eitaa logo
"بزودی لشگر شهدا"
105 دنبال‌کننده
155 عکس
79 ویدیو
3 فایل
معجزات، کرامات و امدادهای غیبی شهدا به اهل زمین... آدرس سایت، سروش، گپ و بله: lashgareshoha@ صفحه اینستاگرام: https://www.instagram.com/lashgareshohada/ آدرس صفحه لشگر شهدا در آپارات: http://www.aparat.com/lashgareshohada ارتباط با ادمین @soobhegharib
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهیدی که دوست داشت حرّ امام حسین علیه السلام باشد🌹  خواندن زیارت عاشورا شده بود کار هر روزش... شلمچه بود که چشماش مجروح شد. کم کم  بیناییش رو از دست داد، با این حال زیارت عاشورا خواندنش ترک نشد.. باضبط صوت هم زیارت عاشورا گوش می داد هم روضه.... توی ماه محرم حالش خراب شد. پدرش می گفت : « هرروز می نشستم کنار تخت برایش زیارت عاشورا می خواندم... اما روز عاشورا یه جور دیگه زیارت عاشورا خواندیم... 10 صبح بود که از من پرسید: بابا! حرّ چه روزی شهید شد؟گفتم: روزعاشورا... گفت : دعاکن من هم امروز حٌرّ امام حسین بشم... ظهرکه شد.گفت: بابا! بی قرارم... بگو مادر بیاد... بعدهم گفت :برایم سوره ی فجر بخون، سوره ی امام حسین(علیه السلام)... شروع کردم به خوندن ... به آیه «یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» که رسیدم، خیلی گریه کرد.. گفت: دوباره بخوان... 13 یا 14 بار براش خواندم... همین جورگریه می کرد... هنوز سیر نشده بود، خجالت کشید دوباره اصرار کنه... گفت: بابا! مادر نیومد؟ گفتم: نه هنوز... گفت:پس خداحافظ... قرآن روگذاشتم روی میز برگشتم... انگار سالها بود که جون داده... تازه ظهرشده بود...ظهرعاشورا... 🕊 @lashgareshohada
#شهیدی که در دامان امام حسین(ع) جان داد... #شهید_مهدی_شاهدی #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که در دامان اباعبدالله (ع) جان داد🌹 پست نگهبانیش افتاده بود نیمه شب... سر پست نشسته بود رو به قبله، و اطرافش رو می پائید.. داشت با خودش زمزمه می کرد: عاشق که شدی تیر به سر باید خورد زهری است که مانند عسل باید خورد نفر بعدی که رفت پست رو تحویل بگیره دید مهدی با صورت افتاده رو زمین... خیال کرد رفته سجده هرچی صداش زد، صدایی نشنید... اومد بلندش کنه دید تیر خورده توی پیشونیش و شهید شده… فکر شهادتش اذیتمون می کرد، هم تنها شهید شده بود هم ما نفهمیده بودیم... خیلی خودمون رو خوردیم و ناراحت بودیم… تا اینکه یه شب اومده بود به خواب یکی از بچه ها و گفته بود: «نگران نباشید، همین که تیر خورد به پیشونیم، به زمین نرسیده، افتادم توی آغوش آقام امام حسین(علیه السلام)..»  🕊 @lashgareshohada
معجزات، کرامات، امدادها و اخبار غیبی #شهدا را در کانال: 🕊 @lashgareshohada دنبال کنید...
#شهیدی که حضرت زهرا (س) برای عروسیش آمد... #شهید_شیخ_مصطفی_ردانی_پور #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم 🕊 @lashgareshohada
#شهیدی که حضرت زهرا (س) برای عروسیش آمد... #شهید_شیخ_مصطفی_ردانی_پور #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که اهل بیت (ع) به عروسیش آمدند🌹 مصطفی وقتی می خواست برای عروسی اش کارتِ دعوت بنویسه ، برای اهل بیت (ع) هم کارت دعوت نوشت... یه کارتِ دعوت نوشت برای امام رضا (ع) ، مشهد.... یه کارت برای امام زمان(عج) ، مسجد جمکران.... یه کارت هم به نیتِ دعوت کردنِ حضرت زهرا (س) نوشت و انداخت توی ضریحِ حضرت معصومه... قبل از عروسی حضرت زهرا (س) اومدند به خواب مصطفی و بهش فرمودند : چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟ کی بهتر از شما ؟ ببین همه آمدیم ... شما عزیز ما هستی.... 🕊 @lashgareshohada
مدافع حرم، که حضرت زهرا(س) زمان شهادتش را به او فرموده بود.... 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیـــــد مدافع حرم، که حضرت زهرا (س) شهادتش را در خواب به او اطلاع داد 🌹 روز جمعه، خبر شهادت احمد را به ما رساندند و همگی همان روز به معراج الشهدا رفتیم، که حدود 2 ساعت با احمد تنها بودیم و زیارت عاشورا خواندیم... بعد از شهادت، یکی از فرماندهانش که به دیدن ما آمده بود، تعریف کرد که احمد شب قبل از عملیات، خواب حضرت زهرا(س) را دیده و صبح به او گفته بود: «من خواب حضرت زهرا(س) را دیده‌ام که به من گفت: "فردا بعد از نماز مغرب و عشا به شهادت می‌رسی" من حتما امشب شهید می‌شوم» که فرمانده‌اش خندیده و به او گفته بود: «احمد، امشب شهید می‌شود» و حدود یک ربع بعد از اذان مغرب شهید شد... 🕊 @lashgareshohada
#شهیدی که حضرت زهرا (س) با او سخن گفتند و بشارت شهادتش را دادند... #شهید_نورالله_ملاح #بزودی_لشگر_شهداء #نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم 🕊 @lashgareshohada
🌹شهیدی که حضرت زهرا(س) با او سخن گفتند و بشارت شهادتش را دادند🌹 همرزم شهید میگوید: صبح يک روز گرم تابستاني، زير سايه چادري در هفت تپه، مآمن «لشکر خط شکن ۲۵ کربلا» نشسته بودم که نورالله رو دیدم.خیلی خوش حال بود... بعد از احوال پرسی به من گفت: دیشب خواب ديدم همين اطرافم، بعد يکي به‌ اسم صدام زد، نگاهي به دوربرم انداختم، صدا از تو چادر حسينة گردان مي‌آمد، اما صدا يک جورايي غريبانه و خاص بود، حيرت کردم!؟ آرام و بي‌تاب و بي‌قرار، گوشة چادر را کنار زدم، ناگهان انديشه‌اي مثل يک وحي ريخت توي دلم... مقابل تکه‌اي از نور زانو زدم، مي‌خواستم سلام بدهم، با اشک و بغض و بي‌قراري گفتم: السلام عليک يا فاطمه زهراء… حال غريبي پيدا کردم، من و حضرت زهرا(س)… حضرت فاطمه زهرا(س)، آقا امام حسن(ع) و امام حسين(ع) دو طرفش نشسته بودند. حضرت زهرا(س) فرمودند: پسرانم، حسن و حسين، سلام خدا بر شما باد، ايشان چند روز ديگر مهمان ما خواهد بود.. بعد، آقا امام حسين(ع) دست روي سرم کشيدند و من ناگهان از خواب پريدم... انشالله من شهيد مي‌شم، بشارتش رو گرفتم، مي‌دونم که به غريبانگي حضرت زهرا(س) به شکل غريبانه‌اي هم شهيد خواهم شد… ان‌شالله... چند روز بعد در حين آزادسازي مهران، نورالله ملاح، بر بلنداي قلاويزان، با اصابت مستقيم راکت هواپيماي دشمن، به شکل غريبانه‌اي، مظلومانه شهيد شد، و چنان پودر شد که چيزي از جنازه‌اش باقي نماند و شهید گمنام شد... در سحرگاه هفدهم تيرماه ۶۵، نورالله مهمان حضرت زهرا(س) شد. 🕊 @lashgareshohada