فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدی که مردم برای شفا به منزل او می آیند و شفا می گیرند...
#شهید_مصطفی_محرابیان_فرد
#بزودی_لشگر_شهدا
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🏷کد: ل.ش. ۳۵۵
📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶
🕊 @lashgareshohada
8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهیدی که مادرش نحوه شهادتش را در خواب، در روز شهادتش مشاهده کرد...
#شهید_مصطفی_محرابیان_فرد
#بزودی_لشگر_شهدا
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🏷کد: ل.ش. ۳۵۶
📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶
🕊 @lashgareshohada
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهیدی که بعد از شهادت، پدر تنهایش را دکتر بُرد...
#شهید_مصطفی_محرابیان_فرد
#بزودی_لشگر_شهدا
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🏷کد: ل.ش. ۳۵۷
📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶
🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که مردم برای شفا به منزل او می آیند و شفا می گیرند🌹
#شهید_مصطفی_محرابیان_فرد
خواهر شهید نقل می کرد:
به شهید زیاد توسل می کنیم...
اتفاقا یکی از بستگان، بچه ی بیماری داشتند، آمدند اینجا و گفتند ما متوسل به شهید می شویم چون شهدا اعتقادشان پاک بود...
به خاطر این اعتقاد پاکی که شهدا دارند من به خانه ی شما می آیم و به مصطفی متوسل می شوم تا بچه ی من شفا پیدا بکند...
یک هفته اینجا بودند که الحمدلله بچه شان شفا پیدا کرد...
از خانه ما رفتند ... خواب هم دیدند که به ایشان گفتند: بچه ی شما سالم است خیالتان راحت باشد....
#بزودی_لشگر_شهدا
#شهدای_محله_هاشم_آباد_تهران
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🏷کد: ل.ش. ۳۵۹
📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶
🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که بعد از شهادت، پدر تنهایش را دکتر برد🌹
#شهید_مصطفی_محرابیان_فرد
خواهر شهید تعریف می کرد:
من خبر نداشتم پدرم می خواهند به چشم پزشکی بروند...
برادرم حسین هم در جریان نبودند...
مصطفی به خوابم آمد انگار جایی بود که ما منتظرش بودیم...
گفتم: مصطفی جان چرا هر چه به تو زنگ زدم جواب نمی دادی؟! ما خیلی منتظرت بودیم...
گفت: من پیش آقاجون بودم
گفتم: چرا پیش آقاجون؟!
گفت: آقاجون رفته چشم پزشکی کسی همراهش نبود، من پیش آقاجون بودم که تنها نباشه..
بعدا فهمیدیم در همان لحظه پدرم در دندانپزشکی بوده است و ما اطلاع نداشتیم و در همان لحظات مصطفی به خواب من آمد...
درست است که ایشان الان در کنار مانیست ولی همیشه پشت و پناه خانواده هست....
#بزودی_لشگر_شهدا
#شهدای_محله_هاشم_آباد_تهران
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🏷کد: ل.ش.۳۶۱
📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶
🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که بعد از شهادت، پدر تنهایش را دکتر برد🌹
#شهید_مصطفی_محرابیان_فرد
خواهر شهید تعریف می کرد:
من خبر نداشتم پدرم می خواهند به چشم پزشکی بروند...
برادرم حسین هم در جریان نبودند...
مصطفی به خوابم آمد انگار جایی بود که ما منتظرش بودیم...
گفتم: مصطفی جان چرا هر چه به تو زنگ زدم جواب نمی دادی؟! ما خیلی منتظرت بودیم...
گفت: من پیش آقاجون بودم
گفتم: چرا پیش آقاجون؟!
گفت: آقاجون رفته چشم پزشکی کسی همراهش نبود، من پیش آقاجون بودم که تنها نباشه..
بعدا فهمیدیم در همان لحظه پدرم در دندانپزشکی بوده است و ما اطلاع نداشتیم و در همان لحظات مصطفی به خواب من آمد...
درست است که ایشان الان در کنار مانیست ولی همیشه پشت و پناه خانواده هست....
#بزودی_لشگر_شهدا
#شهدای_محله_هاشم_آباد_تهران
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🏷کد: ل.ش.۳۶۱
📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶
🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که مادرش نحوه ی شهادتش را در خواب و در روز شهادتش مشاهده کرد🌹
#شهید_مصطفی_محرابیان_فرد
مادر شهید می گفت:
من خواب دیدم که یک جایی با پسر دیگرم که الان هست توی یک بیابانی داریم می رویم و یک جنازه ای هست که پارچه ی سفید رویش کشیده بودند...
گفتم: حسین جان، بیا ببینیم این ایرانی است یا عراقی؟!!
گفت: مامان بیا برویم...
گفتم: نه مامان جان...
او دست من را می کشید تا من روی آن را بلند نکنم ولی من تلاش کردم و رویش را بلند کردم، وقتی رویش را بلند کردم دیدم این شهید بچه ی من مصطفی است...!!
گفتم: مصطفی جان به مرادت رسیدی؟!
به شهادت رسیدی؟!
آمدی در این بر و بیابان که هیچ کس نیست؟؟!
آن وقت پدرش من را از خواب بیدار کرد وقتی بلند شدم خوابم را برایش تعریف کردم و صدقه دادم...
حاجی گفت: خوابت خیلی خوب است، خیلی خوب است که خوابش را دیدی...
در همان روزی که شهید شده بود من خوابش را دیدم و به همان صورتی که در خواب دیده بودم وقتی آوردندش همان شکل شهید شده بود...
#بزودی_لشگر_شهدا
#شهدای_محله_هاشم_آباد_تهران
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🏷کد: ل.ش.۳۶۲
📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶
🕊 @lashgareshohada
💎💎 استدلال علامه امینی و سوالی که بی جواب ماند
******
♦زمانی علمای اهل تسنن مرحوم علامه امینی (صاحب کتاب الغدیر) را برای صرف شام دعوت می کنند.
اما علامه امینی امتناع می ورزد و قبول نمی کند .
آنها اصرار می کنند که علامه امینی را به مجلس خود ببرند.🔸🔸🔸🔸🔸
به علت اصرار زیاد علامه امینی دعوت را می پذیرد و شرط می گذارد که فقط صرف شام باشد وهیچ گونه بحثی صورت نگیرد آنها نیز می پذیرند.
پس از صرف شام یکی از علمای اهل سنت که در آن جمع زیادی از علما نشسته بود (حدود 70 الی 80 نفر) می خواست بحث را شروع کند که علامه امینی گفت :
قرار ما این بود که بحثی صورت نگیرد
اما باز آنها گفتند : پس برای متبرک شدن جلسه از همین جا هر نفر یک حدیث نقل کند تا مجلس نورانی گردد.
ضمناً تمام حضار درجلسه حافظ حدیث بودند و حافظ حدیث به کسی گفته می شود که صد هزار حدیث حفظ باشد.
آنان شروع کردند یکی یکی حدیث نقل کردند تا اینکه نوبت به علامه امینی رسید .
علامه به آنها گفت شرطم بر گفتن حدیث این است که ابتدا همگی بر معتبر بودن یا نبودن سند حدیث اقرار کنید . همه قبول کردند .
سپس علامه امینی فرمود : قال رسول الله (صلوات الله علیه ) : من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه : هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است .
سپس از تک تک حضار در جلسه در رابطه با معتبر بودن حدیث اقرار گرفت و همه حدیث را تایید کردند .
سپس گفت حال که همه حدیث را تایید کردید یک سوال از شما دارم ، بعد از کل جمع پرسید :
آیا فاطمه الزهرا ( سلام الله علیها ) امام زمان خود را می شناخت یا نمی شناخت ... ؟
اگر می شناخت ، امام زمان فاطمه ( سلام الله علیها ) چه کسی بود ؟
تمام حضار مجلس به مدت ربع ساعت ، بیست دقیقه ساکت شدند و سرشان را به زیر انداختند و چون جوابی برای گفتن نداشتند یکی یکی جلسه را ترک کردند و با خود می گفتند اگر بگوییم نمیشناخت ، پس باید بگوییم که فاطمه ( سلام الله علیها ) کافر از دنیا رفته است و حاشا که سیده نساء العالمین کافر از دنیا رفته باشد و اگر بگوییم می شناخت چگونه بگوییم امام زمانش ابوبکر بوده ؟
در حالی که بخاری ( از سرشناس ترین علمای اهل سنت ) گفته : ماتت و هی ساخطه علیهما - فاطمه ( سلام الله علیها ) در حالی از دنیا رفت که به سختی از ابوبکر و عمر غضبناک بود "و چون مجبور می شدند بر حقانیت و امامت علی بن ابیطالب (علیه السلام ) اقرار بورزند سکوت کرده و جلسه را با خجالت ترک کردند.
زحمت نشرش با شما .یا علی
🌹 صلی الله علیک
یا امیر المومنین(ع)
صلی الله علیک یا فاطمه الزهراء
🏷کد: ل.ش.۳۶۳
📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶
نوشیدن نور ناب، کاریست شگفت
پرواز به آسمان، کاریست شگفت
تو گونه ی یک شهید رابوسیدی؟
بوسیدن نور ناب، کاریست شگفت
🏷کد: ل.ش.۳۶۴
📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶
🕊 @lashgareshohada
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهیدی که پس از ترکش خوردن، درمعرکه ی جنگ به رگ و خون هایش دستورداد تا بیرون نریزند.
#شهید_چمران
#بزودی_لشگر_شهدا
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🏷کد: ل. ش. ۳۶۶
📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶
🕊 @alashgareshohada
🌹شهیدی که بعد از ترکش خوردن، در معرکه ی جنگ به رگ و خون هایش دستور داد بیرون نریزند🌹
#شهید_مصطفی_چمران
حجة الاسلام پناهیان می فرمود:
خاطره ای را خود آقای چمران نوشته از نبردش و می گوید:
من دیدم بچه ها را فرستادند جلو که بروند به سمت عملیات یک دفعه دیدم تانک های عراقی دارند بچه ها را دور می زنند...
من به اطرافیانم و معاونم و محافظم گفتم: این تانک ها نباید بچه های ما را دور بزنند..
این ها می خواستند بگویند که نیرو نداریم...
گفتم: من که هستم خودم میروم!!
معاونم گفت: من می آیم..
گفتم: نه تو به هیچ وجه نباید بیایی...
محافظم گفت: من حتما می آیم...
گفتم: نه...من آدمی نیستم عقب بنشینم و محافظم تیر بخورد این قدر محافظ بازی در نیاورید...
ولی او همراه من آمد...
ما رفتیم یک گردانی به ما نزدیک می شدند، ما این ها را مشغول کردیم طوری جلوی این ها عمل کردیم که این ها فکر کردند ما کلی نیرو هستیم و اول باید حساب ما را برسند و بعد بچه ها را دور بزنند، این ها را منحرف کردیم...
محافظ من پشت سرم می گفت: تانک ها تا ۳۰ متری ما آمدند..اعتنا نکردم
گفت: تا ۲۰متری ما رسیدند..اعتنا نکردم...
گفت:تا۱۰ متری ما رسیدند..اعتنا نکردم...
گفت: تانک ها تا ۷متری ما رسیدند...
من برگشتم به سمت تانک ها آتش گشودم...
یک لحظه از صدای گلوله هایی که شلیک می شد فهمیدم محافظم به شهادت رسیده چون فقط صدای کلاش من می آمد..
البته چند متر آن طرف تر از پشت هر تانکی تعداد زیادی نیرو های مخصوص دشمن بیرون می آمدند و به سمت من شلیک می کردند و من افتان و خیزان در مقابلشان به نبرد می پرداختم...
۲ جای بدنم با ترکش گلوله ی تانک و با تیر گلوله مجروح شد، خون فوران می کرد..
دیدم دارم بی حس می شوم، به رگ پای خودم و به خون قلبم دستور دادم بسته شوید و خون نریزید... من شما را نیاز دارم و هر دو اطاعت کردند و من به جنگ ادامه دادم..
این گردان با نیرو هایش را تار و مار کردم.. سوار شدم رانندگی کردم آمدم اهواز...
رفتم بیمارستان گفتم: من مجروح شدم..
توی بیمارستان بعد از مداوای ابتدایی گفتم: اتاق من را ببرید در همان اتاق فرماندهی..
گفتند: آن جا بیمارستان ندارد..
گفتم: هر کاری می خواهید آنجا بکنید من باید فرماندهی ام را بکنم....
#بزودی_لشگر_شهدا
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🏷کد: ل.ش.۳۶۷
📆 تاریخ: ۹۶/۶/۲۶
🕊 @lashgareshohada