eitaa logo
سرزمین بالن ها
79 دنبال‌کننده
244 عکس
33 ویدیو
2 فایل
بزرگترین خانه بازی کودکان استان قم پیش دبستانی و مهد کودک نشانی: قم، بلوار ۱۵ خرداد،کوچه ۵۶ حسینیه‌ حضرت زینب تلفن: 02537200668 09026200668 ارتباط با ما: @Land_balloons اینستگرام: Instagram.com/Land_of_Balloons ایتا: Eitaa.com/Land_of_Balloons
مشاهده در ایتا
دانلود
نکات کلیدی درباره رنگ‌ها و تأثیرات آن‌ها بر کودکان: رنگ‌ها می‌توانند تأثیر زیادی بر روحیه و احساسات کودکان بگذارند. مثلاً رنگ قرمز هیجان‌انگیز است، آبی آرامش‌بخش و زرد شادی‌آور. رنگ‌ها در یادگیری تأثیر دارند: استفاده از رنگ‌های خاص در محیط آموزشی می‌تواند به افزایش تمرکز و یادگیری کودکان کمک کند. رنگ‌های ملایم برای محیط‌های مطالعه مناسب‌تر هستند. رنگ‌های گرم و سرد: رنگ‌های گرم (قرمز، نارنجی، زرد) معمولاً انرژی و نشاط را منتقل می‌کنند، در حالی که رنگ‌های سرد (آبی، سبز، بنفش) احساس آرامش و سکون ایجاد می‌کنند. رنگ‌ها و شخصیت‌ها: رنگ‌ها ممکن است بر شخصیت کودکان تأثیر بگذارند. به طور مثال، کودکان علاقه‌مند به رنگ قرمز معمولاً افراد پرانرژی و فعال هستند. رنگ‌ها و ارتباط اجتماعی: استفاده از رنگ‌ها در بازی‌های گروهی می‌تواند به تقویت مهارت‌های اجتماعی کودکان کمک کند. مثلاً می‌توانند بازی‌هایی ترتیب دهند که در آن هر کودک باید رنگ خاصی را انتخاب کند. رنگ‌ها و خلاقیت: استفاده از رنگ‌های مختلف در نقاشی و کاردستی‌ها به کودکان کمک می‌کند تا خلاقیت خود را بیان کنند و احساسات درونی‌شان را از طریق رنگ‌ها ابراز نمایند. تغییر محیط با رنگ‌ها: تغییر رنگ دیوارها یا اثاثیه در اتاق کودک می‌تواند محیط را تغییر داده و اثرات متفاوتی بر رفتار او داشته باشد. برای مثال، رنگ‌های آرامش‌بخش مانند آبی برای اتاق خواب مناسب هستند. @land_of_balloons
صبح بخیر و آغاز یک هفته پر از انرژی و لبخند! 🌞🌈 🌟 امروز یک فرصت تازه است، درست مثل کودکان که هر روز را با چشمانی پر از امید و کنجکاوی شروع می‌کنند. 🌟 کودکان به ما یاد می‌دهند که زندگی یعنی دیدن زیبایی در کوچک‌ترین چیزها، خندیدن با دل و یاد گرفتن از هر لحظه. بیایید این هفته را با قلبی پر از امید، ذهنی باز و روحی شاد آغاز کنیم؛ درست مثل بچه‌هایی که با شادی به سوی ماجراجویی‌های جدید قدم برمی‌دارند. ✨ به یاد داشته باشیم که هر لحظه برای آن‌ها یک درس است و ما هم با عشق و توجه می‌توانیم بهترین آموزگار زندگی برایشان باشیم. ✨ 🌼 هفته‌ای پر از شادی، مهربانی و موفقیت برای شما و کوچولوهای عزیزتان آرزو می‌کنم! 🌼 @land_of_balloons
🌙✨ "چراغی در تاریکی" در شبی آرام، مادری مهربان کنار فرزندش نشست و داستان مردی بزرگ را روایت کرد... مردی که حتی در تاریکی زندان، نور محبتش همه‌جا را روشن می‌کرد. 💡 📖 آیا می‌خواهید این داستان زیبا و آموزنده را برای فرزندانتان بخوانید؟ 🎁 به کانال ما بیایین و ادامه داستان را همراه با درس‌های ماندگار آن بخوانید. 📌 لینک کانال: @land_of_balloons @land_of_balloons
سرزمین بالن ها
🌙✨ "چراغی در تاریکی" در شبی آرام، مادری مهربان کنار فرزندش نشست و داستان مردی بزرگ را روایت کرد... م
داستان کودکانه در شب شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام: ### "چراغی در تاریکی" روزی، در شهر بغداد، پسری کوچک به نام "نجم" زندگی می‌کرد. نجم پسر کنجکاو و مهربانی بود که همیشه دلش می‌خواست بیشتر درباره آدم‌های خوب و بزرگی که در اطرافش بودند بداند. یک شب، وقتی ماه در آسمان می‌درخشید، مادر نجم کنار او نشست و گفت: "پسرم، امشب شب ویژه‌ای است. می‌دانی چرا؟" نجم با چشمان درخشان پرسید: "نه مادر! چرا؟" مادر با لبخند غمگینی گفت: "امشب یاد امام موسی کاظم علیه‌السلام را زنده نگه می‌داریم، مرد بزرگی که مثل چراغی در تاریکی زندگی می‌کرد و به همه نور و امید می‌داد." نجم کنجکاو شد و گفت: "مامان، او چه کار می‌کرد که این‌قدر خوب بود؟" مادرش گفت: "امام موسی کاظم علیه‌السلام، مردی بسیار صبور و مهربان بود. او همیشه به نیازمندان کمک می‌کرد، به دیگران لبخند می‌زد و حتی وقتی کسی با او بدرفتاری می‌کرد، باز هم خوبی می‌کرد. او مثل آفتاب بود که به همه گرما می‌دهد، حتی به سنگ‌های سرد." نجم با تعجب گفت: "حتی وقتی کسی با او بد بود؟" مادرش لبخند زد و گفت: "بله، پسرم. او همیشه می‌گفت باید دل‌هایمان را با محبت روشن کنیم. اما او را به خاطر این همه خوبی، به زندانی تاریک انداختند." چشمان نجم پر از اشک شد و گفت: "چرا؟ چرا باید یک نفر که این‌قدر خوب است، به زندان بیفتد؟" مادرش آرام دست روی سر نجم کشید و گفت: "گاهی آدم‌های بد از نور خوبی می‌ترسند، چون خودشان در تاریکی هستند. ولی نجم عزیزم، حتی در زندان هم امام موسی کاظم علیه‌السلام مثل یک چراغ می‌درخشید و به زندانیان و نگهبانان کمک می‌کرد. او نشان داد که مهربانی و ایمان همیشه از تاریکی قوی‌تر است." نجم سرش را روی زانوی مادر گذاشت و با چشمان بسته گفت: "مامان، من هم می‌خواهم مثل امام موسی کاظم علیه‌السلام باشم، حتی اگر کسی با من بدرفتاری کرد، باز هم مهربان باشم." مادر با لبخندی پر از افتخار گفت: "آفرین پسرم، تو هم می‌توانی مثل او چراغی در تاریکی باشی." آن شب، نجم در خواب دید که خودش یک چراغ در دست دارد و با نورش راه را برای دیگران روشن می‌کند. 🌟 پایان. @land_of_balloons
بازی هفتگی: مأموریت پیدا کردن آدرس‌های ضروری مکان: فضای خانه بازی سنین مناسب: ۵ تا ۱۰ سال هدف: آشنایی کودکان با نشانی‌ها، شماره‌های ضروری و تقویت مهارت‌های جستجو و یادگیری "ماجراجویی جذاب ما تازه شروع شده! 👀 ادامه بازی را در پست بعدی بخوانید! 🎈✨" @land_of_balloons
سرزمین بالن ها
بازی هفتگی: مأموریت پیدا کردن آدرس‌های ضروری مکان: فضای خانه بازی سنین مناسب: ۵ تا ۱۰ سال هدف: آشنای
بازی هفتگی: مأموریت پیدا کردن آدرس‌های ضروری مکان: فضای خانه بازی سنین مناسب: ۵ تا ۱۰ سال هدف: آشنایی کودکان با نشانی‌ها، شماره‌های ضروری و تقویت مهارت‌های جستجو و یادگیری مراحل و ایستگاه‌ها 1. ایستگاه اول – پیدا کردن نقشه شهر تم: "دفتر پست گمشده" هدف: پیدا کردن نقشه‌ای که برای ادامه بازی ضروری است. چگونگی اجرا:در این مرحله، نقشه‌ای ساده از شهری خیالی تهیه کنید که آدرس‌هایی مانند پلیس، بیمارستان، آتش‌نشانی و مدرسه روی آن مشخص شده باشد. نقشه‌ها را در محل‌هایی پنهان کنید (مثل زیر جعبه‌ها یا پشت وسایل). بچه‌ها باید با کمک سرنخ‌هایی که دریافت می‌کنند (مانند اشعار کوتاه یا نشانه‌ها)، نقشه‌ها را پیدا کنند. 2. ایستگاه دوم – شناخت آدرس‌های ضروری تم: "دفترچه آدرس رمزگذاری شده" هدف: یادگیری آدرس و شماره‌های ضروری (پلیس، آتش‌نشانی، بیمارستان و ...) چگونگی اجرا:یک جدول ساده تهیه کنید که در آن شماره‌ها و آدرس‌ها ناقص باشند. بچه‌ها باید با استفاده از سرنخ‌هایی که مربیان در اختیارشان می‌گذارند (مانند سوالات یا معماهای ساده)، این اطلاعات را کامل کنند. مثال: پلیس: خیابان ... شماره ۱۱۰ آتش‌نشانی: ... بلوار اصلی شماره ۱۲۵ 3. ایستگاه سوم – پیدا کردن مکان‌ها روی نقشه تم: "گشت شهری با بالن" هدف: تمرین پیدا کردن آدرس‌ها روی نقشه چگونگی اجرا:با استفاده از نقشه‌ای که در مرحله اول پیدا کرده‌اند، هر گروه باید مکان‌های مشخصی را شناسایی کنند. به آنها ماموریت بدهید مثلاً: "مکان بیمارستان را روی نقشه نشان بدهند." "از خیابان شماره ۱۱۰ به آتش‌نشانی بروند." به تیمی که سریع‌تر مکان‌ها را پیدا کند، امتیاز بیشتری بدهید. 4. ایستگاه نهایی – تماس با شماره‌های ضروری تم: "مأموریت نجات" هدف: آشنایی با چگونگی تماس با شماره‌های ضروری در شرایط خاص چگونگی اجرا:یک تلفن اسباب‌بازی در اختیار بچه‌ها قرار دهید. سناریوهایی شبیه‌سازی کنید: "آتش‌سوزی در خانه اتفاق افتاده، با آتش‌نشانی تماس بگیر." "شخصی گم شده، به پلیس اطلاع بده." بچه‌ها باید شماره صحیح را شماره‌گیری کنند و با گفتن جملات ساده، موقعیت را توضیح دهند. پایان بازی – گواهینامه کوچک در پایان، به هر کودک یک گواهینامه کوچک بدهید که نشان‌دهنده موفقیت او در یادگیری شماره‌ها و آدرس‌های ضروری است. همچنین، می‌توانید یک دفترچه کوچک شامل این اطلاعات را به خانواده‌ها هدیه دهید. نکات اجرایی: جذابیت بصری: محیط هر ایستگاه را با تابلوها، علائم شهری و تصاویر مرتبط تزئین کنید. مربی‌ها: مربیان باید نقش‌های داستانی بگیرند (مانند پستچی، راهنما یا پلیس) تا کودکان بیشتر درگیر بازی شوند. زمان‌بندی: هر ایستگاه بین ۱۰ تا ۱۵ دقیقه طول بکشد. جوایز: جوایز کوچک مثل برچسب‌ها یا نقشه‌های کوچک برای یادآوری به کودکان بدهید. @land_of_balloons
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماجرای بالن کوچولو 🎈 یکی بود، یکی نبود. در سرزمینی پر از ابرهای پفی و رنگارنگ، یک بالن کوچولو به اسم «بالو» زندگی می‌کرد. بالو همیشه رویای پرواز به بالاترین نقطه آسمان را داشت، اما از ارتفاع کمی می‌ترسید. یک روز، پرنده‌ای رنگین‌کمانی به اسم «رایان» از کنارش گذشت و گفت: – چرا پرواز نمی‌کنی، بالو؟ "ادامه داستان 'ماجرای بالن کوچولو' را در پست بعدی بخوانید! 👈 @land_of_balloons @land_of_balloons
سرزمین بالن ها
ماجرای بالن کوچولو 🎈 یکی بود، یکی نبود. در سرزمینی پر از ابرهای پفی و رنگارنگ، یک بالن کوچولو به اس
– چرا پرواز نمی‌کنی، بالو؟ بالو آهی کشید و گفت: – می‌ترسم بالا بروم و باد مرا با خودش ببرد. رایان خندید و گفت: – اما اگر شجاع باشی، می‌توانی زیبایی‌های دنیا را از بالا ببینی! بالو تصمیم گرفت کمی شجاع باشد. آرام آرام اوج گرفت. اول خیلی می‌ترسید، اما وقتی بالاتر رفت، دید که چقدر دنیا زیباست: دریاچه‌های آبی، جنگل‌های سبز و کوه‌های بلند! در همان اوج آسمان، ناگهان چیز عجیبی دید. بین ابرها، درخشش خفیفی مثل یک ستاره کوچک ظاهر شد. نزدیک‌تر که رفت، متوجه شد یک در کوچک طلایی در میان ابرهاست. با خودش گفت: – اینجا درِ طلایی چه کار می‌کند؟ بالو کنجکاو شد و به آرامی در را لمس کرد. در باز شد و صدایی به او گفت: – شجاعتت تو را اینجا رسانده. حالا می‌توانی یک آرزو کنی. بالو که از شگفتی دهانش باز مانده بود، گفت: – آرزوی من این است که هر بچه‌ای که مرا در آسمان می‌بیند، لبخند بزند و شجاع باشد! صدا گفت: – آرزویت پذیرفته شد. وقتی بالو درِ طلایی را ترک کرد، صدای نرم و آرام دیگری زمزمه کرد: – شجاعت فقط پرواز کردن نیست. هر کس شجاعت خودش را دارد. یکی شجاعتش این است که از سوال کردن نترسد، یکی شجاعتش این است که وقتی زمین می‌خورد، دوباره بلند شود. بالو با خود فکر کرد و گفت: – چه جالب! پس هر کسی می‌تواند به روش خودش شجاع باشد. از آن روز، بالو هر وقت کودکی به آسمان نگاه می‌کرد، در دلش زمزمه می‌کرد: – تو هم شجاعی! شاید شجاعت تو این باشد که چیزی را یاد بگیری، با کسی دوست شوی، یا حتی بگویی که از چیزی خوشت نمی‌آید. و بچه‌ها، بدون اینکه بدانند چرا، احساس می‌کردند قدرت خاصی دارند که می‌توانند کارهای بزرگی انجام دهند، حتی اگر به ظاهر کوچک باشد. بالو در دلش گفت: – چه خوب که از ترس‌هایم عبور کردم. شاید درهای جادویی، فقط برای کسانی باز شوند که شجاعت پرواز دارند. 🌟 @land_of_balloons
یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، یه بچه‌ی کوچولو به اسم علی بود که خیلی دوست داشت ماجراجویی کنه. یه شب که همه خواب بودن، علی چشم‌هاشو بست و آرزو کرد که به یه دنیای جادویی بره. ناگهان، یه نور طلایی توی اتاقش درخشید! علی چشم‌هاشو باز کرد و دید که یه پری کوچولو کنار تختش ایستاده. پری گفت: – سلام علی! آماده‌ای برای یه ماجراجویی؟ علی با هیجان گفت: – بله! کجا می‌ریم؟ ✨ اما این تازه شروع ماجرا بود! ✨ علی در سرزمین آرزوها با یک راز شگفت‌انگیز روبه‌رو می‌شود… 🤔💫 آیا او می‌تواند این راز را کشف کند؟ چه اتفاقی در انتظارش است؟ 📌ادامه داستان را در پست بعدی بخوانید! 😍📖🌟 @land_of_balloons
سرزمین بالن ها
یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، یه بچه‌ی کوچولو به اسم علی بود که خیلی دوست داشت ماجراجویی کنه. یه
علی با هیجان گفت: – بله! کجا می‌ریم؟ پری دستشو گرفت و با هم پرواز کردن. وقتی چشم‌های علی باز شد، دید که توی یه دنیای عجیب و زیباست. اونجا همه چیز رنگارنگ بود: درخت‌هایی که شکلات داشتن، رودخونه‌ای که از شربت پرتقال درست شده بود و آسمونی که پر از بادکنک‌های رنگی بود! پری گفت: – اینجا سرزمین آرزوهاست. هر چی آرزو کنی، می‌تونی داشته باشی! علی گفت: – من دوست دارم یه قایق شکلاتی داشته باشم! بلافاصله یه قایق شکلاتی جلوی پای علی ظاهر شد. اون سوار قایق شد و روی رودخونه‌ی شربتی شروع به حرکت کرد. توی راه، با ماهی‌های کوچولوی طلایی دوست شد و بهشون گفت: – بیاید با هم بازی کنیم! ماهی‌ها با خوشحالی دور قایقش چرخیدن و آواز خوندن. علی کلی خندید و خوشحال شد. بعد از مدتی، پری گفت: – علی، وقتشه برگردیم خونه. مامانت منتظرته! علی کمی ناراحت شد، ولی قول داد که دوباره به سرزمین آرزوها برگرده. وقتی چشم‌هاشو باز کرد، توی تخت خودش بود. مامانش اومد و گفت: – خواب خوبی دیدی؟ علی لبخند زد و گفت: – آره مامان، یه خواب خیلی قشنگ! و اینجوری بود که علی با لبخند دوباره خوابید و منتظر ماجراجویی بعدی شد... 🌟 @land_of_balloons