#داستان
فرمانروایی می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد اما با مقاومتهای سردار محلی مواجه شد و مزاحمت های این سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت.
سردار و خانواده اش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات پایتخت فرستاده شدند.
فرمانروا با دیدن قیافه ی سردار از تأثیر قرار گرفت و از او پرسید ای سردار اگر من آزادت کنم چه می کنی؟
سردار پاسخ داد اگر از من بگذری به وطنم باز خواهم گشت و فرمانبردار خواهم گشت...
فرمانروا پرسید :و اگر از جان همسرت درگذرم آنگاه چه خواهی کرد سردار گفت آنوقت جانم را فدایت خواهم کرد
پادشاه تحت تاثیر قرار گرفت و آنها را آزاد کرد همسرش در حالی که به چشمان سردار نگاه می کرد به او گفت تمام حواسم به تو بود .به چهره مردی نگاه می کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند...
#قدرت_عشق
@latife_sara😍😍