28.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺قصیده «صبراً يا حداي» با ترجمه کامل🔺
مقطع الأول
#محمد_الجنامـے
#ترجمه_صبراًياحداي
صبراً يا حداي بت فاطمه هاي
ای ساربان کمی صبر کن ... این قافلهی دختر فاطمه است
هاي الأسيره العالهزل چانت امیره
بانوی اسیری که سوار شتر است، شاهزادهای محتشم بود
دار الوکت دار خلاها تحتار
گردون روزگار گردید و باعث شد حیران بماند
بظهریه وحده فارگت کل العشیره
در یک نیمروز همهی قوم خویش را از دست داد
صاحت یعباس یلیث الکتیبه
فریاد برآورد ای عباس ای شیر بیشه
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
و بعد یا حادي الضعينه تدري بيها مخدره
و اما بعد، ای ساربان تو میدانی زینب بانویی عفیف و در حجاب کامل است
لا تعت الناگه لا توگع عقیله حیدره
شتر را هول نده، تا مبادا عقیلهی حیدر کرار نقش بر زمین شود
من ینشدونک علیها لا تگول امیسره
اگر مردم راجع به او از تو سوال کنند، نگو این بانو اسیر است
حچایتک منها یدخن راس سبع الگنطره
از این پاسخ تو، سر عباس شیر علقمه دود میکند (آزرده و غضبناک میشود)
شوف الجفن غیم یمطر دمع ضیم
پلک را ببین همچون ابری شده است که اشک سختی و عذاب میبارد
وتشاگف اسیاط العده عن الغریبات
و با دستانش جلوی شلاق دشمن را میگیرد مبادا دختران غریب مانده را بزند
مچتوفه باحبال و تتکفل اعیال
با طنابها بسته شده و سرپرست حرم است
ذنّی بنات الزهره ودوهن سبیات
این دختران فاطمه هستند که آنها را به اسارت بردند
دورات الأيام علیها عجیبه
گردش روزگار بر علیه او بسیار عجیب بود
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
صبراً يا حداي بت فاطمه هاي
ای ساربان کمی صبر کن ... این قافلهی دختر فاطمه است
هاي الأسيره العالهزل چانت امیره
بانوی اسیری که سوار شتر است، شاهزادهای محتشم بود
دار الوکت دار خلاها تحتار
گردون روزگار گردید و باعث شد حیران بماند
بظهریه وحده فارگت کل العشیره
در یک نیمروز همهی قوم خویش را از دست داد
صاحت یعباس یلیث الکتیبه
فریاد برآورد ای عباس ای شیر بیشه
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
کربله و اسبي بكفه وطبت الشام الأشد
مصیبت کربلا و اسارت در یک سو، اما مصیبت ورود به شهر شام بسیار سختتر بود
گبال کل الناس کلها ایزید عن زینب نشد
یزید در حضور همهی مردم، سراغ زینب را گرفت
شافها مکسوره خاطر ضحک وبعرشه گعد
زینب را دلشکسته دید، خندید و بر تخت خود نشست
ضرب راس حسین أخوها وشتّم الزهره بعد
شلاق را بر سر حسین زد و مادرش فاطمه را دشنام داد
منها اعتله الصوت خلصني یا موت
صدای او بلند شد، ای مرگ مرا خلاص کن
ما ریده عمري وخل توافيني المنيه
عمرم را نمیخواهم، بگذار اجل جان مرا بگیرد
وعگب المهابه اتنام بخرابه
بعد از آن هیبت و شکوه، در خرابه آرام گیرد
أيا الخرابه الّي خذت منها الرقيه
آه از خرابهای که رقیه را از او گرفت
بغربه و گلبها سمعنه نحیبه
در غربت فغان قلب او را شنیدیم
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
صبراً يا حداي بت فاطمه هاي
ای ساربان کمی صبر کن ... این قافلهی دختر فاطمه است
هاي الأسيره العالهزل چانت امیره
بانوی اسیری که سوار شتر است، شاهزادهای محتشم بود
دار الوکت دار خلاها تحتار
گردون روزگار گردید و باعث شد حیران بماند
بظهریه وحده فارگت کل العشیره
در یک نیمروز همهی قوم خویش را از دست داد
صاحت یعباس یلیث الکتیبه
فریاد برآورد ای عباس ای شیر بیشه
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
#ترجمه_صبراًياحداي