من میتوانم تو را روایت کنم. کارم روایت کردن است... میتوانم از چشمهای دریاییات بگویم که اشکشان خشکیده... میتونم از معصومیتشان بنویسم، از لبهای خسته و خشکیده و فغانی که برآنهاست بگویم... میتوانم از گلهای ریز مقنعه زیبایت بگویم که در عظیمترین غم هستی، هنوز گویی بر فرشتهای حجاب گرفتهاند... میتوانم از دستان قوی و مادرانهات بگویم.. از انگشتری که خاطرهها با خود دارد. میتوانم گوش بدهم به صدای زخمیات ای مادر گلها.
میتوانم سکوتت را ترجمه کنم. من سالهاست حرفهای مجاهدان مجروح را شنیدهام. پای صحبت همسران و مادران شهدا نشستهام. این کار من است...
اما
اما مشاهده غم شما مرا بیچاره کرده...
از وقتی دیدمت اشکم روایت را به دست گرفت...
چطور بعد از ذکر این مصیبتها "الحمدلله" بر زبان زیبایت نشست خواهر داغدار عزیزم
؟😭
جز همین کلمات آغشته به اشک و شرمی که در برابر مصیبت شما در غزه دارم، سلاحی ندارم.
اصلا نمیدانم اگر آنجا بودم قادر به روایت چه چیزهایی بودم؟😔
در زمانهای که تکرار وحشتناک جنایتها، ظلم آشکار قدرتها، گیجی مدیریت شده توسط رسانهها، ذلت و همراهی پلید سران خائن کشورهای اسلامی و عرب، خون و اشک و پیکر پاره پاره غزهی شهید را عادی کرده است، فقط دل بستهام به درس مولای شهیدم در عاشورا:
خون بر شمشیر پیروز است، حتی اگر نه خون رزمنده مجاهدی در میدان جنگ، بلکه خون پاک نوزادی گرسنه و تشنه در دل شب باشد.
م.سپهری ۱۴ اسفند۱۴۰۲
#یا_حسین
#یا_زینب
#روایت_غزه
#امالشهدا
https://eitaa.com/lashkarekhoban