کانال لطمیات حب الحسین اصلی
قصيدة : شیعی الشاعر : #حسین_الساعی الرادود : #محمد_الجنامي المناسبة : ليالي استشهاد فاطمة الزهر
قصیده صوتی شیعي برای کسانی که با صوت و متن خواسته بودند 👇
33.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺نوحه «تدرونی هوه» با ترجمه کامل🔺
مقطع الأول
ذکـری : وفات زينب الكبري سلاماللهعلیها
#محمد_الجنامـے
#ترجمه_تدرونیهوه
38.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺نوحه «تدرونی هوه» با ترجمه کامل🔺
مقطع الثاني
ذکـری : وفات زينب الكبري سلاماللهعلیها
#محمد_الجنامـے
#ترجمه_تدرونیهوه
«تدرونی هوه»
الـرادود : محمـد الجنامـی
الشاعـر : وسام الشويلي
ذکـری : وفات زينب الكبري سلاماللهعلیها
🖤🔹🖤🔹🖤🔹🖤
اريد امن الگبر اطلع
میخواهم از قبر بیرون بیایم
و اروح لزینب امگطّع
و قطعه قطعه شده نزد زینب بروم
واگلها آنه ابوفاضل یا زینب
و به او بگویم من ابالفضل هستم ای زینب
تدورنی هوه
او مرا هوای خود میخواهد
اصیر الها ضوه
و من برای او نور و روشنایی میشوم
بعد نرجع سوه
دوباره کنار هم باز میگردیم
یزینب یزینب
ای زینب ای زینب
🖤🔹🖤🔹🖤🔹🖤
سمعت بعالم البرزخ یخو زینب تره زینب
در عالم برزخ خبرِ زینب را شنیدی ای برادر زینب؟ دانستی که ...
غریبه و الاجل گرّب گلبها امن الهضم شیّب
در غربت اجل او فرا رسید .. دل او از مصیبتها پیر شد
أنه موجود بالجنه واحس نار العتب تلهب
من در بهشت هستم و احساس میکنم آتش شکایتش شعلهور است
العذبها الزمن کافی تضل للیوم تتعذب
او که زمانه آزارش داد، دیگر کافی است تا به امروز در عذاب بماند
ابسرعه للجسم یا روح هالساعه ارجعی
ای جان من، میخواهم اکنون با شتاب به بدنم بازگردی
حتی لو بدون اچفوف للشام اطلعی
حتی اگر بدون دستانم باشم، از قبر بیرون بیا و سوی شام برو
مو لازم اشیل الجود اسگیها دمعي
لازم نیست مشک آب برایش ببرم، بلکه با اشک چشمانم او را سیراب میکنم
عذر مارید لجروحي
عذری برای زخمهایم نمیخواهم
ارید الأعز من روحي
او که عزیزتر از جان من است را میخواهم
انادي و الدمع سايل يزينب
ندا میدهم و اشکم جاری است ای زینب
العقیله اتصد إلي
چشم عقیلهی بنیهاشم به من است
تنتدي كافلي
ندا میدهد: ای سرپرست من بیا
واگلها اتدلّلی
و به تو میگویم: به روی چشم میآیم
یزینب یزینب
ای زینب ای زینب
اريد امن الگبر اطلع
میخواهم از قبر بیرون بیایم
و اروح لزینب امگطّع
و قطعه قطعه شده نزد زینب بروم
واگلها آنه ابوفاضل یا زینب
و به او بگویم من ابالفضل هستم ای زینب
تدورنی هوه
او مرا هوای خود میخواهد
اصیر الها ضوه
و من برای او نور و روشنایی میشوم
بعد نرجع سوه
دوباره کنار هم باز میگردیم
یزینب یزینب
ای زینب ای زینب
🖤🔹🖤🔹🖤🔹🖤
اشیصبّرني و احس زينب تنادي وين ابوالغيره
چگونه صبر کنم! در حالی که احساس میکنم زینب ندا میدهد: برادر با غیرتم کجاست
العزیز ابغربة اديره نظرها الجيّتي تديره
عزیزم که در غربت شهر شام است چشم به راه من است
أنه الکافل اشلون اقبل اعوفن زينب ابحيره
من سرپرست او هستم، چگونه غیرتم قبول میکند زینب را در حیرانیاش رها کنم
غریبه و لا أخو يمها أمرها اشلون تدبيره
غریب است و برادری کنارش نیست .. خواهر غریبم چاره چه سازد؟
لازم انفض التربان منّک یگبری
ای قبر، لازم است خاک تو را کنار زنم
و افزع للتصیح ابصوت وینک یذخری
و سراغ خواهری که ندا میدهد ای پشتوانهام کجایی ... بروم
زینبنه اجاها الموت دمعتها تجري
زینب در حالی که اشک او جاری است، اجل سراغ او آمد
احشّم غیرة الرايه
غیرت پرچم را ندا میدهم
تگوم چفوفي ويّايه
تا دستانم همراه من بیایند
واجیج من السمه نازل یزینب
و از آسمان نزد تو بیایم ای زینب
یالمضیعه الأهل
ای که از اهل و خویشاوندانت دور ماندی
ینادیج الأجل
اجل تو را ندا میدهد
أبوفاضل وصل
ابالفضل نزد تو رسید
یزینب یزینب
ای زینب ای زینب
اريد امن الگبر اطلع
میخواهم از قبر بیرون بیایم
و اروح لزینب امگطّع
و قطعه قطعه شده نزد زینب بروم
واگلها آنه ابوفاضل یا زینب
و به او بگویم من ابالفضل هستم ای زینب
تدورنی هوه
او مرا هوای خود میخواهد
اصیر الها ضوه
و من برای او نور و روشنایی میشوم
بعد نرجع سوه
دوباره کنار هم باز میگردیم
یزینب یزینب
ای زینب ای زینب
اصیر اگبالها ابطولی تحاچیني و احاچیها
تمام قد با احترام در مقابل او میایستم و با همدیگر گفتگو میکنیم
و لو ماريد اأذّيها بلایه چفوف الاگیها
هر چند نمیخواهم بدون دستانم با او رو در رو شوم و آزارش دهم
ادیر ازنودي و اشبگها وسط گلبي أخلّيها
بازوانم را در پشت مخفی میکنم و او را در آغوش میگیرم
یبچیني متنها ازرگ و سهم عیني يبچّیها
بازوان کبودش مرا به گریه میاندازد و او از تیر فرو رفته در چشم من گریه میکند
چي أنه ادري بيها بشوگ والغربه غربه
چون من میدانم او دلتنگ است و غربت بسبار سخت است
من گبر العزیز احسین جبتلها تربه
از مرقد عزیز ما حسین، تربتی برای او آوردم
أخو ودّه سلام اویاي لأخته والتحبه
برادرش سلامی به دست من فرستاد برای خواهرش که او را دوست دارد
أگلها اهنا یمشتاگه
به او میگویم: هان ای خواهر دلتنگ شد
الحسین یرید الملاگه
حسین طالب دیدار با تو است
سؤاله اعلیچ متواصل یزینب
همیشه سراغ تو را میگیرد ای زینب
الدمع شوگ و یصب
اشک اشتیاق جاری است
علی اخدود الدرب
بر گونههای راه ...
عزیزه اعله الگلب
تو عزیز ما هستی
یزینب یزینب
ای زینب ای زینب
اريد امن الگبر اطلع
میخواهم از قبر بیرون بیایم
و اروح لزینب امگطّع
و قطعه قطعه شده نزد زینب بروم
واگلها آنه ابوفاضل یا زینب
و به او بگویم من ابالفضل هستم ای زینب
تدورنی هوه
او مرا هوای خود میخواهد
اصیر الها ضوه
و من برای او نور و روشنایی میشوم
بعد نرجع سوه
دوباره کنار هم باز میگردیم
یزینب یزینب
ای زینب ای زینب
🖤🔹🖤🔹🖤🔹🖤
اگلها اهنا یبت حیدر علیچ الروح ملهوفه
به او میگویم ای دختر حیدر کرار، در فراق تو جهان غمگین است
و لا انساچ مچنوفه مشیتي الدیره الکوفه
هرکز فراموش نمیکنم که دست بسته سوی شهر کوفه رفتی
اذا عندچ عتب گولی العتب اتقبّل احروفه
اگر شکایت و سرزنشی داری بگو، من شکایت تو را قبول میکنم
واگلّچ یختي اعذريني اشيسوّي الگطّعوا چفوفه
و به تو میگویم خواهر جان مرا ببخش ... از کسی که دستانش را قطع کنند چه کاری برمیآید؟
یمّ المشرعه مطروح مگطوعه ادیّه
دستانم بریده شده و کنار علقمه نقش بر زمین شدهام
یحاچوني العده یگولون غصباً ا عليّه
دشمن با من حرف میزند میگوید از ردی عناد با تو
نچتفها ابحبل و اتروح زینب سبیّه
زینب را با طناب میبندیم و به اسارت میرود
انجرح من هالحچي احساسي
احساس من از این حرفها زخمی شد
یون فوگ الرمح راسي
سرم بر فراز نیزه ناله میکند
الچ غیر اشکثر شایل یزینب
برای تو بسی غیرت در سر من است ای زینب
لمن سار الظعن
چون قافله حرکت کرد
چفوفي اتحرکن
دستانم تکان خوردند
ابعذرهن اشّرن
با اشاره عذرخواهی کردند ...
یزینب یزینب
ای زینب ای زینب
اريد امن الگبر اطلع
میخواهم از قبر بیرون بیایم
و اروح لزینب امگطّع
و قطعه قطعه شده نزد زینب بروم
واگلها آنه ابوفاضل یا زینب
و به او بگویم من ابالفضل هستم ای زینب
تدورنی هوه
او مرا هوای خود میخواهد
اصیر الها ضوه
و من برای او نور و روشنایی میشوم
بعد نرجع سوه
دوباره کنار هم باز میگردیم
یزینب یزینب
ای زینب ای زینب
🖤🔹🖤🔹🖤🔹🖤
ابأخير انفاسها زينب اريد انطيني انفاسي
زینب نفسهای آخرش را میکشد ... میخوام نفسهایم را تقدیم ایشان کنم
و احط یم راسها راسي الحبيبه و اعز كل ناسي
و سرم را در کنار سرش بگذارم، این عزیزترین عزیزان من است
اگل للموت های اختي ألمها يجرح احساسي
به اجل بگویم ای اجل این خواهر من است، درد او احساس مرا زخمی میکند
أنه ازعل من تأذيها تره ويّاها الزمن فاسي
اگر او را آزار دهی ناراضی میشوم، بدان که روزگار با او به شدت جفا کرد
من الحزن میته اهواي مو تدري بيها
تو میدانی که او از شدت غم و اندوه بارها جان سپرد
مرّت ماتت اویه حسین مره ابسبیها
یکبار همراه حسین و بار دیگر در اسارت جان سپرد
و الهذا الوکت آثار سوط اعله ادیها
و تاکنون اثر ضرب تازیانه بر دستان او هست
الزمان اهواي ذابحها
زمانه بارها جان او را گرفته
بعد مارید تجرحها
دیگر نمیخواهم او را زخمی کنی
أمانه وردّي للكافل يزينب
امانتی هستی، نزد سرپرستت بازگرد ای زینب
أحضر اقافله
قافله را آماده میکنم
الظعن عد کافله
قافله نزد سرپرستش قرار گرفت
و جهنه الکربله
و راه ما سوی کربلا شد ...
یزینب یزینب
ای زینب ای زینب
اريد امن الگبر اطلع
میخواهم از قبر بیرون بیایم
و اروح لزینب امگطّع
و قطعه قطعه شده نزد زینب بروم
واگلها آنه ابوفاضل یا زینب
و به او بگویم من ابالفضل هستم ای زینب
تدورنی هوه
او مرا هوای خود میخواهد
اصیر الها ضوه
و من برای او نور و روشنایی میشوم
بعد نرجع سوه
دوباره کنار هم باز میگردیم
یزینب یزینب
ای زینب ای زینب
🖤🔹🖤🔹🖤🔹🖤
#ترجمه_تدرونیهوه
28.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺قصیده «صبراً يا حداي» با ترجمه کامل🔺
مقطع الأول
#محمد_الجنامـے
#ترجمه_صبراًياحداي
29.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺قصیده «صبراً يا حداي» با ترجمه کامل🔺
مقطع الثاني
#محمد_الجنامـے
#ترجمه_صبراًياحدي
«صبراً ياحداي»
الـرادود : محمـد الجنامـی
الشاعـر : كرار حسين الكربلايي
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
صبراً يا حداي بت فاطمه هاي
ای ساربان کمی صبر کن ... این قافلهی دختر فاطمه است
هاي الأسيره العالهزل چانت امیره
بانوی اسیری که سوار شتر است، شاهزادهای محتشم بود
دار الوکت دار خلاها تحتار
گردون روزگار گردید و باعث شد حیران بماند
بظهریه وحده فارگت کل العشیره
در یک نیمروز همهی قوم خویش را از دست داد
صاحت یعباس یلیث الکتیبه
فریاد برآورد ای عباس ای شیر بیشه
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
بالله يا حادي الضعينه بهونك امشي بالدرب
هان ای ساربانِ قافله، در راه آرامتر حرکت کن
من ظهر عاشور زینب بعد ما عدها گلب
از ظهر عاشورا تاکنون زینب دیگر دلی در سینه ندارد
مخدره و عافت أهلها مذبحين على الترب
بانویی عفیف که اهل و خانوادهاش را سر بریده بر روی خاک رها کرد
امفارگه اخوه و انت تدري مفارگ الخوه صعب
از برادرانش جدا شده است و تو میدانی که جدایی از برادر بسیار سخت است
ما عدها خوان بیها الدهر خان
برادری برایش نماند ... روزگار به او جفا کرد
و راس الأخو تشوفه اعلى راس السمهريه
و سر برادرش حسین را بر فراز نیزه میبیند
عالهزله و تنوح غالیها مذبوح
سوار بر شتر ناتوان زاری میکرد ...عزیزش را سر بریدهاند
منهو الیصدگ اخت ابو فاضل سبیه
چه کسی باور میکند خواهر ابالفضل اسیر شده است
مسبیه تنگاد چبیره المصیبه
زینب اسیر برده شود! چه مصیبت بزرگی است
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
صبراً يا حداي بت فاطمه هاي
ای ساربان کمی صبر کن ... این قافلهی دختر فاطمه است
هاي الأسيره العالهزل چانت امیره
بانوی اسیری که سوار شتر است، شاهزادهای محتشم بود
دار الوکت دار خلاها تحتار
گردون روزگار گردید و باعث شد حیران بماند
بظهریه وحده فارگت کل العشیره
در یک نیمروز همهی قوم خویش را از دست داد
صاحت یعباس یلیث الکتیبه
فریاد برآورد ای عباس ای شیر بیشه
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
اشلون یا حادي الضعينه طول زينب ينلمح
ای قافلهسالار چگونه ممکن است لحظهای قامت زینب دیده شود؟
خطوه تمشی و گلب زینب ینجرح میّه جرح
زینب با یک گام برداشتن، قلب او به صد زحم زخمی میشود
دنّی لیها رمح اخوها عتاب عدها اویه الرمح
نیزهای که سر برادرش بر روی آن است را نزدیک بیاور، میخواهد با نیزه سخن گوید
تگله راس حسین جیبه و خلّی اخته تنذبح
به نیزه میگوید، سر حسین را به من بده و بگذار سر خواهرش از تن جدا شود
ما نامت العین شیبها الحسین
چشمانش به خواب نرفت ... حسین او را پیر ساخت
حرمه بعمر خمسین عام و تصعد النوگ
بانویی در سن پنجاه سالگی است و سوار بر شترها میشود!!
والله هظیمه تسمع شتیمه
ستم بزرگ و سختی است که زینب دشنام بشنود
دمعتها تنزل سکته بس الگلب محروگ
اشکش در سکوت جاری میشود اما قلبش سوخته است
راعي العلم وين؟ أنه منين اجيبه
علمدار کجاست؟ از کجا و چگونه او را حاضر کنم
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
صبراً يا حداي بت فاطمه هاي
ای ساربان کمی صبر کن ... این قافلهی دختر فاطمه است
هاي الأسيره العالهزل چانت امیره
بانوی اسیری که سوار شتر است، شاهزادهای محتشم بود
دار الوکت دار خلاها تحتار
گردون روزگار گردید و باعث شد حیران بماند
بظهریه وحده فارگت کل العشیره
در یک نیمروز همهی قوم خویش را از دست داد
صاحت یعباس یلیث الکتیبه
فریاد برآورد ای عباس ای شیر بیشه
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
لیش دون الناس زینب عدها عشره ویا الدمع
چرا از میان همهی مردم فقط زینب اینگونه باید با اشک خو گرفته باشد؟!
بعد ضلع الزهره یومیه ایتهشم الهاضلع
بعد از شکستن استخوان پهلوی فاطمه، هر روز استخوانی از زینب میشکند
شلون يا حادي الضعينه صوت زينب ينسمع
ای ساربان، چگونه ممکن است صدای زینب شنیده شود؟!
(سایهام را که کسی ندیده بود، را دیدند و صدایم که شنیده نمیشد را شنیدند)
منه لي يمد چفه لو ما چف اخیها ینگطع
چه کسی میتوانست سوی او دست بلند کند اگر دست برادرش قطع نمیشد
و بذیچ الدرب یا وکت الغروب
و در میان راههای اسارت ... در هنگام غروب آفتاب
تباوع اعله وجوه الخلگ ما هوّ عباس
به صورت مردم نگاه میکرد ... عباس میان آنها نیست
بت فاطمه اشلون شافتها العیون
چگونه چشمها دختر فاطمه را دیدند
بعد الگمر شمر و خولّه الها حراس
بعد از قمر بنیهاشم، شمر و خولی نگهبان او شدهاند
کسرن ظهرها مصایب رهیبه
مصیبتهایی هولناک کمر او را شکستند
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
صبراً يا حداي بت فاطمه هاي
ای ساربان کمی صبر کن ... این قافلهی دختر فاطمه است
هاي الأسيره العالهزل چانت امیره
بانوی اسیری که سوار شتر است، شاهزادهای محتشم بود
دار الوکت دار خلاها تحتار
گردون روزگار گردید و باعث شد حیران بماند
بظهریه وحده فارگت کل العشیره
در یک نیمروز همهی قوم خویش را از دست داد
صاحت یعباس یلیث الکتیبه
فریاد برآورد ای عباس ای شیر بیشه
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
و بعد یا حادي الضعينه تدري بيها مخدره
و اما بعد، ای ساربان تو میدانی زینب بانویی عفیف و در حجاب کامل است
لا تعت الناگه لا توگع عقیله حیدره
شتر را هول نده، تا مبادا عقیلهی حیدر کرار نقش بر زمین شود
من ینشدونک علیها لا تگول امیسره
اگر مردم راجع به او از تو سوال کنند، نگو این بانو اسیر است
حچایتک منها یدخن راس سبع الگنطره
از این پاسخ تو، سر عباس شیر علقمه دود میکند (آزرده و غضبناک میشود)
شوف الجفن غیم یمطر دمع ضیم
پلک را ببین همچون ابری شده است که اشک سختی و عذاب میبارد
وتشاگف اسیاط العده عن الغریبات
و با دستانش جلوی شلاق دشمن را میگیرد مبادا دختران غریب مانده را بزند
مچتوفه باحبال و تتکفل اعیال
با طنابها بسته شده و سرپرست حرم است
ذنّی بنات الزهره ودوهن سبیات
این دختران فاطمه هستند که آنها را به اسارت بردند
دورات الأيام علیها عجیبه
گردش روزگار بر علیه او بسیار عجیب بود
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
صبراً يا حداي بت فاطمه هاي
ای ساربان کمی صبر کن ... این قافلهی دختر فاطمه است
هاي الأسيره العالهزل چانت امیره
بانوی اسیری که سوار شتر است، شاهزادهای محتشم بود
دار الوکت دار خلاها تحتار
گردون روزگار گردید و باعث شد حیران بماند
بظهریه وحده فارگت کل العشیره
در یک نیمروز همهی قوم خویش را از دست داد
صاحت یعباس یلیث الکتیبه
فریاد برآورد ای عباس ای شیر بیشه
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
کربله و اسبي بكفه وطبت الشام الأشد
مصیبت کربلا و اسارت در یک سو، اما مصیبت ورود به شهر شام بسیار سختتر بود
گبال کل الناس کلها ایزید عن زینب نشد
یزید در حضور همهی مردم، سراغ زینب را گرفت
شافها مکسوره خاطر ضحک وبعرشه گعد
زینب را دلشکسته دید، خندید و بر تخت خود نشست
ضرب راس حسین أخوها وشتّم الزهره بعد
شلاق را بر سر حسین زد و مادرش فاطمه را دشنام داد
منها اعتله الصوت خلصني یا موت
صدای او بلند شد، ای مرگ مرا خلاص کن
ما ریده عمري وخل توافيني المنيه
عمرم را نمیخواهم، بگذار اجل جان مرا بگیرد
وعگب المهابه اتنام بخرابه
بعد از آن هیبت و شکوه، در خرابه آرام گیرد
أيا الخرابه الّي خذت منها الرقيه
آه از خرابهای که رقیه را از او گرفت
بغربه و گلبها سمعنه نحیبه
در غربت فغان قلب او را شنیدیم
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
صبراً يا حداي بت فاطمه هاي
ای ساربان کمی صبر کن ... این قافلهی دختر فاطمه است
هاي الأسيره العالهزل چانت امیره
بانوی اسیری که سوار شتر است، شاهزادهای محتشم بود
دار الوکت دار خلاها تحتار
گردون روزگار گردید و باعث شد حیران بماند
بظهریه وحده فارگت کل العشیره
در یک نیمروز همهی قوم خویش را از دست داد
صاحت یعباس یلیث الکتیبه
فریاد برآورد ای عباس ای شیر بیشه
صاحت یعباس اخیتک غریبه
فریاد برآورد ای عباس خواهر عزیزت غریب ماند
#ترجمه_صبراًياحداي
صبـراً يحـداي - محمد الجنامي- Zahraa Al obaidi.mp3
19M
قصيدة : صبرا یحدای
الرادود : ملا محمد جنامي ❤️
#محرم
#محمد_الجنامي