eitaa logo
سرزمین بالن ها
79 دنبال‌کننده
244 عکس
33 ویدیو
2 فایل
بزرگترین خانه بازی کودکان استان قم پیش دبستانی و مهد کودک نشانی: قم، بلوار ۱۵ خرداد،کوچه ۵۶ حسینیه‌ حضرت زینب تلفن: 02537200668 09026200668 ارتباط با ما: @Land_balloons اینستگرام: Instagram.com/Land_of_Balloons ایتا: Eitaa.com/Land_of_Balloons
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه‌ی رویای مهتاب و ستاره‌ها 🌙✨ در دل یک شب آرام، وقتی ماه در آسمان می‌درخشید و ستاره‌ها مثل الماس می‌درخشیدند، دختر کوچکی به نام "ماه‌دخت" کنار پنجره اتاقش نشسته بود و به آسمان نگاه می‌کرد. او آرزو داشت که بتواند با ستاره‌ها دوست شود. همان‌طور که چشمانش به آرامی بسته می‌شد، ناگهان ستاره‌ای کوچک از آسمان پایین آمد و با صدایی نرم گفت: "ماه‌دخت جان، من «ستاره‌کوچولو» هستم. اگر دوست داری، با من به سفری رویایی به آسمان بیا!" ماه‌دخت با خوشحالی دستش را به سمت ستاره دراز کرد و ناگهان خودش را روی یک قالیچه نورانی یافت که با ستاره‌کوچولو به سمت آسمان پرواز می‌کرد. آن‌ها از کنار ماه گذشتند، که با لبخند مهربانش برایشان دست تکان می‌داد. سپس وارد ابرهای جادویی شدند که مثل پشمک نرم و خوشبو بودند. ماه‌دخت روی یک ابر نشست و احساس کرد روی خوش‌خواب‌ترین تخت دنیاست. در میان سفرشان، ستاره‌ها به دورشان جمع شدند و یک آهنگ آرام برای ماه‌دخت خواندند. آهنگشان شبیه لالایی بود، لالایی‌ای که او را گرم و سبک‌تر از همیشه کرد. وقتی ماه‌دخت چشمانش را باز کرد، خودش را دوباره در تختش دید، اما یک ستاره کوچک نورانی کنار پنجره بود که آرام چشمک می‌زد، انگار می‌خواست بگوید: "هر وقت بخوای، می‌تونی دوباره به آسمون برگردی." ماه‌دخت با لبخندی شیرین چشمانش را بست و به خواب رفت، این بار با خیالی خوش از دوست‌های جدیدش در آسمان. پایان 🌟 @land_of_balloons
ماجرای بالن کوچولو 🎈 یکی بود، یکی نبود. در سرزمینی پر از ابرهای پفی و رنگارنگ، یک بالن کوچولو به اسم «بالو» زندگی می‌کرد. بالو همیشه رویای پرواز به بالاترین نقطه آسمان را داشت، اما از ارتفاع کمی می‌ترسید. یک روز، پرنده‌ای رنگین‌کمانی به اسم «رایان» از کنارش گذشت و گفت: – چرا پرواز نمی‌کنی، بالو؟ "ادامه داستان 'ماجرای بالن کوچولو' را در پست بعدی بخوانید! 👈 @land_of_balloons @land_of_balloons