eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
725 دنبال‌کننده
519 عکس
203 ویدیو
2 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
زمستان 1400 باز هم کار نگارش کتاب حاج حسن گره خورده و متوقف شده بود. کامپیوترم از صبح بعد از نماز روشن بود تا آخر شب! اما جملات با معجزه و آرزو و التماس نوشته نمی‌شوند! اطلاعاتی که برای تکمیل مطلب، فهم آن و سپس نگارش لازم داشتم فراهم نبود... پراکندگی مطلب، نقص اطلاعات، گاه تناقضاتی که باید مرتفع می‌شد، و حس یاس و تنهایی تلخی که از مدتی پیش بر سرم آوار کرده بودند و هر وقت کی ضعیف می‌شدم مرا مچاله می‌کرد، دست به دست هم داده و روح و جسمم را به هم ریخته و ناتوانم کرده بود....... این جور وقتها را بارها تجربه کرده بودم و هر بار به طریقی راه باز شده بود... توسل‌های مدام، قربانی کردن ها و صدقه‌ها...، پناه بردن به جایگاه ابدی جسم خونین حاج حسن ... آه خدای من! چه رازها که در این مسیر با تو نداشتم😔.... مسیری که معلوم نبود من دارم حاج حسن طهرانی مقدم را می‌شناسم تا کتابش را بنویسم یا دارم با او و رنج‌های بزرگش می‌آموزم و حتی بخشی را تجربه می‌کنم، تا بزرگ شوم برای ...... !!! این بار اما به دلم افتاد بروم حرم امام خمینی و مزار پاسداری که هم اسمش به اکرام در کتاب آمده بود و هم بنا به وصیتش در حرم امام جایی که بنای اولیه آن را ساخته بود، آرمیده بود... صبح سردی بود و من حال خرابم را به حرم امام رساندم... امامی که او را هرگز ندیدم اما عاشقانه با او عهد بستم و زندگی‌ام را آگاهانه وقف سرباز جانباز راهش کردم❤️.... با امام حرف زدم. یادم آمد امام به این مضمون گفته بود من خسته‌تر از همه شما هستم اما سنگینی مسئولیت اجازه نمی‌دهد استراحت کنم! از امام شرم کردم. اشک و اندوه و کوچکی خودم را در برابر کار بزرگی که امانتدارش بودم به مزار سید محمد صنیع خانی بردم... حاج حسن او را خیلی دوست داشت! حتما در مراسمش بود و حتما بارها به زیارتش آمده بود ... آخر او خیلی رفیق‌باز بود و من خیلی این خصلت وخاطراتش را دوست داشتم و می‌آموختم ........ به سختی مزار شهید صنیع خانی را پیدا کردم اما در حرم را در آن قسمت بسته بودند و نتوانستم نزدیک شوم. مرد نگهبان، با تعجب، زنی را می‌دید که در آن سرما، دقایق طولانی، پشت دری ایستاده بود دور از حرم امام! گویی به آشنایی غریب، پناه آورده بود!!! غریبی در کنار غریبی دیگر!!! 😭من همیشه به قدرت شهدا و برادری‌شان ایمان داشته و دارم .... https://eitaa.com/lashkarekhoban