eitaa logo
اسماءبنت‌عُمَیس‌‌🇮🇷❤️🇵🇸
181 دنبال‌کننده
44.6هزار عکس
24.9هزار ویدیو
352 فایل
بایاری‌خداومولایم‌صاحب‌الزمان‌.عج.❤ آتش‌به‌اختیار باجنگ‌نرم‌درفضای‌مجازی‌می‌جنگیم. خودرابرای‌یاری‌‌ولی‌فقیه‌ورساندن‌پرچم‌‌ انقلاب‌اسلامی‌‌🇮🇷بادست‌ایشان‌به‌دست‌امام‌زمان.عج.برسانیم.🤲 جهت‌ارتباط‌باادمین‌کانال🌹 @Khadimzahra31
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* یکی از فرمانده محور ها نسبت به عدم استفاده از کادر فرماندهی از امکانات به حسین گلایه کرد ، صحبتش که تمام شد. حسین : با دست روی پای خودش زد و بعد از خواندن آیه های عذاب گفت : همه ما در آزمون الهی هستیم. وقتی خدا در قران میفرماید : "اِنّ رّبّک لبالمِرصاد" یعنی اینکه ؛ همیشه در کمین ماست و باید طوری عمل کنیم که از این امتحان سربلند بیرون بیاییم. دست آخر هم زد روی پای آن بنده خدا گفت : به این آیه ها توجه کن ، فکر نکن ، حالا که اومدیم ، اینجا و فرمانده شدیم هر کاری دلمون خواست می‌توانیم بکنیم نه خیر ! این طوری نیست. 📘 : زندگی با فرمانده
*﷽* در بخش مجروحین جنگی بیمارستان شفا یحیی تهران بستری بودم. شب جمعه بود. روی تختم خوابیده بودم که صدای سوزناک دعای کمیل در راهرو پیچید. با تعجب از اتاقم بیرون آمدم. صدا از چهار اتاق پایین تر بود، جایی که یک ﺑﻴﻤﺎﺭ بستری بود که نماز هم نمی خواند چه رسد به دعا! به سمت اتاق رفتم، تا صاحب صدا را ببینم. با تعجب دیدم محمد است که روی تخت دیگر اتاق خوابیده و وزنه ای با قرقره به ران پایش وصل است. اشک از دو چشمش جاری بود و با سوز کمیل می خواند... مدتی بعد که محمد مرخص شد، در اتاقش یک ﺑﻴﻤﺎﺭ بود که حالا نماز اول وقتش ترک نمی شد...
*﷽* روضه های الشام داغی بر دلش گذاشته بود که تا ابد، به بازار شام حتی نگاهی هم نکرد! روح‌الله هر بار که به سوریه می‌رفت سوغاتی نمی‌آورد. می‌گفت: من از بازار شام خرید نمی‌کنم. بازاری که حضرت زینب(س) رو به اسیری بردند، خرید کردن نداره!!! راوی: همسر شهید
*﷽* به هور رفتیم. در بازگشت ، همه اش به فکر این بودم حالا که با میرحسینی هستم ، ناهار بهتری برایمان کنار می‌گذارند😋😍 همین فکرها بیشتر گرسنه ام می کرد. رسیدیم اردوگاه. رفتیم سر وقت غذا که گفتند : ناهار تمام شده است. با ناباوری قابلمه های خالی را نگاه کردم حسابی عصبانی شده بودم😤 که چرا سهمیه ما را کنار نگذاشته اند؟! در این هنگام میرحسینی یک بشقاب برداشت و ته مانده غذای بچه ها را از ته ظرف‌ها جمع کرد و سپس با حالت شوخی و لبخند زنان آمد طرفم و گفت : نگاه کن چقدر غذا زیاد اومده همه اش را گذاشتند برای ما!! سپس کنار سفره نشست و با اشتها شروع به خوردن کرد.کمی تعلل کردم ولی کم کم خودم را به سفره کشیدم و شروع کردم به خوردن. 📚 : نگین هامون 👈 لعنت خدا بر کسانی که با اختلاس، دزدی و رانت خواری ، به خون و راه شهیدان خیانت کردند و می کنند.
*﷽* شبی موقع خواب گفتم : خدایا علی من کجاست؟ خیلی دلم شکسته بود.داغ سه جوان بر دلم بود. شب خواب دیدم کنار نهر آب زلالی نشسته و کبوتری را به دست گرفته. گفتم : مادرجان علی! اینجا چیکار می کنی؟ خندید و با خوشحالی گفت : مادر من منشی امیرالمومنین شده ام. 📚 : روز تیغ
💐🍃شهید_والامقام 🥀حاج_احمد_کاظمی كاری كنيد كه وقتی كسی شما را💐ملاقات ميكند احساس كند كه يك ❤️شهيد را ملاقات كرده است 😭شهيد باشيم تا ☺️شهيد شويم 🥀روحش_شاد ─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ 🌷🇮🇷@Labaykayahosin ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─