eitaa logo
"بزودی لشگر شهدا"
106 دنبال‌کننده
155 عکس
79 ویدیو
3 فایل
معجزات، کرامات و امدادهای غیبی شهدا به اهل زمین... آدرس سایت، سروش، گپ و بله: lashgareshoha@ صفحه اینستاگرام: https://www.instagram.com/lashgareshohada/ آدرس صفحه لشگر شهدا در آپارات: http://www.aparat.com/lashgareshohada ارتباط با ادمین @soobhegharib
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهیدی که گمنام زندگی کرد و شهید گمنام شد🌹 پدرش می گفت: عباس خیلی خوب و پاک بود ، جوان که شد، به استخدام نیروی هوایی ارتش درآمد ، زمانی که به خانه بر می گشت درجه هایش را از شانه هایش بر می داشت، تا کسی نبیند عباس درجه دار است، دوست نداشت در محل کسی بفهمد که او سمتی دارد، دوست داشت گمنام باشد.... به جبهه هم که رفت بعد مدت کوتاهی شهید شد و جاوید الاثر شد و تا اکنون گمنام است... 🕊 @lashgareshohada
🌹شهید گمنامی که در بیداری با مادرش ملاقات کرد🌹 مادرش میگفت: عباس شهید گمنام شد و هنوز پیکرش برنگشته .... در این سالها خیلی خواب عباس را می دیدم ... از زمانی که خواب هایم را به دیگران گفتم دیگر به خوابم نیامد... یک بار که میرفتم بهشت زهرا همینطوری که تو شیشه ماشین نگاه میکردم دیدم عباس اومد پشت شیشه و من در بیداری ملاقاتش کردم... 🕊 @lashgareshohada
۱۴سال بیشتر نداشت که از طرف بسیج عازم کردستان شد. خواهرش میگفت:هر وقت که از جبهه برمیگشت زار زار گریه میکرد.... مادرش میگفت: قبل از آخرین اعزامش٬ در کتابی یک بیت نوشته بود و پایینش اینطور نوشته بود که:«صاحب این نوشته ۲۰روز بعد شهید می شود» امضا هم کرده بود.... عباس بعد از ۲۰ روز در عملیات سومار در محاصره دشمن قرار میگیرد و بر اثر شلیک مستقیم گلوله به پهلویش زهرا(س) گونه در همان تاریخی که وعده اش را داده بود به جمع دوستان شهیدش می پیوندد.... 🕊 @lashgareshohada
🌹 که از زمان شهادتش خبر داد ۱۴سال بیشتر نداشت که از طرف بسیج عازم کردستان شد. خواهرش میگفت:هر وقت که از جبهه برمیگشت زار زار گریه میکرد.... مادرش میگفت: قبل از آخرین اعزامش٬ در کتابی یک بیت نوشته بود و پایینش اینطور نوشته بود که:«صاحب این نوشته ۲۰روز بعد شهید می شود» امضا هم کرده بود.... عباس بعد از ۲۰ روز در عملیات سومار در محاصره دشمن قرار میگیرد و بر اثر شلیک مستقیم گلوله به پهلویش زهرا(س) گونه در همان تاریخی که وعده اش را داده بود به جمع دوستان شهیدش می پیوندد.... 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که مادرش زمان شهادت فرزندش را می دانست🌹 مادرش می گفت : خیلی اهل گذشت بود، مقداری پول پس انداز داشت، در آخرین باری که به مرخصی آمده بود، همه پس انداز خود را برداشت و من و پدرش را برای مکه ثبت نام کرد... بهش می گفتیم تو در آینده باید عروسی کنی و این پولها را لازم داری.... ولی نعمت می گفت: عروسی نمی کنم، من شهید می شوم.... مادرش میگفت: من در خواب دیده بودم که نعمت شهید می شود، آگاه شده بودم که به شهادت میرسه.... مادرش می گفت : شهید نعمت الله واقعا نعمت خدا بود، نعمتی بود که خدا گرفت.. 🕊 @lashgareshohada
#شهیدی که برادر زاده اش راشفا داد... #شهید_خسرو_رشوند #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم #شهدای_محله_هاشم_آباد_تهران 🕊 @lashgareshohada
مادر شهید عباس اللهیاری : هر کسی حاجتی داشته و به عباس من توسل کرده ، در عرض یک هفته حاجتش را گرفته است... #بزودی_لشگر_شهدا #شهدای_محله_هاشم_آباد_تهران 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که مردم برای شفا به منزل او می آیند و شفا می گیرند🌹 خواهر شهید نقل می کرد: به شهید زیاد توسل می کنیم... اتفاقا یکی از بستگان، بچه ی بیماری داشتند، آمدند اینجا و گفتند ما متوسل به شهید می شویم چون شهدا اعتقادشان پاک بود... به خاطر این اعتقاد پاکی که شهدا دارند من به خانه ی شما می آیم و به مصطفی متوسل می شوم تا بچه ی من شفا پیدا بکند... یک هفته اینجا بودند که الحمدلله بچه شان شفا پیدا کرد... از خانه ما رفتند ... خواب هم دیدند که به ایشان گفتند: بچه ی شما سالم است خیالتان راحت باشد.... 🏷کد: ل.ش. ۳۵۹ 📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶ 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که بعد از شهادت، پدر تنهایش را دکتر برد🌹 خواهر شهید تعریف می کرد: من خبر نداشتم پدرم می خواهند به چشم پزشکی بروند... برادرم حسین هم در جریان نبودند... مصطفی به خوابم آمد انگار جایی بود که ما منتظرش بودیم... گفتم: مصطفی جان چرا هر چه به تو زنگ زدم جواب نمی دادی؟! ما خیلی منتظرت بودیم... گفت: من پیش آقاجون بودم گفتم: چرا پیش آقاجون؟! گفت: آقاجون رفته چشم پزشکی کسی همراهش نبود، من پیش آقاجون بودم که تنها نباشه.. بعدا فهمیدیم در همان لحظه پدرم در دندانپزشکی بوده است و ما اطلاع نداشتیم و در همان لحظات مصطفی به خواب من آمد... درست است که ایشان الان در کنار مانیست ولی همیشه پشت و پناه خانواده هست.... 🏷کد: ل.ش.۳۶۱ 📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶ 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که بعد از شهادت، پدر تنهایش را دکتر برد🌹 خواهر شهید تعریف می کرد: من خبر نداشتم پدرم می خواهند به چشم پزشکی بروند... برادرم حسین هم در جریان نبودند... مصطفی به خوابم آمد انگار جایی بود که ما منتظرش بودیم... گفتم: مصطفی جان چرا هر چه به تو زنگ زدم جواب نمی دادی؟! ما خیلی منتظرت بودیم... گفت: من پیش آقاجون بودم گفتم: چرا پیش آقاجون؟! گفت: آقاجون رفته چشم پزشکی کسی همراهش نبود، من پیش آقاجون بودم که تنها نباشه.. بعدا فهمیدیم در همان لحظه پدرم در دندانپزشکی بوده است و ما اطلاع نداشتیم و در همان لحظات مصطفی به خواب من آمد... درست است که ایشان الان در کنار مانیست ولی همیشه پشت و پناه خانواده هست.... 🏷کد: ل.ش.۳۶۱ 📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶ 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که مادرش نحوه ی شهادتش را در خواب و در روز شهادتش مشاهده کرد🌹 مادر شهید می گفت: من خواب دیدم که یک جایی با پسر دیگرم که الان هست ‌توی یک بیابانی داریم می رویم و یک جنازه ای هست که پارچه ی سفید رویش کشیده بودند... گفتم: حسین جان، بیا ببینیم این ایرانی است یا عراقی؟!! گفت: مامان بیا برویم... گفتم: نه مامان جان... او دست من را می کشید تا من روی آن را بلند نکنم ولی من تلاش کردم و رویش را بلند کردم، وقتی رویش را بلند کردم دیدم این شهید بچه ی من مصطفی است...!! گفتم: مصطفی جان به مرادت رسیدی؟! به شهادت رسیدی؟! آمدی در این بر و بیابان که هیچ کس نیست؟؟! آن وقت پدرش من را از خواب بیدار کرد وقتی بلند شدم خوابم را برایش تعریف کردم و صدقه دادم... حاجی گفت: خوابت خیلی خوب است، خیلی خوب است که خوابش را دیدی... در همان روزی که شهید شده بود من خوابش را دیدم و به همان صورتی که در خواب دیده بودم وقتی آوردندش همان شکل شهید شده بود... 🏷کد: ل.ش.۳۶۲ 📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶ 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که تاریخ دقیق بازگشتش را قبل از شهادت به خانواده اش داد🌹 برادر شهید تعریف می کرد: محمد رضا با گروه چمران بود.. یک بار زنگ زد گفتم: هفتم اردیبهشت عروسی برادرمان است، می آیی؟! گفت: من ششم پیش شما هستم نگران نباشید.. این آخرین باری بود که داشتیم با هم حرف می زدیم یعنی تاریخ۲۹ اسفند سال۵۹... سوم، اردیبهشت دیدم دوستانش آمدند.. یکی از دوستانش آقای اسماعیلی گفت: من را مأمور کردند که بیایم و بگویم که رضا شهید شده است.... همرزم شهید ادامه داد: خوابیده بودیم داخل چادر دیدیم توی خواب حرف میزند و خیس عرق است، یک دفعه از خواب پرید گفتیم: رضا چی شده؟! گفت: به خدا آقا امام زمان (عج) را دیدم... فرمودند: همین روز ها مهمان ما هستی، نگران نباش بالاخره می آیی.. دقیقا همان روز ششم که قول داده بود برمی گردد، تشییع جنازه اش بود... 🕊 @lashgareshohada