ﭘﺴﺮﻩ ﺍﺳﻢ ﭘﺮﻭﻓﺎﯾﻠﺶ
Ali Ali Ali Ali Ali
ﺑﻬﺶ ﭘﯿﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺍﺳﻤﺖ ﺍﮐﻮ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺷﺪﻩ !؟؟؟
ﮔﻔﺖ نه....ﺍﺳﻤﻢ ” ﭘﻨﺠﻌﻠﯽ ” ﮐﻨﺎﺭﻫﻢ ﭘﻨﺞ ﺗﺎ ﻋﻠﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ
ﻣﻤﻠﮑﺖ که ﻧﯿﺴﺖ به ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﻐﺰﻫﺎﺳﺖ😂
@latife_sara😂😂
رفتم خواستگاری اونقدر تو بحث مهریه سخت گرفتن که آخرش بهم ریخت همه چی
خیلی روی چهارده معصوم تاکید داشتن ولی نظر ما روی دو طفلان مسلم بود😂😂😂
@latife_sara😂💫
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ ﺳﮓ ﺩﺍﺷﺘﻦ ،
ﻫﺮﻭﻗﺖ ﻭﺍﻕ ﻭﺍﻕ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻣﻨﻢ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﺸﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺯﻥ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﺳﮕﯽ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﺵ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ..... ﻭﺍﺳﻪ برا ﺳﮕﺶ !
ﺧﻼﺻﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ
ﺩﺍﺭﻩ ﻭﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻣﯿﺎﺩ😂😂😂
@latife_sara😂😂
May 11
#داستان 🍎
روزی پادشاهی به تماشای صحرا رفت باغبانی پیر و سالخورده را دید که سرگرم کاشت نهال درخت بود.
پادشاه گفت:«ای پیرمرد در پیری که تو این نهال را می کاری کی میتوانی میوه آن را بخوریی بهتر است به جای آن به فکر نامه اعمالت باشی»
پیرمرد پاکدل گفت:« دیگران نشاندند ما خوردیم، ما میکاریم دیگران بخورند»
@latife_sara😍😍
🔺از یه هموطن پرسیدند فواید ماه رمضان و روزه داری چیه؟
گفت والا چه عرض کنم.... با تحمل گشنگی حال فقرا و گرسنگان را درک میکنیم!
بعدش زخم معده و سنگ کلیه و صفرا میگیریم پس حال بیماران را هم درک میکنیم!
بعد در اثر گشنگی عصبی و پرخاشگر میشیم حال دیوانه ها را هم میفهمیم!
بعدشم دم افطار اينقدر ميخوريم كه به مرز تركيدن ميرسيم و حال پول دارا رو هم درك ميكنيم!
ودر آخر موقع خواب از شدت زياد خوردن نميتونيم بخوابيم و تكون بخوريم كه حال باردارهارو هم درك ميكنيم!
حالا هى بگيد روزه فایده نداره😁😂😂
@latife_sara😂😂
تو قیامت جبرئیل به مردا میگه: اونایی که زن ذلیل بودن سمت چپ، بقیه سمت راست.
همه میرن سمت چپ فقط یکی نمیره ...
.
.
.
جبرئیل بهش میگه: چطور تو نرفتی اونور؟
میگه : خانومم گفته وایسا اینجا تکونم نخور😂😂😂😂
@latife_sara😂😂
پسر عموم رفته زن گرفته 👰
گفتن سه تیکه از جهیزیه پای دوماده ...
لوازم آشپز خونه، لوازم برقی و لوازم چوبی 😳
احتمالاً زنش فقط با خودش دمپایی و کلیپس میبره 😑😂😂
@latife_sara😂😂
#داستان 💎
امین فروشنده پارچه و تاجر امانتداری بود مردم از همهجا پیش او میآمدند و انواع پارچه ها را می خریدند و به این ترتیب تجارتش رونق گرفته و از خوش نام های شهر بود.
روزی مردی به نام عباس که به مال امین حسادت میکرد، نزد امین آمد و از امین طلب قرض کرد امین بی چشمداشت مقدار پولی که لازم داشت به او داد.
در همان روز امین کاروانی را که به همه جا سفر می کردند دید و از آنها گردنبند عقیق زیبایی هدیه گرفت زیرا قبلاً به آنها کمک کرده بود. عباس دید امین گردنبند جدید را در صندوق کوچک اش گذاشته،خداحافظی کرد و رفت.
فردای آنروز عباس نزد قاضی رفت و به او گفت: من امروز گردنبند عقیق زیبایی را خریدم و امین آنرا از مغازه من ورداشته است.
قاضی مأموری فرستاد تا با مشخصاتی که عباس دیده بود بگردد. مأمور آنرا پیدا کرد و با امین نزد قاضی رفتند. امین که شاهدی نداشت، نمیتوانست حرفش را ثابت کند.
همان لحضه مرد کاروانی به شهر آمد و سراغ امین را گرفت و به نزد قاضی رفت. و به او توضیح داد که گردنبند جعلی است زیرا راهزنان آنها را گاهی میدزدند.و گردنبند اصل را به او داد و امین هم صداقتش معلوم شد.
@latife_sara😍😍
ﻣﺮﺑﯽ ﻣﻬﺪ ﮐﻮﺩﮎ: ﮐﺴﺮﯼ ﺟﺎﻥ ﺷﻤﺮﺩﻥ ﺑﻠﺪﯼ ؟
ﮐﺴﺮﯼ: ﺁﺭﻩ ﺩﺍﯾﯽ سعیدم ﻳﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩﻩ
ﻣﺮبی: ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻭ ﺩﺍیی سعیدت
ﺧﻮﺏ ﺣﺎﻻ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﻴﻨﻢ، ﺑﻌﺪ ﭘﻨﺞ ﭼﻴﻪ؟
ﮐﺴﺮﯼ: ﺷﻴﺶ
ﻣﺮﺑﻲ: ﺁﻓﺮﻳﻦ ﻋﺰﻳﺰﻡ، ﺣﺎﻻ ﺑﮕﻮ ﺑﻌﺪ ﻫﻔﺖ ﭼﻴﻪ؟
ﮐﺴﺮﯼ: ﻫﺸﺖ
ﻣﺮﺑﻲ: ﺁﺍﺍﻓﺮﻳﻦ! ﺣﺎﻻ ﺑﮕﻮ ﺑﻌﺪ ﺩﻩ ﭼﻴﻪ؟
ﮐﺴﺮﯼ: ﺳﺮﺑﺎﺯ !!!
ﻣﺮﺑﯽ: ﺑﻌﺪﺵ؟
ﮐﺴﺮﯼ: ﺑﯽ ﺑﯽ!!!
ﻣﺮﺑﯽ: ﺑﻌﺪﺵ
ﮐﺴﺮﯼ: ﺷﺎﻩ!!
ﻣﺮﺑﯽ: 😶
کسری: 😊
دایی :😎😂😂
@latife_sara😂😂
داییم یه دیپلم خریده،بعد تو 40سالگی رفته دانشگاه علمی کاربردی،
بعد زنش روز دانشجو براش نوشته مرسی که نقاط تاریک وطنو با فانوس علم روشن میکني😂😂😂
@latife_sara😂😂
يه خوبى سوهان خوردن اينه كه
تا سه روز بعد هر وقت هوس كنى اگه بگردى لاى دندونات حتما يه تيكه ش رو پيدا مى كنى😄😂
@latife_sara😂😂
#داستان
💙هیزم شکن فقیری به جنگل رفت درخت را قطع کرد و آنها را جمع کرد و محکم است سپس آنها را روی پشتش گذاشت و به طرف شهر و راه افتاد تا آنها را بفروشد.
💙چوبها خیلی سنگین بود و مرد می ترسید کهدچوبها به مردمی که در خیابان راه می رود برخورد کند برای همین با صدای بلند می گفت مواظب باشید مواظب باشید.
💙عابران که صدای هشدار هیزم شکن را میشنیدند از فاصله میگرفتند تا چوب ها به آن ها نخورد در بین راه مرد لجبازی صدای هیزمشکن را شنید اما از سر راه کنار رفت و در همین حین یکی از چوبها به پالتو مرد گیر کرد و آن را پاره کرد مرد عصبانی شد و بر سر هیزمشکن فریاد کشید آنها پیش قاضی رفتند و خسارتی که هیزم شکن به او وارد کرده را از او بگیرد.
💛هر دو به دادگاه رفتند و جلوی قاضی استادند قاضی از هیزم شکن سوالی کرد اما هیزمشکن هیچ جوابی نداد قاضی چند بار پرسید اما هیزمشکن هیچ حرفی به میان نزد.
💛قاضی از وی پرسید آیا هیزمشکن کرولال است یا خیر.
💛مرد لجباز پاسخ داد که جناب قاضی این مرد کاملاً زبان سالمی دارد و میتواند به درستی سخن بگوید
🧡قاضی هم پرسید که شما از کجا می دانید که این فرد می تواند به درستی سخن بگوید؛مرد نیز گفتش که این مرد در خیابان بر سر مردم فریاد میزد که بروید کنار برای کنار
🧡قاضی خندید و متوجه شد که لجبازی مرد بوده که پالتو وی را خراب کرده و مرد هیزم شکن بیگناه است
.
❤️نتیجه: هیچ گاه لجبازی نکنید زیرا بر علیه خودتان می شود و اگر کسی بر علیه شما لجبازی کرد صبر پیشه کنید.
#صبر
@latife_sara😍😍
هروقت تو خیابون از سرعت گیر میپرم
از نظر بابام من بلد نیستم رانندگی کنم و
هر وقتم خودش میپره شهرداری بلد
نیست کجا سرعت گیر بزاره و سرعت
گیرها غیر استانداردن😂😂
@latife_sara😂😂
معمولاً تو اتوبوس
میرم اون تَهِ ته میشینم... 😊💭
پیری که بتونه تا اونجا راه بیاد،
سر پا هم میتونه وایسه 😂😑😂
@latife_sara😂😂
هر وقت توی بحث از لفظ «پولشویی» استفاده میکنم
همه اش استرس اینو دارم که طرف بپرسه پولشویی چیه؟!😂😄
@latife_sara😂😂
#داستان
💝روزی خلیفه وقت، کیسه پر از سیم با بنده ای نزد ابوذر غفاری فرستاد. خلیفه به غلام گفت:«اگر وی این از تو بستاند، آزادی». غلام کیسه را به نزد ابوذر آورد و اصرار بسیار کرد، ولی وی نپذیرفت.
غلام گفت:آن را بپذیر که آزادی من در آن است و ابوذر پاسخ داد:«بلی، ولی بندگی من در آن است»
گاهی ثروت های مادی آمی را بنده خود می کنند و او را از بندگی خدا خارج می سازند.
@latife_sara😍😍
#داستان
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
حضرت موسی علیه السلام ، درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده. گفت:ای موسی! دعا کن تا خدا عزوجل مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم. موسی دعا کرد و برفت. پس از چند روز که از مناجات باز آمد، مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده. گفت:این چه حالت است؟ گفتند:خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته. اکنون به قصاص فرموده اند.
«وَلَوْ بَسَطَ اللّه ُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوَ فِی الاَْرْضِ؛ اگر خداوند درِ هر نوع روزی را بر بندگانش می گشود، در زمین ستم پیشه می کردند». (شورا:27) موسی علیه السلام ، به حکمت جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار.
@latife_sara😍😍
خاک برسر من که دستشویی مو میتونم نگه دارم ولی تورو نه!!
.
.
.
اس ام اس غضنفر به دوست دخترش برای معذرت خواهی.....😂
@latife_sara😂😂
سود توی دو چیزه: 🤑✌
"بخر بفروش ♻️💰
به خر بفروش" 💸🐴
کارشناسان عقیده دارند دومی کار راه بندازتره😐😭😂😁
@latife_sara😂😂
تو پیاده رو به قیافه یکی خندیدم یارو رفت تو خیابون سوار پورشه شد رفت،
نشستم رو جدول کنار خیابون تا شب به خودم و قیافم و زندگیم خندیدم😐
😕😅
@latife_sara😂😂
سر ظهری خواب بودم زنگ در و زدن
دیدم یه دختر بچه ی کوچولو موچولو
میگه عمو سلام:
گفتم سلام عمو
دیدم یه استکان گرفته جلوم میگه عمو میشه این یه ذره شربت و بچشی ببینی شیرینه یا نه؟؟؟؟
گفتم خوب عمو خودت چرا نمیچشی؟؟؟
گفت من روزه م
برای عروسکام دارم افطار درست میکنم
به مامانمم گفتم میگه منم روزه ام
برو در خونه ی این همسایه رو برویی یه نره خر دارن روزه نیست😐😂
@latife_sara😂😂
#داستان
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺩِﻩ ﺑﻪ اسم مش مراد به ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺐ ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ...
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺩﻩ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: "ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﺶ مراد ﯾﮏ ﺷﯿﺮ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ !"
ﻣﺶ مراد با ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ!
ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺳﮓ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﻣﺶ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ .
💖 ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ "ﻣﺸﮑﻞ" ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ
ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ...
تو زندگی مشكل وجود نداره همه چيز مسئله است و قابل حل.
🍃
@latife_sara😍😍
تو بهشت دیگه شنبه وجود نداره.
ایام هفته به اینصورته:
یکجمعه
دوجمعه
سهجمعه
چهارجمعه
پنججمعه
جمعه
😂😂😂
@latife_sara😂😂
معادل فارسي"سلفي"هم اعلام شد...
يعني بگم ميميري از خنده
. " خويش انداز"
آدم ياد خاک انداز ميوفته😂😂
حالا هي از خودتون خويش انداز بگيريد😂😂😂
@latife_sara😂😂
May 11
با نامزدم رفتیم خرید. یه پالتو گرفت پنج تومن
گفت تو چیزی واسه خودت نمیخوای؟🙂
گفتم نه من همین تی شرت رو هم میخوام در بیارم از گرما😂😂😂
@latife_sara😂😂
#داستان
فرمانروایی می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد اما با مقاومتهای سردار محلی مواجه شد و مزاحمت های این سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت.
سردار و خانواده اش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات پایتخت فرستاده شدند.
فرمانروا با دیدن قیافه ی سردار از تأثیر قرار گرفت و از او پرسید ای سردار اگر من آزادت کنم چه می کنی؟
سردار پاسخ داد اگر از من بگذری به وطنم باز خواهم گشت و فرمانبردار خواهم گشت...
فرمانروا پرسید :و اگر از جان همسرت درگذرم آنگاه چه خواهی کرد سردار گفت آنوقت جانم را فدایت خواهم کرد
پادشاه تحت تاثیر قرار گرفت و آنها را آزاد کرد همسرش در حالی که به چشمان سردار نگاه می کرد به او گفت تمام حواسم به تو بود .به چهره مردی نگاه می کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند...
#قدرت_عشق
@latife_sara😍😍