و چه حالی بودم من که در کنار بانویی که یازده سال از او، راه و رسم حاج حسن را شنیده و نوشته بودم، کنار همسر بزرگوار و وفادارش، خانم الهام حیدری، امروز در لحظه تست ماهوارهبر #قائم_۱۰۰ حاضر و شاهد احوالی بودم که واژهها برای توصیف کامل آن، خیلی باید زحمت بکشند....
#ماهوارهبر_قائم_۱۰۰
#همسر_شهید
#الهام_حیدری
#الهی_شکر
https://eitaa.com/lashkarekhoban
خانم جان
خانم عفت شجاع
همسر محترم شهید صیاد شیرازی...
امروز که باخبر شدم عمر تلاش و نبرد باعزت شما درین جهان محدود به سر رسید و رها شدید از دار مسئولیت و غم دنیا،
چقدر دلم برایتان تنگ شد...
من شما را فقط یک بار دیدم.. اردیبهشت ۱۳۷۸، در منزلتان. آن روزها چند هفته از فاجعه ترور همسر عزیزتان شهید صیاد شیرازی میگذشت. ما هم مثل همه ایرانیان خبر تلخ را از تلویزیون دیده و شنیده بودیم.
ایام سختی بود برای ما. مدام بین تبریز و تهران در سفر بودیم بخاطر درمانهای ناباروری که به دلیل مسائل جانبازی قطع نخاعی، درگیر ۹۹ درصد این جانبازان عزیز است. دست بر قضا، کلینیک کوثر در محدوده زندگی شما در فرمانیه قرار داشت و هنگام گذشتن با تاکسی ، تصاویر، پرچمها و بنرهای تسلیت را دیده بودم.
یک روز که باید باز هم ساعات طولانی در کلینیک منتظر میماندیم، با همسرم تصمیم گرفتیم این ساعات را بیاییم سمت خانه شما. پیاده راه افتادیم. من جوان و کم تجربه بودم در هل دادن و کنترل ویلچر اما جسارتم و شاید درست بگویم شوق و توکلم زیاد بود و راهی شدیم... راهی طولانی طی کردیم، اول از پیاده رو راه افتادیم اما زود فهمیدیم مناسب ما آدمهای ویلچری نیست و گویی ما پیاده محسوب نمیشویم! پیچیدیم به خیابان که مشکلات خودش را داشت!
راه طولانی بود اما ما عشق دیدار داشتیم و در حالی که نمیدانستیم اصلا امکان دارد بتوانیم شما را ببینیم یا نه، به سمت نشانی عکس شهیدتان رهسپردیم. حتی اگر به در بسته میخوردیم، به هر حال مشهد شهید علی صیاد شیرازی را میديديم... 😔😭
وقتی رسیدیم دم ظهر بود و کوچه خلوت. راننده تاکسی به ما گفته بود مردمگروه گروه میآیند به دیدارتان.
ما وقتی رسیدیم یکی دو نفر جلوی خانه دیدیم که یکی پسرتان آقا مهدی بود؛ شاهد ماجرای ترور و شهادت پدر.
وقتی متوجه ما شدند اکرام کردند. معلوم شد تازه یک گروه رفتهاند. شاید وقت استراحتتان بود، اما آنها اصیلزاده بودند و حرمت یک جانباز ویلچری را نگه داشتند. خودشان وقتی گروه کوچک دونفرهی ما را دیدند، کمک کردند. ویلچر را از پلهها پایین بردند که محل حسینیه بود و به من گفتند بروم بالا پیش خانمها.
من خجالتزده بودم. اولین بار بود منزل یک فرمانده شهید میرفتم که هنوز چهلمش نشده بود. من پیش از آن ، همیشه، فقط به خاطرهها رسیده بودم😔
وقتی شما را دیدم، در چهره خسته و غمزدهتان و در آغوش گشودهتان، محبتی دیدم که ناگهان مثل یک بچه که دلش میخواهد یکی بهانههایش را گوش کند، زبان باز کردم... گفتم که تازه با یک جانباز نخاعی ازدواج کردهام و گفتم که چرا آواره تهران شدهایم و ....
من مثل دخترتان بودم انگار.
مثل خواهرتان
اصلا مثل جوانی خودتان در ابتدای راهی دشوار...
و شما... چقدررر به من محبت کردید.
چقدر زود صمیمی شدید. وقتی دیدید از مشکلات مسیر جانبازی در سختی و شاید در هراسم، از زندگی خودتان گفتید. از بچه معلول جسمی و ذهنیتان که همراه همسر شهیدتان چقدر عمرتان را به پایش ریختید و سکوت کردید و صبوری... .
از صبر و توکل همسر شهیدتان گفتید و اینکه آدمهای بزرگ، چطور با این سختیها ساخته میشوند...
آخ! خانم شجاع
همسر نازنین شهید صیاد شیرازی!
فقط خدا میداند چقدر در آن دیدار نیمساعته به من عشق و جرات بخشیدید.
افسوس که آن دیدار اول، ملاقات آخرمان هم بود. نمیدانم وقت کردید و محرمی یافتید تا حرفهای نهان و خاطراتتان را کامل بگویید تا در تاریخ بماند یا نه؟
اما من انشاءالله در یک روز زیبای ابدی، وقتی شما را ببینم، از قلب من خواهید خواند چقدر اثرتان بر زندگی من، پایدار و ماندگار بود!
خدا قوت.
چقدر صبر میخواست ایستادن بر فراق مردی که در زمان حیاتش هم شهید بود و پر کردن جای او برای فرزندی که فرشتهای معصوم بود و محل آزمونی دشوار...
خدا از شما راضی باشد استاد من.
وصال حق، وصال دلدار، مبارکتان🤍
#همسر_شهید_صیاد_شیرازی
#به_روایت_معصومه_سپهری
#همسر_شهید
#همسر_جانباز
#یک_تکه_روایت_از_زندگی_با_جانباز_نخاعی
#فرزند_معلول_بهشتی
https://eitaa.com/lashkarekhoban
امروز در خانهی نورانی شهید صیاد، برای عرض ادب در جمع عزیزانی از خانواده شهدا توفیق حضور یافتیم، برای عرض تعزیت و فاتحه به یاد بانویی نازنین که امروز، در خانه ابدیاش آرام گرفت.
لطفا نماز لیله الدفن بخوانیم برای بانو عفت شجاع فرزند محمود.
روحش شاد و با شهیدهی خانهی علی محشور باد انشاءالله
#همسر_شهید
https://eitaa.com/lashkarekhoban
بالاخره دیدمت ابوحامد...
در کلام و مهر و لبخند خاتونت...
مرد جهاد و کوه و دشت
مرد میدانهای سخت
فرمانده علیرضا توسلی
که جهاد را لااقل در چهار جبهه به نامت زدهای: نبرد با اشغالگران شوروی در افغانستان، نبرد با ارتش بعث عراق در کنار رزمندگان ایرانی، نبرد با طالبان افغانستان، نبرد با جبهه تکفیریها و داعش در سوریه....
و از هر یک زخمهای به تن گرفتی...
و بالاتر از همه اینها، به زعم خودت: نبرد با نفس و دشمن درونی که بالاتر از همه جنگها و سختتر است....
شهید تپه تل قرین!
ممنونم که راه را باز کردی
🌱🌱
از آخرین عکسهای خانوادگی ابوحامد و عزیزانش...
آخ که خانواده بدون پدر، عمود ندارد...
#ابوحامد
#همسر_شهید
#همراه_با_ستارهها
#فرمانده_لشکر_فاطمیون
#شهید_علیرضا_توسلی
https://eitaa.com/lashkarekhoban