«ساعت های زیادی واسه تدریس گذاشتیم . انیمیشن و فیلم های زیادی پخش کردیم . نوشته های زیادی به دیوارها چسبوندیم اما هیچ کدوم به اندازه ی تجربه ی با هم زیستن ، برای بچه ها مؤثر نبود . تو این چند روز ، با هم زندگی کردیم ، باهم شوخی کردیم ، از دست هم ناراحت شدیم ، بحث کردیم ، آشتی کردیم ، درس دادیم و درس گرفتیم و آموختیم.»
«سلام،بچه های من،فردا
مسابقه ی مهمی دارن،
لطفاً براشون دعا کنید.»
«هرجا که هستیم باید به جایی برسیم که به جز امام زمان از کسی انتظار گفتن«خدا قوت»نداشته باشیم.»
#امام_زمان
-امروز چی یاد گرفتی؟
«نیمی از اعتماد به نفس دانش آموزام
برگرفته از اعتماد به نفس خودم بود
حتی ضعف آن ها در ارائه،برگرفته
از ضعف خودم بود.این رو دیر که نه
ولی به موقع فهمیدم که بچه ها
جزیی از من هستند.»
معیارهای داوری رو با احترام قبول کردم اما معیارهای من فرق می کرد.آن ها بچه ها را با کل منطقه می سنجیدند و من بچه هارو با خودِ چندماه قبلشون..
«به بلند شدنت بعدِ هر زمین افتادنی،
نگاه کردی؟ امید دقیقا اون شکلیه..»
«بخش هایی از موفقیتت،همونایی که هیچ کس برای آن ها دست نمی زند ، به چشم کسی نمیاد ، و انقدر جالب نیست که در موردش به کسی بگی..همونارو ، دقیقاً همونارو عمیقاً دوست بدار.»
«من از دور بسیار خشک و جدی،از نزدیک بسیار شوخ و صمیمی و از خیلی نزدیک بسیار غمگینم.»