💅 لاک جیـــغ 🧕
🍂🍂🍂🍂🍂🍂 💫🍂🍂🍂🍂 💅💫🍂🍂 🍂🍂🍂 🍂🍂 🍂 #استاد_مغرور #دانشجوی_شیطون #پارت425 آخرین باری که باهات حرف زدم فقط خ
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
💫🍂🍂🍂🍂
💅💫🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂
🍂
#استاد_مغرور #دانشجوی_شیطون
#پارت426
و دوتایی خندیدیم و این بار پونه گفت:
و بارش نسبت به حاج آقا حل شد؟
با شروع به یول خوردن گوشی اوهوم می گفتم و همزمان صدای شیما تو گوشی
پیچید
مطابق حدسم شیما بازهم از حاملگیش میگفت و کلی واسم ناز میکرد که سخته وال و
بل
یکی نبود بهش بگه اگه تو یه قلو حامله ای و قراره به پسر به این دنیا بیاری، من دو قلو حامله بودم و انقدر هم نق نزدم
پونه رو رسوندم و بعد هم رفتم خونه و یکی دو ساعت بعد هم سر و کله عماد پیدا شد.
کلید و تو قفل خونه چرخوند و مثل تموم روزهایی که از زندگیمون میگذشت با لبخند اومد تو خونه و اول از همه لیدا و ترانه رو بوسید و بعد اومد سمت منی که واسه استقبالش ازش از آشپزخونه اومده بودم بیرون
کارآگاه گجت چطورن؟
با چرب زبونی جواب دادم
خوبن و در حال آشپزی برای همسر!
با چشمای ریز شده نگاهم کرد
این چه کاری بود که امروز کردی؟
راه رفتم تو آشپزخونه
تو که افتخار نمیدادی مارو به کلاسات دعوت کنی ماهم مجبور شدیم خودمون بیایم
صداش و از فاصله ی دورتری میشنیدم انگار داشت میرفت تو اتاق
بالاخره که اومدین و چه روزی هم ساختین برامون و بعد هم صدای خنده هاش تو خونه پیچید که حرفی نزدم و به سرخ کردن کوکوهام
رسیدم.
دیگه واسه خودم به پارچه خانم شده بودم و دست پختی پیدا کرده بودم که بیا و ببین
میز شام و چیدم و بعد از سیر کردن بچه ها منتظر عماد نشستم رو همون صندلی میز غذا خوری مه همیشه مینشستم و خیلی طول نکشید تا عماد اومد و روبه روم نشست
به به حاج خانم چه کرده
و به ظرف کوکو و گوجه و خیار شور اشاره کرد که چشم زیز کردم و گفتم:
بخور و خدات و شکر کن وه
حالت متفکرانه ای به خودش گرفت و همینطور که زل زده بود.
دارم فکر میکنم که از کجا شروع کنم ظرف کوکو رو برداشتم و همینطور که چند تا
کوکو میذاشتم تو بشقابش گفتم:
خودت و مسخره کن!
متعجب از کارم گفت:
مسخره چیه شاید من میخواستم از تو شروع کنم
پارت اول رمان 👇
https://eitaa.com/laqe_jigh/13005
🍂
🍂🍂
🍂🍂🍂♡ @laqe_jigh ♡
💫🍂🍂🍂
💅💫🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂🍂🍂