یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، یه بچهی کوچولو به اسم علی بود که خیلی دوست داشت ماجراجویی کنه. یه شب که همه خواب بودن، علی چشمهاشو بست و آرزو کرد که به یه دنیای جادویی بره.
ناگهان، یه نور طلایی توی اتاقش درخشید! علی چشمهاشو باز کرد و دید که یه پری کوچولو کنار تختش ایستاده. پری گفت:
– سلام علی! آمادهای برای یه ماجراجویی؟
علی با هیجان گفت:
– بله! کجا میریم؟
✨ اما این تازه شروع ماجرا بود! ✨
علی در سرزمین آرزوها با یک راز شگفتانگیز روبهرو میشود… 🤔💫
آیا او میتواند این راز را کشف کند؟ چه اتفاقی در انتظارش است؟
📌ادامه داستان را در پست بعدی بخوانید! 😍📖🌟
#قصه_شب
#بازیهای_قدیمی
#خواب_شیرین
#باغ_جادویی
#قصه_های_دلنشین
#سرزمین_بالن_ها
@land_of_balloons
سرزمین بالن ها
یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، یه بچهی کوچولو به اسم علی بود که خیلی دوست داشت ماجراجویی کنه. یه
علی با هیجان گفت:
– بله! کجا میریم؟
پری دستشو گرفت و با هم پرواز کردن. وقتی چشمهای علی باز شد، دید که توی یه دنیای عجیب و زیباست. اونجا همه چیز رنگارنگ بود: درختهایی که شکلات داشتن، رودخونهای که از شربت پرتقال درست شده بود و آسمونی که پر از بادکنکهای رنگی بود!
پری گفت:
– اینجا سرزمین آرزوهاست. هر چی آرزو کنی، میتونی داشته باشی!
علی گفت:
– من دوست دارم یه قایق شکلاتی داشته باشم!
بلافاصله یه قایق شکلاتی جلوی پای علی ظاهر شد. اون سوار قایق شد و روی رودخونهی شربتی شروع به حرکت کرد. توی راه، با ماهیهای کوچولوی طلایی دوست شد و بهشون گفت:
– بیاید با هم بازی کنیم!
ماهیها با خوشحالی دور قایقش چرخیدن و آواز خوندن. علی کلی خندید و خوشحال شد.
بعد از مدتی، پری گفت:
– علی، وقتشه برگردیم خونه. مامانت منتظرته!
علی کمی ناراحت شد، ولی قول داد که دوباره به سرزمین آرزوها برگرده. وقتی چشمهاشو باز کرد، توی تخت خودش بود. مامانش اومد و گفت:
– خواب خوبی دیدی؟
علی لبخند زد و گفت:
– آره مامان، یه خواب خیلی قشنگ!
و اینجوری بود که علی با لبخند دوباره خوابید و منتظر ماجراجویی بعدی شد... 🌟
#قصه_شب
#بازیهای_قدیمی
#خواب_شیرین
#باغ_جادویی
#قصه_های_دلنشین
#سرزمین_بالن_ها
@land_of_balloons