eitaa logo
"بزودی لشگر شهدا"
105 دنبال‌کننده
155 عکس
79 ویدیو
3 فایل
معجزات، کرامات و امدادهای غیبی شهدا به اهل زمین... آدرس سایت، سروش، گپ و بله: lashgareshoha@ صفحه اینستاگرام: https://www.instagram.com/lashgareshohada/ آدرس صفحه لشگر شهدا در آپارات: http://www.aparat.com/lashgareshohada ارتباط با ادمین @soobhegharib
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهیدی که سیادتش را از حضرت زهرا(س) گرفت... #شهید_محمد_حسین_جانبازی #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم 🕊 @lashgareshohada
🌹شهید گمنامی که دوست داشت سید باشد🌹 یکی از بچه های گروه تفحص اینطور نقل می کند که: مدتی بودکه هرچه می گشتیم جنازه پیدا نمی کردیم، خیلی نا امید شده بودیم، بی توفیقی حک شده بود روی پیشانی مان، دل ها گرفت... گفتیم چاره چیست؟!!! معلوم است..اسم حلال مشکلات..یعنی حضرت زهرای مرضیه(س)..!! توسلی شد به بی بی...مجلسی شد.. دست من و عنایت وعطای فاطمه(س) خلاصه؛ باهمان حال قشنگ واشک داخل چشم مان به بستر خواب رفتیم؛ در عالم رویا خوابی عجیب دیدم، دیدم دارم از یک بیابانی حرکت می کنم، رفتم جلوتر دیدم باید از یک تپه ای گذر کنم...بعد از آن به شیاری رسیدم که آن را هم رد کردم.. ناگهان دیدم گوشه ای از این بیابان برهوت یک گلی از دل خاک بیرون آمده، به سمتش حرکت کردم...به دلم افتاده بود یک جنازه ای آنجاست...گل را کنار زدم خاک ها را هم همینطور..دیدم الله اکبر!!! یک جنازه آن هم سالم! وقتی دقت کردم دیدم بی بی لطفش را در حقمان تمام کرده چون هم پلاک دارد و هم کارت شناسایی... روی کارت شناسایی اش نوشته بود: سید محمد حسین جانباز... کیف کردم، از سلاله ی بی بی فاطمه(س) بود.. دو سه روز گذشت ومنتظر این بودم که خوابم تعبیر شود. موقع عملیات تفحص دیدم به همان بیابان رسیدم،به همان تپه، به همان شیار...جلوتر که رفتم گل را پیدا کردم!!! زانو هایم دیگر رمق نداشت، اشک چشمانم اجازه نمیداد که قدم از قدم بردارم. وقتی به گل رسیدم با هزار ویک اذای احترام خاک ها را کنار زدم جنازه را پیدا کردم! اسم بی بی از روی لبم نمی افتاد...پلاک وکارت شناسایی! نه!!نه!! صبرکن..یک درصد خواب بااین بیداری نمی خواند..اسمش حک شده بود: محمد حسین جانباز.. گفتم:حتما حکمتی دارد. همه ی خوابم با بیداری مثل هم بود،این سید جا افتاد؟؟!! خلاصه شروع کردم به گشتن وتفحص حقیقی از هویت شهید...پدرش،مادرش،رفقا تا برسد به فرمانده..همه شان یک جمله می گفتند: پسرمان؛ رفیقمان؛ نیروی مان «عاشق حضرت زهرای مرضیه(س)بود» می نشست و بلند می شد اسم بی بی از روی لبش نمی افتاد.. نمی گفت:یازهرا...یازهرا می گفت:مادر...مادرم... با اینکه سید نبود خصوصا وسط روضه ها بااین«وای مادر» گفتنش دل از همه می ربود. همیشه این یک بیت شعر را با خودش زمزمه می کرد: بچه سید نشدم، دست خودم نیست ولی وسط روضه دلم گفت بگویم : مادر.... دعایش محقق شد وبی بی دو عالم او را پسرم خطاب کرد. 🕊 @lashgareshohada