند قوم عاد در خوشگذرانی و وسعت ناز و نعمت بسر می بردند ولی شکر خدا را به جا نمی آوردند و فضل او را سپاسگزار نبودند، بلکه به ستمگری و عصیان خود افزودند، روز به روز از حق فاصله می گرفتند و به کبر و غرور خویش می افزودند. ایشان نیز پرستش خدای یکتا را کنار گذاشته به عبادت بت ها پرداختند. برای خدا شریک ساختند و از دستورات او سرپیچی کردند، با این تصور که در این نعمت فراوان جاویدان خواهند بود، و این خوشگذرانی ابدی است. خدا صالح علیه السّلام را که از جهت نسب بر همه آنان برتر و از جهت حلم بهتر و از جهت عقل برگزیده تر از ایشان بود، بر آنان مبعوث کرد. صالح ع قوم خود را به توحید و به عبادت خدای یکتا دعوت کرد و در جهت ارشاد آنان چنین خاطر نشان کرد: خدای یکتا شما را از خاک خلق کرده و بوسیله شما زمین را آباد ساخته است و شما را روی زمین جای داده و نماینده خویش ساخته است و آشکار و نهان نعمتهای خود را بر شما جاری کرده است. سپس آنان را دعوت کرد که بت پرستی را کنار بگذارند و خدای یکتا را ستایش کنند، زیرا بت مالک نفع و ضرری نیست و شما در هر چیز محتاج به خدای یکتا هستید. صالح علیه السّلام ارتباط خویشاوندی و قرابت خود را با آنان، خاطرنشان کرد و گفت: شما، قوم و فرزندان قبیله من هستید و من خیر و مصلحت شما را می خواهم و نیت سوئی در دل ندارم، سپس صالح از آنان خواست از خدا طلب آمرزش کنند و از گناهانی که مرتکب شده اند توبه کنند، زیرا خدا به آن کس که او را بخواند نزدیک است و درخواست سائلین را پاسخ میدهد و هرکس به سوی او بازگردد اجابتش می کند و توبه او را می پذیرد. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿🌻 🌿🌻 🌻 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ناسپاسی قوم ثمود و تکرار تاریخ «۲»🔹 صالح علیه السّلام سخنان خود را به صراحت بیان کرد ولی گوش قوم بر این بیانات بسته بود و دلهای آنان در پرده و حجاب نخوت قرار گرفته بود و چشمهایشان در رؤیت آیات خدا ناتوان شده بود، لذا رسالت صالح را منکر شدند، دعوت او را به باد تمسخر گرفتند و رسالت او را از حق به دور و بعید شمردند. سپس او را سرزنش کردند و گفتند: صالحی که از عقل سرشار و رأیی صائب برخوردار است غیر ممکن است که این دعوت و کلمات نوظهور از او صادر شده باشد! مخالفین صالح او را مخاطب قرار داده گفتند: ای صالح ما پیش از این تو را روشنفکر و صاحب نظر میدانستیم، آثار خیر از سیمای تو هویدا و علائم رشد اجتماعی و فکری در تو نمودار بود. ما تو را برای مقابله با حوادث احتمالی روز مبادا ذخیره می دانستیم تا ظلمت این حوادث با نور عقل تو روشن و مشکلات ما با رأی صحیح تو مرتفع شود. ولی افسوس که اکنون به هذیان گویی افتاده ای و حرفهای بیهوده می زنی! این چه کاری است که ما را به آن می خوانی؟ راستی آیا ما را از عبادت خدایان پدران خود منع می کنی و انتظار داری عقایدی را که با آن بزرگ شده ایم و در تمسک به آن بار آمده ایم کنار بگذاریم. خلاصه ما در گفتار و دعوت تو تردید داریم و به تو اطمینان نداریم. ما خدایان پدران خویش را بخاطر تو رها نمی کنیم و هرگز متمایل به هوس و کج روی تو نمی شویم. صالح قوم را از مخالفت با خویش برحذر داشت و رسالت خود را در میان آنان آشکار ساخت، نعمتهایی را که خدا برای آنان جاری ساخته به خاطرشان آورد و سپس آنان را از عذاب و غضب خدا بیم داد و برای رفع هرگونه شبهه به ایشان گفت: من در دعوت خود نفعی برای خود در نظر نگرفته ام و انتظار سودی ندارم، عاشق ریاست بر شما نیستم، مزدی برای رسالت خود از شما نمی خواهم و پاداش پند و اندرز خود را مطالبه نمی کنم. مزد من به عهده پروردگار جهانیان است. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 ═✧❁🌸❁✧═https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹حضرت ابراهیم علیه السلام 🔹 حضرت ابراهيم علیه‌ السلام مشهور به ابراهیم خلیل، دومین پیامبر اولوالعزم است. ابراهیم در بین النهرین به پیامبری مبعوث شد و نمرود حاکم زمان خود و مردم آن ناحیه را به آیین توحید دعوت کرد. عده کمی دعوت او را پذیرفتند و چون او از ایمان‌ آوردن آنها مأیوس شد، به فلسطین مهاجرت کرد. برپایه آیات قرآن، قوم بت‌ پرست ابراهیم، او را به‌ جهت آنکه بت‌ هایشان را شکسته بود، در آتش انداختند، اما آتش به فرمان خدا سرد شد و ابراهیم از آن سالم بیرون آمد علیه السلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
🌿✨🌿✨🌿 ✨ 🌿 ✨ قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹رسالت حضرت ابراهیم علیه السّلام🔹 مردم بابل در وفور ناز و نعمت بسر می بردند و در سایه رحمت الهی زندگی آسوده ای داشتند. ولی این قوم با اینکه غرق در نعمت بودند، اما از نظر معنوی در شب تاریک گمراهی، افتان و خیزان و در پرتگاه ضلالت و جهالت سرگردان بودند. این مردم گمراه با دست خود بت می تراشیدند و آنها را بر پای می داشتند و سپس بتهای تراشیده را پروردگار و معبود خود قرار می دادند و آنها را می پرستیدند. این مردم خدای یکتا و خالق هستی و همان کسی که نعمت های ظاهری و باطنی را بر آنها جاری ساخته فراموش کردند و به عبادت بت ها شتافتند. زمام امور بابل بدست نمرود فرزند کنعان بن کوش بود. نمرود حاکمی مستبد بود که بیدادگری را پیشه خود ساخته بود آنگاه که او خود را غرق در نعمت دید و مغرور قدرت و تسلط خود بر مردم شد و جهل و نادانی قوم خویش را دریافت و آنگاه که به کوردلی مردم سرزمین خود پی برد، زمینه را برای ادعای خدایی مساعد دید و مدعی خدایی شد و مردم را به پرستش خود دعوت نمود! چرا نمرود قوم را به پرستش و عبادت خود دعوت نکند؟ چرا آنان را به تواضع و تعظیم خویش ناگزیر نسازد؟ نمرود می دید که جهل و نادانی آشکار، و عقاید فاسد رایج گشته است و قوم او در گمراهی آشکار بسر می برند و همین عوامل زمینه ادعای خدایی او را فراهم کرد. مگر این مردم سنگ های تیره و بی شعور و مجسمه های توخالی که قادر به شنیدن و دیدن و مالک نفع و ضرری نیستند را پرستش نمی کنند؟ نمرود که حرف می زند، فکر می کند، درک و شعور دارد و به مردم خیر می رساند، نیازهای آنان را برطرف می سازد، می تواند فقیرشان را غنی و عزیزانشان را ذلیل سازد. او در میان این مردم قدرتمند و بر آنان حاکم است. آیا با این همه امتیازات، برتر از مجسمه ها نیست و نباید ادعای خدایی کند؟! در این محیط فاسد و در شهر فدام آرام از مملکت بابل بود که ابراهیم متولد شد. خدا او را حمایت و به راه حق هدایت کرد. ابراهیم با فکر صحیح و روشن خود و با الهام از نور وحی الهی، به وحدانیت خدا پی برد. همان پروردگار یکتا، حاکم بر همه موجودات که جهان تحت سلطه و سیطره او است. ابراهیم علیه السّلام دریافت این بت ها و مجسمه هایی که مردم آنها را می تراشند و می پرستند، در پیشگاه خدا ارزشی ندارند. به همین جهت تصمیم گرفت بتدریج دعوت به سوی خدای یکتا را آغاز کند و قوم خود را از پرتگاه شرک و لجنزار مفاسد نجات بخشد. علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
🌱🌸🌸🌸 🌸🌱 🌸 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ازدواج یعقوب علیه السّلام«۱» 🔹 یعقوب علیه السّلام سفارش پدر را به دایی خویش رساند و آرزوی دامادی خود را به او اطلاع داد و گفت: راحیل را دیده ام، او در قلب من جایی برای خود باز کرده است. امید من این است که با او ازدواج کنم و رابطه شایسته خویشاوندی خود را با لابان احیاء کنم. لابان به یعقوب گفت: به دیده منت درخواست تو را انجام می دهم و برای تحقق آرزوهای تو تلاش می کنم، اما شرط ازدواج با دختر من این است که هفت سال برای من چوپانی کنی، تا این مدت مهر دختر من باشد، تو در طول این هفت سال تحت حمایت من بسر می بری و از مهر و محبت من برخورداری. یعقوب علیه السّلام شرط چوپانی را پذیرفت و به گوسفندچرانی مشغول شد و گذشت ایام، آرزوهای شیرین او را پرورش می داد و نور امید همواره دل او را روشن و منور می ساخت. راحیل کوچکترین دختر لابان بود و لیا از جهت سن بزرگتر از خواهر خود راحیل بود ولی از جهت زیبایی اندام و سیمای نیکو شاید بعد از خواهرش قرار می گرفت. (ادامه دارد...) علیه السلام! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ----------------🌱🪴🌱------------- با من همراه باش 👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹پیراهن خون آلود«۱» 🔹 با طلوع خورشید، برادران یوسف او را به همراه خود روان کردند. آنها راه چاه را پیش گرفتند و هنوز به چاه نرسیده بودند که از مقصد خود پرده برداشتند و کینه دیرینه آنان آشکار گشت. دل هایشان سخت و قلب هایشان سیاه شد. پیراهن یوسفن راپ از تنش خارج کردند و او را به چاه انداختند تا دست تقدیر، سرنوشت او را تعیین کند و در این حال ناله و زاری یوسف و اشکهای روان او در دل برادران ترحمی ایجاد نکرد. برادران یوسف فکر کردند، با انداختن یوسف به چاه مشکلات روانی خود را درمان می کنند و آتش حسد و کینه هایشان خاموش می شود و از این پس قلب پدرشان به مهر و محبت آنان اختصاص خواهد داشت و نظر یعقوب تنها متوجه ایشان خواهد بود. (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه های قرآنی با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
○••••°°●🌸●°°•••○ قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹پیراهن خون آلود«۲» 🔹 برادران یوسف گمان کردند که با گذشت ایام، یوسف فراموش می شود و دوستی آنان جای عشق یوسف را در قلب یعقوب پر می کند، ولی دست تقدیر مکر و حیله برادران یوسف را خنثی و نقشه های آنان را برآب می کند و سرانجام همان خواست خداست که به وقوع می پیوندد. آنگاه که خورشید عالم تاب انوار طلایی خود را از روی زمین جمع کرد و تاریکی همه جا را فراگرفت، برادران یوسف با ظاهری غمگین و افسرده نزد پدر آمدند و با مکر و حیله شروع به صحنه سازی کردند، به دروغ گویی و گریه های ساختگی متوسل شدند. برادران یوسف فکر می کردند مکر و حیله و صحنه سازی آنها می تواند ادعایشان را اثبات کند. لذا پیراهن یوسف را به خون آغشته کردند، با این تصور که این پیراهن خون آلود می تواند دلیلی بر صحت ادعای ایشان باشد. (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ----------------🌱🪴🌱------------- با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹 حضرت شعیب علیه السلام 🔹 حضرت شُعَیب(ع) از پیامبران الهی و از نوادگان حضرت ابراهیم(ع) است. سوره‌ های اعراف، هود و شعراء بیان می‌ کند که او پس از نوح، هود، صالح و لوط به پیامبری برگزیده شد و پیامبر سرزمین یا قوم مدین و ایکه بوده است. قرآن مشکل قوم شعیب را فساد مالی دانسته است که حتی با تلاش حضرت شعیب(ع) و آوردن پیمانه و ترازو، باز دچار فساد مالی بودند. ! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید با من همراه باش👇 https://eitaa.com/kulbeye_aramesh ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══