eitaa logo
اشعار استاد علی اکبر لطیفیان
436 دنبال‌کننده
7 عکس
14 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دارم برای رنگِ تنت گريه می كنم پای نفس نفس زدنت گريه می كنم باور كنيم حرمت تو مستدام بود؟ يا بردن تو بردنِ با احترام بود؟ باور كنيم شأن تورا رَد نكرده است؟ اين بد دهانِ شهر به تو بد نكرده است؟ گرد و غبار، روی تو ای يار ريختند روی سرِ تو از در و ديوار ريختند هرچند بين كوچه تنت را كشيد و بُرد دستِ كسی به روی زن و بچه ات نخورد باران تير و نيزه نصيب تنت نشد دست كسی مزاحم پيراهنت نشد اين سينه ات مكان نشست كسی نشد ديگر سر تو دست به دست كسی نشد
همان امام غـریبی که قـامتش خـم بود* به روی شانـۀ پیرش غـم دو عـالم بود میـان صحـن حـسـینیـۀ دو چـشـمانـش همیشه خـاطـرۀ ظهـر یک محـرم بود دل شکـسـتۀ او را شـکـستـه تـر کردند شبیه مـادر مظلومه اش پـر از غـم بود اگر تمـام مـلائک ز گـریـه می مـردند به پـای خانـۀ آتـش گـرفـته اش کـم بود حدیث حرمت او را به زیـر پا بـردنـد اگــر چــه آبـــروی خــانــدان آدم بـود شتـاب مـرکـب و بـنـد و تعـلـل پـایـش زمیـنه های زمین خوردنش فراهم بود امان نداشت که عمامه ای به سر گیرد همان امام غـریبی که شانه اش خم بود 🌹
علی اکبر لطیفیان امام صادق(ع)-شهادت ناگهان زلفِ پریشان تو را می گیرند سر سجاده گریبان تو را می گیرند تو در این خانه بنا نیست که راحت باشی چند هیزم سر و سامان تو را می گیرند وقت نعلین به پا کردن تو یک آن است چون حسودند همین آنِ تو را می گیرند دختران تو یقیناً ز کسی ترسیدند بی سبب نیست که دامان تو را می گیرند سعی کن بلکه خودت را بکشانی ور نه ریسمان ها به خدا جانِ تو را می گیرند
آسمان است و زمین دور سرش می گردد آفتاب است و قمر خاك درش می گردد این قد و قامت افتاده درخت طوبی است این محاسن به خدا آبروی دین خداست این حرم خانه ی زهراست مسوزانیدش این حسینیه ی دنیاست مسوزانیدش شعله پشت حرم فاطمه زاده نبرید پسر فاطمه را پای پیاده نبرید آی مردم بگذارید عبا بردارد پیرمرد است و خمیده است عصا بردارد ببریدش، ببرید از وسط مردم نه هر چه خواهید بیارید ولی هیزم نه بگذارید لبش یاد پیمبر بكند وسط شعله كمی مادر مادر بكند از مسیری ببریدش كه تماشا نشود چشمی از این در و همسایه به او وا نشود اصلاً این مرد مگر پای دویدن دارد؟ پیرمردی كه خمیده است كشیدن دارد؟! شعله ی تازه به چشمان غمینش نزنید آسمان است و در این كوچه زمینش نزنید شاید این كوچه همان كوچه ی زهرا باشد شاید آن كوچه ی باریك همین جا باشد شاید این كوچه همان جاست كه زهرا اُفتاد گر چه هم دست به دیوار شد اما اُفتاد این قبیله همگی بوی پیمبر دارند در حسینیه ی خود روضه ی مادر دارند
باز گرفته دلم برای مدینه باز نشسته دلم به پای مدینه شکر خدا عاشق دیار حبیبم شکر خدا که شدم گدای مدینه بال فرشته است، سایبان قبورش بال فرشته است،خاک پای مدینه در کفنم تربت بقیع گذارید صحن بقیع است، کربلای مدینه کرب و بلا می شود دوباره مجسم تا که به یاد آورم عزای مدینه دست من و لطف دست با کرم تو جان به فدای بقیع بی حرم تو سنّ تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟ یا که خداوند آفریده خمیده؟ منحنی قدّت از کهولت سن نیست شاخه ی سیبت ز بس رسیده، خمیده بس که غریبی تو ای سپیده محاسن شیعه اگر چه تو را ندیده، خمیده نیست توان پیاده رفتنت ای مرد پس به کجا می روی خمیده، خمیده هر که صدای تو را میان محله وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده در وسط کوچه ها صدای تو این بود مادر من، مادر شهیده، خمیده کیست که دارد تو را ز خانه می آرد؟ در وسط کوچه ها شبانه می آرد؟ وقتی درِ خانه در برابرت افتاد خاطره ای در دل مطهرت افتاد مرد محاسن سپید شهر مدینه کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد گرم خجالت شدند خیل ملائک حُرمت عمامه ات که از سرت افتاد راستی این کوچه آشناست، نه آقا؟ یعنی همین جا نبود مادرت افتاد؟ تکیه زدی تا تنت به خاک نیفتد حیف ولی لحظه های آخرت افتاد...
با جعفر صادق به روایات رسیدیم با لطف روایات به آیات رسیدیم عبد تو شدیم و سر سجّاده که رفتیم دیدیم به مجموع عبادات رسیدیم با واسطه ما پیش خداوند نشستیم از راه توسّل به مناجات رسیدیم در اصل، تو «اللّه» مجسّم‌شده هستی به ذات خداوند از این ذات رسیدیم از ردّ قدم‌های تو تا خانه‌ی زهرا یک‌دفعه، دو دفعه، نه! به کَرّات رسیدیم ما خاک‌نشینان حرم، عرش‌نشینیم از ارض بقیعت به سماوات رسیدیم :: از گریه‌ی تو در وسط شعله‌ی خانه به سوختن مادر سادات رسیدیم ✍
ما را برای گدایش شدن آفریدند قُمریِ آب و هوایش شدن آفریدند   او را برای طواف و برای عروج و ما را برایِ برایش شدن آفریدند   این خانم با کرم، محترم را برای وقف امامِ رضایش شدن آفریدند   اصلاً تمامی ایران زمین را برای مِلک خصوصی پایش شدن آفریدند   هرچند نانی نداریم، گندم که داریم گیرم مدینه نرفتیم، ما قم که داریم   زهرا حضورش نیازی به مردم ندارد اصلاً ظهورش مدینه وَ یا قم ندارد   بالی که این آسمان را ندارد، چه دارد؟ آن کس که این آستان را ندارد چه دارد؟   من حاجتم را به دست مسيحا ندادم بال و پرم را به اين آسمان ها ندادم جبريلم و در كرم خانه ، لانه گرفتم من حاجتم را از اين آستانه گرفتم - عصمت تباری که همسایه‌اش را ندیده همسایه‌اش نیز هم، سایه‌اش را ندیده   بانوی بالا مكانى که مافوق نور است خورشید هفت آسمانی که ما فوق نور است   جبريل حتى حريف كمالش نمى شد آئينه هم روبرو با جمالش نمى شد پروازها با قنوتش به بالا رسیدند اعجازها با نگاهش به عیسی رسیدند   غیر از خدایا خدایا صدایی ندارد روی زمین غیر محراب جایی ندارد   سجاده‌اش با مناجات کردن گره خورد هر صبح با نور خیرات کردن گره خورد   در بارگاه جلالى ؛ تعبّد تعبّد در آستان جلالى ؛ تهجّد تهجّد امروز باران‌ترین عنایت به دستش فردا فراوان‌ترینِ شفاعت به دستش   با لطف بسيار و دستِ بگيرى كه دارد چه خوب تا مى كند با فقيرى كه دارد خورشيدِ شب هاى تنهاى محتاجى ماست يا رحمة اللهِ فرداى محتاجى ماست بالا پريدند پرهاى ما با نگاهش چه سر به زيرند سرهاى ما با نگاهش از یک طرف دخترِ مردِ مشکل گشاهاست از یک طرف خواهرِ آبروی گداهاست   او حلقۀ اتصال رضا با جواد است باب الحوائج ترینی که بابِ مراد است  - وقتی که می‌خواست از خانه‌اش دربیاید یعنی به سمتِ حریم پیمبر بیاید   دور و برش از برادر برادر قُرُق بود راه از پسرهای موسی بن جعفر قُرُق بود   دست پسرهای موسی ابن جعفر نقابش پای پسرهای موسی ابن جعفر رکابش   تا چادرش خاکی از ردّپایی نگیرد تا معجر با حجابش به جایی نگیرد   او آمد و مایۀ افتخار همه شد دسته گل مریمیِ بهار همه شد   گیرم نبودیم امّا سلامش که کردیم گیرم ندیدیم، ما احترامش که کردیم   ما سربلندیم از اینکه گلابش نکردیم با ازدحام سر کوچه آبش نکردیم   او آمد و طرز خواهر شدن را نوشت و قربانِ قبل از برادر شدن را نوشت و   چه خوب شد که مسیرش به مقتل نیفتاد چه خوب‌تر بارها از روی تل نیفتاد   گودالی از کشمکش‌های لشگر ندید و… اى واى ؛ بالای سرنیزه‌ها سر ندید و... - اى واى از آن خواهرى كه برادر ندارد بوسه زند بر گلويش ؛ اگر سر ندارد
از کریمان سنگ می‌خواهیم ما، زر می‌رسد در حرم از آنچه می‌خواهیم بهتر می‌رسد لطف و احسان کریمان را شمردن مشکل است وقت احسان، پشت آن احسان دیگر می‌رسد اى که دستت می‌رسد کارى کنى، کارى بکن عمر دارد می‌رود، دارد اجل سر می‌رسد در طلب خوب است حاجات مکرر داشتن وقتی از این ناحیه دارد مکرر می‌رسد شب به شب در می‌زنم، چون در زدن مال من است دست سائل‌ها فقط تا حلقۀ در می‌رسد گر به ما کم می‌رسد از خصلت کم‌بینى است ورنه دارد ده برابر ده برابر می‌رسد من فقط یک نوکرم، کار خودم را می‌کنم او خودش هر وقت لازم شد به نوکر می‌رسد خادمان آنقدر بى اصل و نسب هم نیستند نسبت ما یا به فضه یا به قنبر می‌رسد فقر آمد می‌رود ایمان، ولى پیش شما می‌شود ایمان من فقرى که از در می‌رسد رزق در بین الطلوعین است، بین طوس و قم رزق از دو سفرۀ موسى بن جعفر می‌رسد هم به زیر دِیْن قم، هم زیر دِیْن مشهدم گه به داد من برادر، گاه خواهر می‌رسد فاطمه را خواستم، معصومه را زائر شدم فیض قبر مادرى از قبر دختر می‌رسد پیش تو محتاج‌ها در حال رفت و آمدند تا که آهو می‌رود، پشتش کبوتر می‌رسد :: پابرهنه می‌دوید و می‌دوید و می‌دوید زودتر از شمر آیا به برادر……..؟ ✍علی اکبر لطیفیان
قبل از قدم برداشتن در راه هجرانش بايد رفاقت کرد با خار بيابانش هجران کشيدن به اميد وصل ميارزد گر اولش تلخ ست، شيرين است پايانش هر کس که عاشق نيست پس اصلا چرا زنده ست يا چه جوابى ميدهد فردا به وجدانش خاکستر پروانه اى را ديدم و گفتم هر کس که عاشق ميشود اين است تاوانش *آن کوچه اى که يار ما از آن گذر کرده ست عشاق منت ميکشند از سنگ طفلانش منکه چهل سال است روى خاک ميخوابم حيف است نگذارم سرم را روى دامانش اين شمعها که بر تن پروانه ميگريند زنده نميمانند تا شام غريبانش *اشک جوانى بهترين سرمايه پيرى ست خوب است باشد آدمى فکر زمستانش در وقت مردن روبه قبله ميشود هر کس من وقت مرگم ميشوم رو به خيابانش در اصل بنده بودنش را جار خواهد زد عبدى که سجده ميکند اول به ايوانش باران که آمد بعد از آن خيرات ميبارد خير کسى را خواستى اول بگريانش سنگينى زنجير بر گردن نميگيرد از گريه هر که خيس ميگردد گريبانش من سالها در گيسوى تو سير ميکردم سيرى که خيل عارفان خواندند عرفانش وقتى دلم را دست چشمان تو ميدادم باور نميکردم بيندازى به زندانش يک شب در آغوشت نباشم خشک خواهم شد پژمرده ميگردد گلى که نيست گلدانش آنکه لبش را از ضريحت برنميدارد صدها گره وا ميکند از کار، دندانش گفتم همه هستند شايد جاى من هم هست منهم يکى از اين کبوترهاى مهمانش شکر خدا اينجا کريمان سلطنت دارند دنيا به ايران نازد و ايران به سلطانش سيرش دوچندان و سلوکش هم دوچندان است هر کس که از قم ميرود سمت خراسانش علی اکبر لطیفیان ۲۲
خاک حرم رسید ، دوا نیز داده شد آب حرم رسید ، شفا نیز داده شد ما طور خواستیم مقیم حرم شدیم ما جلوه خواستیم ، خدا نیز داده شد اصلا بهانه هاست که ما را می آورد با دادن بهانه ، بها نیز داده شد هر جا اگر به خواسته ها لطف می شود در این حرم نخواسته ها نیز داده شد از بس کریم بود که در هم خرید و رفت در ازدحام ، حاجت ما نیز داده شد اصلا به خواهش کم ما اکتفا نکرد ما سنگ خواستیم ، طلا نیز داده شد گفتم رضا ، عطای حسینی نصیب شد گفتم حسین ، امام رضا نیز داده شد می خواستم به مشهد تو راهی ام کنند دیدم برات کرببلا نیز داده شد علی اکبر لطیفیان
مانند مادرت شده ای، قد خمیده ای! آقا چرا عبا به سر خود کشیده ای !؟ با درد کهنه ای به نظر راه می روی!؟ مانند مادرت چقدر راه می روی! خونِ جگر به سینه به اجبار می دهی راهی نرفته! تکیه به دیوار می دهی داغ غریبی تو، نمک بر جگر زند خواهر نداشتی که برایت به سر زند این جا مدینه نیست، چرا دل خوری شما!؟ در کوچه های طوس زمین می خوری چرا؟ با «یاعلی» به زانوی خسته توان بده خاک لباس های خودت را تکان بده مقداری از عبای شما پاره شد، ولی... نیزه نزد کسی به تو از کینه ی علی این جا کسی به پیرهن تو نظر نداشت فکر و خیال گندم ری را به سر نداشت این جا کسی به غارت انگشترت نرفت چشمی به سمت مقنعه ی خواهرت نرفت
اشعار محمل اشعار ورودیه محرم با صد جلالت و شرف و عزت و وقار آمد به دشت ماریه ناموس کردگار فرش زمین به عرش مباهات می‌کند گر روی خاک پای گذارد ملک سوار چه ناقه‌ای، چه ناقه نشینی، چه محملی مریم رکابگیر و خدیجه است پرده‌دار حتی حسین تکیه بر این شانه می‌زند خلقت زنی ندیده بدین گونه استوار بیش از همه خدای مباهات می‌کند که شاهکار خلقت او کرد شاهکار تا هست مستدام، حسین است مستدام تا هست پایدار، حسین است پایدار کوهی اگر مقابل او قد علم کند مانند کاه می‌شود و می‌رود کنار با خشم خویش میمنه را می‌زند زمین با چشم خویش می‌سره را می‌کند شکار آنگونه که علی به نجف اعتبار داد زینب به دشت کرب و بلا داد اعتبار پنجاه سال فاطمه‌ی اهل بیت بود زینب که هست فاطمه هم هست ماندگار تا اینکه فرش راه کند بال خویش را جبریل پای ناقه نشسته به انتظار حتی هزار بار بیایند کربلا زینب پی حسین می‌‌آید هزار بار کار تمام لشگریان زار می‌شود زینب اگر قدم بگذارد به کارزار روز دهم قرار خدا با حسین بود اما حسین زودتر آمد سر قرار محمل که ایستاد جوانان هاشمی زانو زدند یک به یک آنهم به افتخار افتاد سایه قد و بالاش روی خاک رفتند از کنار همین سایه هم کنار طفلان کاروان همه والشمس و والقمر مردان کاروان همه واللیل و والنهار عبدند، عبد گوش به فرمان زینبند از پیرمرد قافله تا طفل شیرخوار رفتند زیر سایه‌ی عباس یک به یک با آفتاب، غنچه‌ی گل نیست سازگار از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست وقتی قدم گذاشته زینب به این دیار از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند بر روی چادرش بنشیند اگر غبار - از خواهری چو زینب کبری بعید نیست معجر به پای این تن عریان کند نثار یک عده گوشواره، ولی دختر علی یک گوش پاره برد از اینجا به یادگار خیلی زدند «تا» شود، اما تکان نخورد سر خم نمی‌کند به کسی کوه اقتدار او که فرار کرد عدو از جلالتش فریاد می‌زند که «علیکن بالفرار» ترسم که انبیاء بیفتند بر زمین دستی اگر خدای نکرده به گوشوار... پرده نشین کوفه، بیابان نشین شده با دختر بتول چه‌ها کرد روزگار! «قومی که پاس محملشان جبرئیل داشت گشتند بی عماری و محمل، شترسوار» آن بانویی که سایه‌ی او هم حجاب داشت با رفت و آمد سرِ بازارها چه کار؟ چشم طناب‌های اسارت به دست اوست زینب به شام رفت ولیکن به اختیار در یک محله زخم زبان خورد بی عدد در یک محله سنگ گران خورد بی شمار دردی به درد طعنه شنیدن نمی‌رسد یا رب مکن عزیز کسی را بدان دچار علی‌اکبر لطیفیان
روح والای تو از جنس خدا می باشد نفس سینه ی تو عقده گشا می باشد . نخ سجاده ی تو شهپر جبرائیل است چین پیشانی تو قبله نما می باشد . از تو می خواست خدا تا كه بمانی چندی كه حساب تو در این خانه جدا می باشد . فارغیم از هوس سیر خیابان بهشت خاك زیر قدمت جنت ما می باشد . سائلی آمده و از تو كرم می خواهد ای كه انگشتر تو فكر گدا می باشد . دل ما را بشكن گوهر اگر می خواهی سيّدی امر نما قنبر اگر می خواهی . هم نشینت شرف و عزت موسا دارد هم ركابت نفس حضرت عیسا دارد . هر كه گردید گرفتار خم گیسویت در گره باز نمودن ید طولا دارد . عرقی كه سر پیشانی تو حلقه زده پای هر نخل رطب قدرت دریا دارد . چاه آبی كه خودت وقف یتیمان كردی هرچه دارد ز سرْ انگشت تو مولا دارد . بی سبب نیست كه با تیغ دو سر می جنگی چون به یك قبضه تولا و تبرا دارد . نام تو زینت دنیاست خدا می داند نقش انگشتر زهراست خدا می داند . منّت زلف تو دارم كه گرفتارم كرد گوهر مهر تو اینگونه خریدارم كرد . كافری بیش نبودم علوی ام كردی نفس عشق شما بود كه بیدارم كرد . كار و بار دلم از مهر شما سكه شده عاقبت عشق ، مرا شهره ی بازارم كرد . تا قیامت به خدا گردن من حق دارد آن كسی را كه سر كوی تو بیمارم كرد . سایه ی لطف خودت را ز سرم كم نكنی بركت سایه ی تو لایق دربارم كرد . كیمیایی بنما تا زر نابم سازی اربعینی بطلب تا كه شرابم سازی ای علمدار خدا صاحب شمشیر دو سر اسدالله ترین ای زرهِ پیغمبر . هر كسی در پی آن است به جایی برسد سر نهادن به كف پای تو ما را خوش تر . یكی از پا به ركابان حریمت حمزه گوشه ای از سَكَنات و وَجَناتت جعفر . ضربه ای را كه تو در غزوه ی احزاب زدی از عبادات ملك ، جن و بشر سنگین تر . كس جلودار تو ای حیدر كرار نبود شاهد قدرت بازوی تو باب الخیبر . بی سبب نیست كه عباس زره می پوشد در دل علقمه می گفت انا ابن الحیدر . یل شمشیر زن قطب جهان می باشی اسدالله زمین شیر زمان می باشی . قامتی نیست كه در پیش قدت تا نشود ملكی نیست كه تا پیش قدت پا نشود . به خداوند قسم دور حریمت مریم گر نیفتد ز نفس مادر عیسا نشود . هر كسی قنبرتان را به تمسخر گیرد به زمینی تو بكوبیش دگر پا نشود . تا كه تو آب بر این نخل رطب می ریزی خار این نخل محال است كه خرما نشود . من دخیل حرم شاه نجف می باشم هو مدد گر گره ی نوكریم وا نشود . هر كسی خادم دربار تو در عالم نیست می توان گفت كه از سلسله ی آدم نیست علی اكبر لطیفیان
مرهم حریف زخم زبان ها نمی شود اصلاً جگر که سوخت مداوا نمی شود گریه مکن بهانه به دست کسی مده با گریه هات هیچ مدارا نمی شود خسته مکن گلوی خودت را برای آب با آب گفتن تو کسی پا نمی شود این قدر پیش چشم کنیزان به خود مَپیچ با دست و پا زدن گره ات وا نمی شود گیسو مکش به خاک ؛دلی زیر و رو شود در این اتاق عاطفه پیدا نمی شود باور کنم به در نگرفته است صورتت؟ این جای تنگ و این قد و بالا...نمی شود! با ضرب دست و پا زدنت طشت می زنند جز هلهله جواب مهیا نمی شود با غربتی که هست تو غارت نمی شوی نیزه به جای جای تنت جا نمی شود خوبیِ پشت بام همین است ای غریب پای کسی به سینه تو وا نمی شود
خواهر نداشتی که به جای تو جان دهد یا گرد و خاک پیرهنت را تکان دهد از روی خاک حجره سر خاکی تو را بر دارد و به گوشه دامن مکان دهد می خواهی آب آب بگویی نمی شود گیرم که شد ولی چه کسی آبتان دهد؟ چندین کنیز را وسط حجره جمع کرد می خواست دست و پا زدنت را نشان دهد بالا نشسته ای و جهان زیر پای توست وقتش شده گلوی شهیدت اذان دهد
اینجا به جای اینکه برایت دعا کنند کف می‌زنند تا نفست را فدا کنند باید فرشته‌ها همه با بال‌های خود فکری برای چشم پُر اشک رضا کنند هر چند تشنه‌ای ولی آبت نمی‌دهند تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند بال فرشته‌های خدا هست پس چرا !؟ این چند غلام تو را جابجا کنند حالا کبوتران پَر خود را گشوده‌اند یک سایبان برای تنت دست و پا کنند ✍
کوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسید آن چه مانده ست مرا غیره پشیمانی نیست کارم این است که تا صبح فقط در بزنم غربتی سخت تر از بی سر و سامانی نیست جگرم تشنه ی آب و لبِ من تشنه ی توست بین کوفه به خدا مثل ِ من عطشانی نیست من از این وجه ِ شباهت به خودم میبالم قابل سنگ زدن هر لب و دندانی نیست من رویِ بام چرا؟ تو لبِ گودال چرا؟ دلِ من راضی از این شیوه یِ قربانی نیست موی من را دم دروازه به میخی بستند همچو زلفم به خدا زلف پریشانی نیست زرهم رفت ولی پیرهنم دست نخورد روزیِ مسلمت انگار که عریانی نیست کاش میشد لبِ گودال نبیند زینب بر بدن پیرُهَن ِ یوسفِ کنعانی نیست سوخت عمامه ام امروز ولی دور و برم دختر ِ سوخته یِ شام غریبانی نیست هرچه شد باز زن و بچه کنارم نَبُوَد که عبور از وسط شهر به آسانی نیست دستِ سنگین، دلِ بی رحم، صفات اینهاست کارشان جز زدن سنگ به پیشانی نیست دخترم را بغلش کن به کنیزی نرود چه بگویم که در این شهر مسلمانی نیست
بنویسید مرا یار اباعبدالله اولین بنده ی دربار اباعبدالله منتظر مانده ی دیدار اباعبدالله من کجا و سر بازار اباعبدالله تا خدا هست خریدار اباعبدالله . عاشق آن است که دیدار کند یارش را بارها جان بدهد دید اگر دارش را باز آماده کند جان دگر بارش را فاطمه پیش خدا پیش برد کارش را هر که افتاد پی کار اباعبدالله . من پرم را به روی دست گرفتم دیدم جگرم را به روی دست گرفتم دیدم سپرم را به روی دست گرفتم دیم تا سرم را به روی دست گرفتم دیدم راهم افتاده به بازار اباعبدالله . وقت هجران به گریبان چه نیازی دارم به دل و بی سر و سامان چه نیازی دارم با لب پاره به دندان چه نیازی دارم به سر شانه ی اینان چه نیازی دارم تا سرم هست به دیوار اباعبدالله . قبل از آنی که بیاید خبرم را ببرید زیر پایش مژه ی چشم ترم را ببرید محضرش دست به دست این جگرم را ببرید گر سرم را و سر دو پسرم را ببرید باز هستیم بدهکار اباعبدالله . سنگ ها خوب نشستند به پای لب من لب من ریخت و پیچید صدای لب من طیب الله به این لطف و وفای لب من بعد از این آب حرام است برای لب من بس که لبریزم و سرشار اباعبدالله . مانده از جلوه ی والای تو حیران مسلم جان خود ریخت به یک آن مسلم عید قربان شهان هست فراوان مسلم من به قربان تو نه جان هزاران مسلم تازه قربان علمدار اباعبدالله . به ولای تو نداده ست اذان هیچ کسی وا نکرده ست به شأن تو دهان ، هیچ کسی مثل مسلم نبود دل نگران هیچ کسی به خداوند که در هر دو جهان هیچ کسی مثل من نیست گرفتار اباعبدالله . پیکرم وقف نوک پا زدن طفلان شد کوچه کوچه سر من بود که سرگردان شد چه خیالی ست که بازیچه ی این و آن شد یا که بر عکس به میخی تنم آویزان شد دست حق باد نگهدار اباعبدالله
مرثیه مسلم ابن عقیل علیهماالسلام باور نمی کردم گذرها را ببندند من را که می بینند درها را ببندند خورشید بودم زیر نور ماه رفتم جان خودت تا صبح خیلی راه رفتم در شهر کوفه کوچه گردی کم نکردم این چند شب یک خواب راحت هم نکردم من شیر بودم کوفه در زنجیرم انداخت این کوچه های تنگ آخر گیرم انداخت امروز جان دادم اگر جانت سلامت دندان من افتاد دندانت سلامت حالا که می آیی کفن بردار حتما ای یوسف من پیرهن بردار حتما حالا که می آیی ستاره کم بیاور با دخترانت گوشواره کم بیاور حیرانم اما هیچکس حیران من نیست باور کن اینجایی که دیدم جای زن نیست اینجا برای خیزران لب را نیاری آقا خدا ناکرده زینب را نیاری اصلا ببین گل ها توان خار دارند؟ پرده نشینان طاقت بازار دارند؟ من راضی ام انگشتر من را بگیرند وقت کنیزی دختر من را بگیرند اینجا برای نعل پا دارند آنقدر کنج تنور خانه جا دارند آنقدر مهر و وفا که نه جفا دارند ، اما اینجا کفن نه بوریا دارند اما باید مسیر تو چرا اینجا بیفتد حیف از سر تو نیست زیر پا بیفتد علی اکبر_لطیفیان
هر کجا بود چشم آدم تر لطف حق می شود فراهم تر چه نیازی به زمزم است عزیز چشم ما چشمه ای ست زمزم تر قرب زهرا نتیجه ی گریه ست هر که گریان تر است محرم تر چهارده قرن سفره ات باز است ما ندیدیم از تو حاتم تر همه دنبال کار و بار توییم هر که معشوق تر مقدّم تر یازده ماه آدمیم اما در محرّم شدیم آدم تر بهر مریم رطب فرستادند صدقه شد نصیب مریم تر همه را می زدند در کوچه عمّه را می زدند محکم تر سر که از نی به زیر می افتاد محمل عمه گیر می افتاد
هر وقت "پایان محرم" می شود پیدا این دل بهم میریزد و غم می شود پیدا من گشته ام، در هیچ جا پیدا نخواهد شد حال خوشى که زیر پرچم می شود پیدا اصلاً به سیصد سال توبه احتیاجى نیست آدم ! در اینجا قرب آدم می شود پیدا باید براى گریه دل را گردگیرى کرد در گردگیرى گریه کم کم می شود پیدا از روضه ی آب فراتى که نخوردى تو در صورت هر کس دو زمزم می شود پیدا چیزى نمیفهمم فقط اینقدر میفهمم در حتى خدا هم می شود پیدا چه عاشقانى داشتى، از پیش ما رفتند دیگر از آن دیوانه ها کم می شود پیدا دیروز که نامَحرمان کوفه را دیدم یعنى خدا در شام، مَحرَم می شود پیدا؟!
جبریلی و هر آینه عرش است کنارت ماتند همه از پر معراج مدارت ما چاره نداریم به غیر از سر تسلیم آهو چه کند با نفس شیر شکارت با بودن تو ؛ بودن خورشید زیادی است جز این که بگوییم شده شمع مزارت تو عرش نشینی و گهی کوفه می آیی قربان همین سر زدن گاه گدارت من دست به دامانم و تو دست به خیری پس رد شو به دستم برسد گرد و غبارت ما را به دو ابروت بمیران و پس از آن ای شاه ؛ نداریم دگر کار به کارت تو رب منی و همه ی ایل و تبارم ما عبد توایم و همه ی ایل و تبارت سنگینی این کفّه ی ما از کرم توست با مثل تو ای خوب چه خوب است تجارت در عشق بنا نیست که میثم شده باشم سلمان تو هم آخرش افتاد به دارت موسی بن ابیطالبی و دوره به دوره از طور به سمت نجف افتاد گذارت با من ؛ دو سه باری ز در لطف نشستی مردم صد و ده بار برای دو سه بارت در طالع امسال برایم بنویسید : یک روز نجف باشم و یک روز کنارت . علی اکبر لطیفیان
جبریلی و هر آینه عرش است کنارت ماتند همه از پر معراج مدارت ما چاره نداریم به غیر از سر تسلیم آهو چه کند با نفس شیر شکارت با بودن تو ؛ بودن خورشید زیادی است جز این که بگوییم شده شمع مزارت تو عرش نشینی و گهی کوفه می آیی قربان همین سر زدن گاه گدارت من دست به دامانم و تو دست به خیری پس رد شو به دستم برسد گرد و غبارت ما را به دو ابروت بمیران و پس از آن ای شاه ؛ نداریم دگر کار به کارت تو رب منی و همه ی ایل و تبارم ما عبد توایم و همه ی ایل و تبارت سنگینی این کفّه ی ما از کرم توست با مثل تو ای خوب چه خوب است تجارت در عشق بنا نیست که میثم شده باشم سلمان تو هم آخرش افتاد به دارت موسی بن ابیطالبی و دوره به دوره از طور به سمت نجف افتاد گذارت با من ؛ دو سه باری ز در لطف نشستی مردم صد و ده بار برای دو سه بارت در طالع امسال برایم بنویسید : یک روز نجف باشم و یک روز کنارت . علی اکبر لطیفیان