لفظ قلم | زهرا محسنیفر
🔴ساکن ابدی جزیره اسرار-۱ یک روی سکهی جنگها قتل و کشتار و خرابی و پلشتی است و روی دیگر آن بروز اس
🔴ساکن ابدی جزیره اسرار-۲
پهلویچیهای پتیاره که جوانان اهوازی را مست و پاتیل میخواستند، کارخانهی تولید مشروبات الکلی را در کوتعبدالله راه انداخته بودند تا از آن محلهی پاک عربنشین، صادرات نجاست کنند. عبدالمحمد به کمک دوستانش آنجا را آتش زدند تا هم بلد مسلمین را از لوث محرمات پاک کنند و هم آتش انقلاب را شعلهورتر کنند.
به ارادهی نفس نفیس حضرت امام و جانفشانی عبدالمحمدها انقلاب پیروز شد. اوایل انقلاب بود و موسم خدمت. هرکجا کاری بر زمین مانده بود، همانجا حاضری میزد. عضویت در کمیته انقلاب و خدمت در جهاد سازندگی بخشی از کارنامهی تکلیفمحوری او بود تا اینکه سر و کلهی اژدهای جنگ پیدا شد. عبدالمحمد خیلی زود به ستاد پشتیبانی رزمندگان ارتش پیوست و همزمان در خطوط مرزی مشغول جنگیدن شد. در آن ایام بنیصدر فرمانده کل قوا بود و هنوز مشت خیانتش پیش ملت باز نشده و کوس رسواییاش به گوش مردم نرسیده بود. وقتی کارکنان دفتر همکاریهای رئیسجمهور برای سرکشی به وضعیت جبههها با شمایل نامتعارف پا به ستاد پشتیبانی گذاشتند، عبدالمحمد روی آنها اسلحه کشید و از ستاد اخراجشان کرد و به همرزمان خود گفت که اینها ضدانقلابند. او نشان داد که شعاع بصیرتش تا کجاها را دیده و پیشبینی کرده است.
وقتی شهید علی هاشمی «قرارگاه کاملا سری نصرت» را در «رُفیع» پایهگذاری کرد، عبدالمحمد به همراه رفیق ششدانگش سیدناصر سیدنور پابهرکاب سردار هور شدند تا به مدد تسلط بر زبان عربی و شناخت فرهنگ بومی مرزنشینان در دوسر مرز، کار اطلاعاتی، دیدهبانی و شناسایی انجام دهند. این دو دلیر مثل سپند بر آتش خدمت در جبهه جهاد آرام و قرار نداشتند و ماموریتهای ناممکن شناسایی را ممکن میکردند. وقتی به دل منطقه میزدند، رفتنشان با خودشان و برگشتنشان با خدا بود. گاهی تا هفتهها خبری از آنها نبود. آنقدر جگر و نبوغ داشتند که از حلقههای نفوذناپذیر استخبارات صدام میگذشتند و تا عمیقترین مناطق عراق میرفتند و فعالیتهای اطلاعاتی انجام میدادند و برمیگشتند.
در آن ایام که رزمندگان اسلام در حسرت زیارت کربلا شهید میشدند، عبدالمحمد و سیدناصر در یکی از عملیاتهای شناسایی خود آنقدر به عمق خاک عراق زدند که سر از عتبات عالیات درآوردند و مفصل به زیارت نجف، کربلا، کاظمین و سامرا رفتند و حتی عکس یادگاری هم انداختند. غیبت چندهفتهای آنها جای هیچ شک و شبههای باقی نگذاشت که یا اسیر شدهاند و یا شهید. وقتی دست پر از زیارت عتبات برگشتند، محسن رضایی آنها را احضار کرد تا بابت طولانی شدن بدون هماهنگی مأموریت و احتمال اسارت و لو رفتن عملیات خیبر، تنبیهشان کند. عبدالمحمد که رگ خواب فرماندهی جنگ و نقطه ضعف او را میدانست، تربت امام حسین (ع) را به عنوان سوغاتی سپر بلای خود کرد و اشک برادر محسن را درآورد تا ماجرای تنبیه با سلام و صلوات و گریه و روضه فیصله پیدا کند.
بزرگترین حسرت زندگی عبدالمحمد زمانی رقم خورد که برای شناسایی به نزدیکی پادگان حمید رفته و یک بلیزر نظامی را در اسکورت چند خودروی عراقی زیر نظر گرفته بود. آرپیجی را به دوش گرفته بود تا آن بلیزر را منهدم کند اما دوبهشک شده بود که این کار چه فایدهای میتواند داشته باشد. بالاخره از چکاندن ماشه منصرف و به قرارگاه برگشته بود. همان شب تلویزیون عراق تصاویر بازدید صدام از مناطق جنگی اطراف پادگان حمید را رپرتاژ کرده بود تا آه از نهاد عبدالمحمد بلند شود.
پیش از آنکه به عملیات خیبر برود، خواب دیده بود که پیامبر اسلام (ص) از او خواسته تا مهیای ملاقات شود. قهرمان داستان ما در دلش قند آب شده بود و رویای شیرینش را برای برادر دوقلویش تعریف کرده بود. از آن پس عبدالمحمد در آسمانها سیر میکرد، هرچند پای در جزیره مجنون گذاشته و به استقبال شهادت رفته بود. وقتی سیدناصر هدف تکتیراندازهای عراقی قرار گرفت و پر کشید، اگرچه قامت عبدالمحمد خم شد اما آنقدرها هم رفیق نیمهراه نبود که دل از سجادهی نیزارها بیرون بکشد و به عقب برگردد. در یکی از روزهای سرد اسفند ١٣۶٢ در منتهی¬الیه جزیره مجنون پشت پل شهید شحیطاط در خاک عراق، آنجا که زمین به آسمان دوخته شده بود، روح بلند عبدالمحمد سالمی به سماوات اعلی عروج کرد و پیکر مطهرش تا روز قیامت در آن جزیرهی اسرار به ودیعهی باد و باران سپرده شد. اگر گوش جان تیز کنیم، هنوز رجزهای او از دل مجنون شنیده میشود.
#هفته_دفاع_مقدس
منتشر شده در ویژهنامه رایات و روایات
پی دی اف کامل نشریه جهت مطالعه👇
https://resanebidaristore.com/wp-content/uploads/2021/09/Rayat-Revayat-Final-Pre21.pdf
✍#زهرا_محسنی_فر
https://eitaa.com/joinchat/963837996C814ca55648